به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

تو از نام بلند ای نوجوان بردار کام خود

که پیران می کنند از قامت خم حلقه نام خود

زفیض راستی از محتسب بر خود نمی لرزم

به کوه قاف دارم پشت از سنگ تمام خود

گر از بیطاقتی خود قاصد پیغام خود گردم

فرامش می کنم در راه از غیرت پیام خود!

حذر کن از می سرکش که تاکش با زمین گیری

به چندین دست نتواند نگه دارد زمام خود

مرا از بوته خجلت بر آر ای شعله سرکش

که خونها می خورم چون لاله از سودای خام خود

چه افتاده است بر دل بار گردم عندلیبان را؟

چو من از بوی گل چون غنچه می گیرم مشا خود

ز آواز شکست من دل احباب می ریزد

وگرنه من نمی دارم دریغ از سنگ جام خود

شکاری چون به بخت ما نمی افتد همان بهتر

که در خاک فراموشان نهان سازیم دام خود

به شور من ندارد بلبلی این بوستان صائب

روان گردد، به خون مرده گر خوانم کلام خود

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 2:55 PM

به آیین تمام از خم شراب صاف می آید

عجب فوج پریزادی زکوه قاف می آید!

اگر از پرده شب ظلمت غفلت هوا گیرد

زخط هم آن ستمگر بر سر انصاف می آید

مخور بر دل مرا تا برخوری از فکر رنگینم

که از مینای بر هم خورده می ناصاف می آید

اگر آب حیات معنیم ریزند در ساغر

به چشم وحشتم موج سراب لاف می آید

تراوش می کند خونین دلی از مهر خاموشی

که آهوی ختن را بوی مشک از ناف می آید

پرد از چهره رنگ بوالهوس از دیدن عاشق

زرمغشوش لرزان در کف صراف می آید

مرا دارد تماشای تو از گلزار مستغنی

کجا در دیده اهل بهشت اعراف می آید؟

به این آتش زبانی عاجزم در شکر بیدادش

دل من کی برون از عهده الطاف می آید؟

زسنگ خاره دارم چار بالش چون شرر صائب

زبس سنگ ملامت بر من از اطراف می آید

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 2:55 PM

شود پاک از گنه هر کس به کوی عشق می آید

که آن دریای بی پایان به جوی عشق می آید

جز این درگاه باغ دلگشایی نیست عاشق را

اگرچه بوی خون از خاک کوی عشق می آید

مگر بی کوشش این دولت نصیب ما شود، ورنه

زما افتادگان کی جستجوی عشق می آید؟

ز شرم خود بود در پرده بیگانگی عاشق

وگرنه حسن دایم روبروی عشق می آید

گزیدم خاکساری تا شوم ایمن، ندانستم

که هر جا هست سنگی بر سبوی عشق می آید

برآ از آرزو کان قبله گاه آرزومندان

به دنبال دل بی آرزوی عشق می آید

به رنگ خود برآرد سیل را دریای بی پایان

ز بیدردان به گوشم گفتگوی عشق می آید

چو آب زندگی می نوشد و لب تر نمی سازد

اگر تیغ دو عالم بر گلوی عشق می آید

به خون خویش آسان نیست دست از آرزو شستن

ز هر ناشسته رویی کی وضوی عشق می آید؟

ندانم کیست معشوقم ز حیرانی، همین دانم

که از هر ذره خاکم هایهوی عشق می آید

اگر چون سرو حسن بیوفا ثابت قدم باشد

چو قمری طوق بیرون از گلوی عشق می آید

همین می خوردن است و گل ز روی گلرخان چیدن

درین ایام از کاری که بوی عشق می آید

درین ظلمت سرا گر هست صائب آب حیوانی

که سازد زنده دلها را، ز جوی عشق می آید

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 2:55 PM

دل از مژگان خواب آلود در زنهار می آید

بلای جان بود تیغی که لنگردار می آید

میانجی نیست حاجت نقطه و پرگار وحدت را

سر همت بلندان خود به پای دار می آید

ندارد جنگ با هم شیوه مستوری و مستی

زجوش می به گوشم بانگ استغفار می آید

زقید صد گره در یک گره می افکند خود را

کسی کز حلقه تسبیح در زنار می آید

تو چون طفلان زوصل گل به دیدن نیستی قانع

وگرنه کار در از رخنه دیوار می آید

خلاصی از ملامت نیست سرگرم محبت را

سر خورشید هر جا رفت بر دیوار می آید

محال است این که داغ لاله رویان در جگر ماند

گل رنگین به سیر گوشه دستار می آید

نواسنجی که در دل زخم خاری دارد از غیرت

به جای ناله خون گرمش از منقار می آید

سخن را صاف خواهی، لوح دل را صاف کن صائب

که از آیینه طوطی بر سر گفتار می آید

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 2:55 PM

درین صحرا که یارب از پی نخجیر می آید؟

که آهو بی محابا در پناه شیر می آید

دل بیدار می باید وصال زلف جانان را

ره خوابیده را طی کردن از شبگیر می آید

شده است از سوده الماس چون گنجینه گوهر

کجا داغ مرا مرهم به چشم سیر می آید؟

زبس در سینه من می خورد بر یکدگر پیکان

به گوش همنشینان ناله زنجیر می آید

چنان از زلف لیلی مشکبو شد دامن صحرا

که بوی ناف آهو از دهان شیر می آید

زدرد و داغ دل برداشتن آسان نمی باشد

عجب نبود اگر جان بر لب من دیر می آید

فلکها را زطعن کجروی خونین جگر دارم

که حرف راست بر دل کارگر چون تیر می آید

به زور مرگ از هم نگسلد پیوند روحانی

هنوز از بید مجنون ناله زنجیر می آید

مگر بازوی همت دستگیر کوهکن گردد

وگرنه از دهان تیشه بوی شیر می آید

اگر گرد تعلق راهرو از دامن افشاند

چه کار از دست خشک خار دامنگیر می آید؟

زدلگیری به خون خود به نوعی تشنه ام صائب

که آبم در دهان از دیدن شمشیر می آید

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 2:55 PM

به قتل من چنان بیتاب آن شمشیر می آید

که از جوهر به گوشم ناله زنجیر می آید

زتوحید آنچنان مستم که از هر جنبش خاری

به گوش من صدای خامه تقدیر می آید

اگرنه پیچ و تاب درد کوته سازد این ره را

چه از ایوار می خیزد، چه از شبگیر می آید؟

به چشم کم مبین در قامت خم گشته پیران

کز این پشت کمان کار دم شمشیر می آید

نپردازد به سیر باغ جنت، دیده حق بین

که مهمان از سر خوان کریمان سیر می آید

نباشد حسن از حال گرفتاران خود غافل

که از خلخال لیلی ناله زنجیر می آید

چه صورت دارد از بیهوده گردی منع من کردن؟

که عکس من برون زآیینه تصویر می آید

نشد باز از دم گرم بهاران عقده از کارم

چه کار از بر گریز ناخن تدبیر می آید؟

به حیرانی توان شد کامیاب از چهره خوبان

که حفظ صورت از آیینه تصویر می آید

نگردد تیرباران ملامت سنگ راه من

نیستان کی برون از عهده این شیر می آید

مدان از سخت جانی گر نمردم در فراق تو

که جان از ناتوانی بر لب من دیر می آید

زکویش چون برون آیم، که سیلاب سبک جولان

به دشواری برون زان خاک دامنگیر می آید

غم روزی مخور صائب اگر از سیر چشمانی

که نعمت در رکاب چشمهای سیر می آید

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 2:55 PM

مرا از غفلت خود بر سر این بیداد می آید

نباشد صید اگر غافل چه از صیاد می آید؟

به کوشش نیست دولت، پا به دامان توکل کش

که سرو از خاک بیرون با دل آزاد می آید

دل بی صبر خواهد توتیا کرد استخوانش را

به این تمکین که شیرین بر سر فرهاد می آید

چرا بر یکدگر دارند غیرت کشتگان تو؟

رقم یکدست اگر از خامه فولاد می آید

دل سخت تو سنگ سرمه می گردد فغانها را

وگرنه کوه از یک ناله در فریاد می آید

اگرچه شاه را روی زمین زیر نگین باشد

به درگاه فقیران بهر استمداد می آید

مرا از سخت رویی داد گردون توبه خواهش

ز روی سخت کار سیلی استاد می آید

ندارد صرفه ای خون ریختن ما بیگناهان را

که خون زخم ما از دیده جلاد می آید

چنان شد عام در ایام ما ذوق گرفتاری

که صید وحشی از دنباله صیاد می آید

سرآمد نوبت خسرو، نوای بار بد طی شد

هنوز از بیستون آوازه فرهاد می آید

کدامین عقده دل باز کرد از زلف مشکینش؟

که دیگر بوی خون از شانه شمشاد می آید

از ان معمور می باشد خرابات مغان صائب

که آنجا هر که غمگین می رود دلشاد می آید

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 2:55 PM

به گوشم ناله اغیار دردآلود می آید

درین محفل زچوب بید بوی عود می آید

مگر بال و پر همت به فریادم رسد، ورنه

چه قطع راه شوق از پای خواب آلود می آید؟

زتمکین تو صبح محشر از جا برنمی خیزد

تو گر قامت بر افرازی قیامت زود می آید

نبیند مرگ تلخ عاشقان را هیچ سنگین دل!

هنوز از بیستون فریاد دردآلود می آید

که خود را بر دل ما خاکساران می زند یارب؟

که آه از سینه چون زنبور خاک آلود می آید

گهر بر صفحه آیینه خود را چون نگه دارد؟

عرق از چهره صافش به دامن زود می آید

اگر دل را سبک خواهی، به لب مهر خموشی زن

که دود دل برون زین روزن مسدود می آید

کسی کاینجا نشوید چهره از اشک پشیمانی

به صحرای جزا با روی گردآلود می آید

زحیرانی همان در وادی سرگشتگی محوم

اگر پیشانیم بر کعبه مقصود می آید

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 2:55 PM

غم عالم به دل از دیده خونبار می آید

به این گلشن خزان از رخنه دیوار می آید

تسلی در دل آزرده عاشق نمی باشد

ازین ویرانه دایم ناله بیمار می آید

به سختیهای دوران صبر کن ای تشنه راحت

که آب گریه شادی ازین کهسار می آید

فشاند آستین بی نیازی چون غنای حق

چه از گفتار می خیزد، چه از کردار می آید؟

پس از مردن به من شد مهربان جانان، ندانستم

زخواب مرگ کار دولت بیدار می آید

چراغ گل زبیتابی به شمع صبح می ماند

کدامین سنگدل یارب به این گلزار می آید؟

در آن وادی که قطع ره به همت می توان کردن

زپای خفته کار تیغ لنگردار می آید

زحبس پیله، کرم پیله هم آزاد می گردد

اگر زاهد برون از پرده پندار می آید

اگر در دل نباشد غصه دوران گره صائب

سخن یکدست می خیزد، نفس هموار می آید

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 2:55 PM

اگر طوفان زچشم خونفشان من برون آید

کجا از عهده خواب گران من برون آید؟

زهی غفلت که با این زشت کاری چشم آن دارم

که یوسف از غبار کاروان من برون آید

پر پروانه گردد پرده گوش آسمانها را

زلب چون ناله آتش عنان من برون آید

نفس چون مشک سوزد در جگر وحشی غزالان را

به قصد صید چون ابر و کمان من برون آید

نگه چون اشک گردد آب در چشم تماشایی

به این شرم و حیا گر دلستان من برون آید

رگ خامی سراسر می رود چون رشته در جانم

اگر چون شمع آتش از دهان من برون آید

زجوش گل رگ لعل است هر خاری زدیوارم

تماشایی چسان از بوستان من برون آید؟

زمغز خاک از شوق خدنگ آن کمان ابرو

گریبان چاک چون صبح استخوان من برون آید

حلاوت می چکد چون طوطیان صائب زگفتارم

به دل چسبد حدیثی کز زبان من برون آید

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 2:55 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4382270
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث