به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

دلیل راه کج از مستقیم می داند

حکیم نبض صحیح از سقیم می داند

چه حاجت است گشودن دهن به حرف سؤال

زبان اهل طلب را کریم می داند

به چشم اهل کمال است طفل شش روزه

اگر حکیم جهان را قدیم می داند

ز سیر کوه چو ابر بهار بیخبرست

سبکسری که جهان را مقیم میداند

به دل مذکر حق باش ورنه طوطی هم

به حرف وصوت خدا را کریم می داند

ز دور بلبل بیچاره جلوه ای دیده است

قماش لاله وگل را نسیم می داند

مجو ز کج قلمان زینهار راست روی

که مار جنبش خود مستقیم می داند

ز دوزخ است چه پروا ستاره سوخته را

سمندر آتش سوزان نعیم می داند

ز پرفشانی پروانه غافل است آن کس

که اضطراب چراغ از نسیم می داند

گناه نیست در اظهاردردعاشق را

مریض جمله جهان را حکیم می داند

به لن ترانی ار طور برنمی گردد

زبان برق تجلی کلیم می داند

ز گفتگوی ملامتگران چه غم دارد

دلی که حرف خنک را نسیم می داند

چرا به راه خدا حبه ای نمی بخشد

اگر بخیل خدا را کریم می داند

ز سفله جودنکردن کمال احسان است

غیور قدر سپهر لئیم می داند

ز راه درد توان یافت دردمندان را

پدر نمرده چه قدر یتیم می داند

کسی که دید خدا را به دیده عظمت

گناه اندک خود را عظیم می داند

زخجلت آب شوم چون به خاطر گذرد

که کرده های مرا آن علیم می داند

قدم ز گوشه خلوت نمی نهد بیرون

کسی که صحبت مردم عقیم می داند

به تیر کرده کمان را غلط ز کج بینی

کسی که وضع مرا مستقیم می داند

ز چشم زخم حوادث نمی توان شد امن

امید را دل آگاه بیم می داند

به فکر صائب من دیگران اگر نرسند

خوشم که صاحب طبع سلیم می داند

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:49 PM

 

قد تو سرو چمن را پیاده می داند

رخ تو چهره گل را گشاده می داند

کمان نرم ترا هر که چاشنی کرده است

کمان سخت فلک را کباده می داند

بودتمام به میزان عقل سنگ کسی

که ناقصان را برخود زیاده می داند

اگر به خاک برابر شود زبیقدری

سخن سوار فلک را پیاده می داند

به روی تلخ ز من هرکه بگذرد صائب

دل رمیده من جام باده می داند

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:49 PM

نه هر سخن نشناسی سخنوری داند

نه هر سیاه دلی کیمیاگری داند

عیار آبله دست را که می داند

نه قیمت گهرست این که جوهری داند

درین بساط نشیند درست نقش کسی

که بوریا را دیبای ششتری داند

نماز زاهد خودبین کجا رسد جایی

که چرخ سجده خود را سکندری داند

کمال حافظ شیراز را ز صائب پرس

که قدر گوهر شهوار جوهری داند

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:49 PM

کریم اوست که خود را بخیل می داند

عزیز اوست که خود را ذلیل می داند

درین محیط چو غواص هر که محرم شد

نفس کشیدن خود قال وقیل می داند

کسی که آتش خشم و غضب فرو خورده است

میان شعله حضور خلیل می داند

خوشم به گریه خونین که آن بهشتی روی

سرشک تلخ مرا سلسبیل می داند

ازین سیاه درونان به اهل دل بگریز

که کعبه چاره اصحاب فیل می داند

کبودی رخ خود را زسیلی اخوان

عزیز مصر به از رود نیل می داند

سفینه ای که به گل در کنار ننشسته است

چه قدر بادمراد رحیل می داند

ز چرخ کام به شکر دروغ نتوان یافت

که راه حیله سایل بخیل می داند

زبان راه بیابان اگر چه پیچیده است

به صد هزار روایت دلیل می داند

امید رحم ز خورشید طلعتی است مرا

که خون شبنم گل را سبیل می داند

دلی که محرم اسرار غیب شد صائب

نسیم را نفس جبرئیل می داند

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:49 PM

دلم بجا زتماشای دلنوازآمد

شکار وحشیی از دام جست وباز آمد

چرا یکی نشود ده نشاط من کان شوخ

به صد عتاب شد وباهزارناز آمد

اگر چه از نظر آن دلبر گران تمکین

چو کبک رفت خرامان چو شاهباز آمد

ز اضطراب ندانم دل رمیدن کجاست

کنون که برسرم آن یار دلنوازآمد

اگر چه ز آمدنش رفت دست ودل از کار

به عذرخواهی آن عمر رفته باز آمد

به روی گرم مرا کرد پرسشی چون شمع

که موبموی من از شرم در گداز آمد

مگر نماند اثر در جهان ز آبادی

که بر خرابه دلها به ترکتاز آمد

چگونه شکر کنم بی نیاز را صائب

که نازنین من در به صد نیاز آمد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:49 PM

نه هرکه خواجه شود بنده پروری داند

نه هرکه گردنی افراخت سروری داند

کجا به مرکز حق راه می تواند برد

کسی که گردش افلاک سرسری داند

چو سایه از پی دلدار می رود دلها

ضرورنیست که معشوق دلبری داند

کسی که خرده جان را ز روی صدق کند

نثار سیمبری کیمیاگری داند

نگشته از نظر شور خلق دنبه گداز

هلال عید کجا قدر لاغری داند

نگشته است به سنگین دلان دچار هنوز

کجاست گوهر ما قدر جوهری داند

کسی است عاشق صادق که از ستمکاری

ستم به جان نکشیدن ستمگری داند

دلی که روشنی از سرمه سلیمان یافت

سراب بادیه را جلوه پری داند

تو سعی کن که درین بحر ناپدید شوی

وگرنه هر خس وخاری شناوری داند

فریب زلف تو در هیچ سینه دل نگذاشت

که دیده مار که چندین فسونگری داند

تمام شد سخن طوطیان به یک مجلس

نه هرشکسته زبانی سخنوری داند

چو زهره هر که به اسباب ناز مغرورست

ستاره های فلک جمله مشتری داند

کسی میانه اهل سخن علم گردد

که همچو خامه صائب سخنوری داند

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:49 PM

کسی به ملک رضا خشمگین نمی باشد

درین ریاض گل آتشین نمی باشد

زخنده گل صبح این دقیقه روشن شد

که عیش جزنفس واپسین نمی باشد

درازدستی ماکردکار برما تنگ

وگرنه جامه بی آستین نمی باشد

به هر طرف نگری دورباش برق بلاست

به گرد خرمن ما خوشه چین نمی باشد

ز سرفرازی ما اینقدر تعجب چیست

همیشه دانه به زیر زمین نمی باشد

گهر مبر به سرچارسوی خودبینان

که غیرآینه آنجا نگین نمی باشد

تمام مهر و سراپا محبتم صائب

به عالمی که منم خشم وکین نمی باشد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:49 PM

ز کلک تازه من شعر تر نمی گسلد

ز شاخ سدره وطوبی ثمر نمی گسلد

اگر چو رشته تو هموارکرده ای خود را

زجویبار تو آب گهر نمی گسلد

علاقه تو به دنیا ز نارساییهاست

ز شاخ از رگ خامی ثمر نمی گسلد

ز گوشه دل آگاه پا برون مگذار

کز این زمین مبارک خبر نمی گسلد

ز فیض صبح بنا گوش در قلمرو زلف

شب دراز نسیم سحر نمی گسلد

به خاک زنده دلان بر چراغ مرده خویش

که فیض مردم روشن گهر نمی گسلد

نمی شود به تسلیم راضی از ما خلق

زخون مرده ما نیشتر نمی گسلد

مکن ز رشته جان سرکشی که این زنار

به هیچ تیغ زموی کمر نمی گسلد

ز پیچ وتاب ندارد گریز روشندل

که این دو سلسله از یکدگر نمی گسلد

به گفتگوی زبان نیست حاجتی صائب

به محفلی که نظز از نظر نمی گسلد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:49 PM

خوشا کسی که ز خود باخبر نمی باشد

که آه بی اثران بی اثر نمی باشد

نمی شود دل بیتاب از خدا غافل

ز قبله قبله نما بیخبر نمی باشد

چه حاجت است به ارشاد عزم صادق را

دلیل قافله را راهبر نمی باشد

ز مغز نیست سخنهای پوچ ما خالی

حباب قلزم ما بی گهر نمی باشد

به گردنی که زبند لباس شد آزاد

دو شاخه ای ز گریبان بتر نمی باشد

دهان تلخ برون می برم ز گلزاری

که سرو وبید در او بی ثمر نمی باشد

صفای دل ز جهان بی نیاز کرد مرا

که روی آینه محتاج زر نمی باشد

به خون دل ز می ناب صلح کن صائب

که غیر خون می بی دردسرنمی باشد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:49 PM

به ملک امن رضا شور وشر نمی باشد

که انقلاب در آب گهر نمی باشد

سیاه بختی ما رنگ بست افتاده است

وگرنه هیچ شبی بی سحر نمی باشد

دلیل قلزم وحدت بس است صدق طلب

که سیل در گرو راهبر نمی باشد

زبان لاف درازست بی کمالان را

سگ خموش در این رهگذر نمی باشد

ز پشت آینه شد خیره چشم آینه دار

فروغ حسن ازین بیشتر نمی باشد

ادامه مطلب
دوشنبه 31 خرداد 1395  - 7:49 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4291011
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث