به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

که بر بالین من با قامت چالاک می آید؟

که آه از سینه ام بیرون گریبان چاک می آید

در آن محفل که دیوار و در آتش زیر پا دارد

کجا خودداری از پروانه بیباک می آید؟

نمی آید علاج زهر خشک از سوزن عیسی

که این خار از جگر بیرون به دست تاک می آید

چراغ کشته روشن می توان کردن ز مژگانش

به چشم هر که آن رخسار آتشناک می آید

در آن کشور که از زنگار نشناسد طوطی را

چه کار از جوهر آیینه ادراک می آید؟

به خون خلق از ان تشنه است مژگان سبکدستش

که از آغوش زخم آن تیغ بیرون پاک می آید

من آن صید همایونم که اشک شادی از قتلم

به چشم جوهر شمشیر آن بیباک می آید

کدامین خانه پردازست در خلوت سرای دل؟

که گردآلود حرف از سینه غمناک می آید

ز زخم آسیا، بی حاصلان را نیست پروایی

توگر بی مدعا گردی چه از افلاک می آید؟

که می سازد نشان تیر یارب استخوانم را؟

که چون صبح از زمین بیرون گریبان چاک می آید

زجیب فکر اگر گاهی سر عاشق برون آید

به انداز کمند وحدت فتراک می آید

مدو دنبال روزی، پا به دامان قناعت کش

که گندم از زمین بیرون گریبان چاک می آید

دهان خویش صائب چون صدف پاک از شکایت کن

که جای لقمه گوهر در دهان پاک می آید

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:03 PM

تمنا از دل اهل هوس بیرون نمی آید

که خامی از شراب نیمرس بیرون نمی آید

مگر آن روی آتشناک سوزد آرزوها را

که برق از عهده این خار و خس بیرون نمی آید

بهم می پیچد ارباب هوس را آرزومندی

ازین شهد شلاین یک مگس بیرون نمی آید

عبث مرغ چمن بر آب و آتش می زند خود را

گل بی شرم از آغوش خس بیرون نمی آید

نواسنجی که گل چیده است از ذوق گرفتاری

به تکلیف بهاران از قفس بیرون نمی آید

خموشی حجت ناطق بود جانهای واصل را

که از غواص در دریا نفس بیرون نمی آید

مرا از کاروانی دور افکنده است گمراهی

که از دلبستگی بانگ جرس بیرون نمی آید

زگیر و دار عقل آسوده گردد دل چو روشن شد

که در مهتاب از منزل عسس بیرون نمی آید

در آن محفل که من صائب تلاش گفتگو دارم

صدا غیر از سپند از هیچ کس بیرون نمی آید

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:03 PM

به خاطر هیچگه آن قامت موزون نمی آید

که آه از سینه ام گلگون قبا بیرون نمی آید

نه (از) پیغام اثر، نه از اجابت نامه ای دارد

زخجلت قاصد آه من از گردون نمی آید

به یک پیمانه عمر رفته را از راه گرداند

زساقی آنچه می آید ز افلاطون نمی آید

لب خمیازه پردازم خمار بوسه ای دارد

به روی کار من آب از می گلگون نمی آید

چسان از پنجه آهن ربا دامن کشد آهن؟

به روی خاک، گنج از جذبه قارون نمی آید

چه خوش مستانه می از خلوت مینا برون آمد

چنین خورشید از ابر تنک بیرون نمی آید

زهندستان به ایران می برم بخت سیه صائب

چها بر سر مرا از طالع وارون نمی آید

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:03 PM

زدست خواجه از ابرام زر بیرون نمی آید

ازین رگ خون به زخم نیشتر بیرون نمی آید

چه خاک دلنشین است این که صحرای عدم دارد

که از دلبستگی ز انجا خبر بیرون می آید

فرو رو در سخن تا دامن معنی به دست آری

که بی غواصی از دریا گهر بیرون نمی آید

مگر صحرایی انشا از غبار دل کنم، ورنه

زمین از عهده این چشم تر بیرون نمی آید

گریبان پاره سازد سنگ را حسنی که شوخ افتد

صدف از عهده پاس گهر بیرون نمی آید

فراغت دارد از نشو و نما تخمی که می سوزد

سر سوداییان از زیر پر بیرون نمی آید

نیم بی ظرف تا سازم سیاه از آه عالم را

چو داغ لاله آهم از جگر بیرون نمی آید

نشویی دست تا از اختیار خویشتن صائب

ترا کشتی زدریای خطر بیرون نمی آید

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:03 PM

 

زانجم نور مه در دیده روزن نمی آید

زچندین چشم، کار یک دل روشن نمی آید

اگر خواهی سلامت از جهان، سر در گریبان کش

کز این دریا برون کس بی فرو رفتن نمی آید

دل روشن مرا دارد زچشم باز مستغنی

که نور خانه آیینه از روزن نمی آید

مشو در راه امن از احتیاط ای راهرو غافل

که موسی بی عصا در وادی ایمن نمی آید

زبیرحمی همان بر روی من در باغبان بندد

زدست کوته من گرچه گل چیدن نمی آید

به روی نرم نتوان کامیاب از خلق شد صائب

شرر بیرون زصلب سنگ بی آهن نمی آید

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:03 PM

به کار سینه صافان دیده روشن نمی آید

که نور خانه آیینه از روزن نمی آید

سرافرازی اگر داری طمع سر در گریبان کش

کز این دریا برون کس بی فرو رفتن نمی آید

چه حاصل از سلاح آن را که نبود جوهر ذاتی؟

چو دل محکم نباشد کاری از جوشن نمی آید

نمی سازد نگین دان لعل را بی آب از تنگی

به افشردن برون خونم از ان دامن نمی آید

به حال خود نیارد چرب نرمی بی دماغان را

که اصلاح چراغ کشته از روغن نمی آید

نگه بی دست و پا می گردد از روی عرقناکش

زجوش گل تماشایی به این گلشن نمی آید

مرا گرد یتیمی جزو تن گشته است چون گوهر

به رفتن گرد بیرون از سرای من نمی آید

به زور جذبه دریاست چون سیلاب سیر من

مرا از راه برگرداندن از رهزن نمی آید

به روی سخت گردد از خسیسان خرده ای حاصل

شرر بیرون زصلب سنگ بی آهن نمی آید

نگیرد پرده بیگانگی جای عزیزان را

علاج چشم من از بوی پیراهن نمی آید

زجمعیت نگردد خرده بینی کم خسیسان را

علاج چشم تنگ مور از خرمن نمی آید

خطر بسیار دارد راه حق، باریک شو صائب

که موسی بی عصا دروادی ایمن نمی آید

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:03 PM

زمن راز دل صدچاک پوشیدن نمی آید

زبوی گل، نفس در سینه دزدیدن نمی آید

اگرچه خار این بستانم، اما خار دیوارم

زدست کوته من دل خراشیدن نمی آید

اگر دریای گوهر زیر دامن چون حباب آرم

زچشم سیر من بر خویش بالیدن نمی آید

زخواب نیستی برجسته ام از شورش هستی

زدست من بغیر از چشم مالیدن نمی آید

فلکها سینه می دزدند از داغ جنون من

زهر کم ظرف رطل عشق نوشیدن نمی آید

مرا مست لقا سر در بیابان جهان دادی

ندانستی زمستان غیر لغزیدن نمی آید؟

به هر سروی که پیچم نگسلم پیوند از و هرگز

زمن چون تاک بر هر نخل پیچیده نمی آید

بشو دست از جهان گر چشم فیض از صبحدم داری

که از دست نگارین شیر دوشیدن نمی آید

به یک نیت تمام عمر می آرم بسر صائب

به هر نیت زمن چون قرعه غلطیدن نمی آید

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:03 PM

خیال او به تدبیر از دل من برنمی آید

که هرگز خار خار از دل به سوزن برنمی آید

اگرنه دور باش ناله مرغ چمن باشد

ازین گلزار یک گل پاکدامن برنمی آید

به همت می توان زین خاکدان دل را برآوردن

که بی رستم زقعر چاه بیژن برنمی آید

مکن ای عقل در اصلاح من اوقات خود باطل

که غیر از عشق کار دیگر از من برنمی آید

گذشتم از فلکها تا کشیدم پای در دامن

که می گوید که کاری از نشستن برنمی آید؟

نگردد جامه فانوس نور شمع را مانع

حجاب جسم با دلهای روشن برنمی آید

مشو زنهار بهرجان رهین منت عیسی

که خفاش از خجالت روز روشن برنمی آید

مرا از میکشان بر لاله صائب رشک می آید

که تا می در قدح دارد زگلشن برنمی آید

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:03 PM

زدل کاری که آید از لب خندان نمی آید

گشاد تیر از سوفار چون پیکان نمی آید

ندارد اختیاری چشم من در محو گردیدن

نظر پوشیدن از آیینه حیران نمی آید

بر آن رخسار نازک از نگاه تند می لرزم

که طفل شوخ دست خالی از بستان نمی آید

نفس در پرده داری صبح می سوزد، نمی داند

که مستوری زخورشید سبک جولان نمی آید

کناری گیر ای مژگان زچشم خونفشان من

که با دریا زدن سرپنجه از مرجان نمی آید

دل غمگین زنقل و جام هیهات است بگشاید

گشاد این گره از ناخن و دندان نمی آید

به یک کس دل نبندد دولت هر جایی دنیا

سکندر کامیاب از چشمه حیوان نمی آید

ندارد، هر که دارد پیچ و تابی، وحشت از خلوت

به پای خود برون زنجیر از زندان نمی آید

مجو آرامش از جان مقدس در تن خاکی

که خودداری زدست گوهر غلطان نمی آید

اگر روشندلی بر تیره بختی صبر کن صائب

که بیرون از سیاهی چشمه حیوان نمی آید

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:03 PM

ز مغز من به صهبا خشکی غم برنمی آید

رسانم گر به آب این خاک را، نم برنمی آید

به خون نتوان ز روی تیغ شستن جوهر خط را

به زور باده از دل ریشه غم برنمی آید

عبث از خواری اخوان شکایت می کند یوسف

عزیز مصر گردیدن ازین کم برنمی آید

مگر چون خار و خس در دامن تسلیم آویزد

وگرنه موج ازین دریا مسلم برنمی آید

نمی آید ز دل بی عشق بیرون قطره اشکی

ز گلشن بی کمند مهر شبنم برنمی آید

عیار بدگهر از صحبت نیکان نیفزاید

به دست راست، نقش چپ زخاتم برنمی آید

ازان مغلوب می گردی که بر خود نیستی غالب

اگر با خود برآیی با تو عالم برنمی آید

اگر نه سرمه دارد در گلو صائب زآه ما

چه پیش آمد که از صبح جزا دم برنمی آید؟

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 3:03 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4371744
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث