به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

زدلسوزان مرا بر سر همین داغ جنون آمد

زخونگرمان به بالینم سرشک لاله گون آمد

نگردد جمع با شیرین زبانی فارغ البالی

به تنگ افتاد شکر تا زبند نی برون آمد

مرا چون لاله داغ خشک مغزی نیست امروزی

زمغز خاک بیرون کاسه من سرنگون آمد

خمار زردرویی داشت در پی چون گل رعنا

اگر رنگی به رویم از شراب لاله گون آمد

برات رستگاری پاکدامانی است از دوزخ

زبی جرمی سیاوش سالم از آتش برون آمد

به نان خشک تا قانع شدم از نعمت الوان

به ساحل کشتی من سالم از دریای خون آمد

گشایش در جهات عالم امکان نمی باشد

دوشش زد مهره هر کس از این ششدر برون آمد

پی دلجویی فرهاد، با آن لنگر تمکین

به جان بی نفس شیرین برون از بیستون آمد

به آه گرم دل را آب کن ایمن شو از دوزخ

که خامی عود را صائب به آتش رهنمون آمد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 5:09 PM

زگرمی خون من جوهر به تیغ او بسوزاند

فروغ لاله من آب را در جو بسوزاند

دل آن طالع کجا دارد کز آن رخسار گل چیند؟

مگر دلهای شب داغی به یاد او بسوزاند

میسر نیست از دنیا گذشتن هر سبکرو را

که این صحرا نفس در سینه آهو بسوزاند

به تیغ خویش رحمی کن نداری رحم اگر برمن

که جوهر را زگرمی خون من چون مو بسوزاند

به داغ ناامیدی خرمن خورشید می سوزد

کجا مشت خس و خار مرا آن رو بسوزاند؟

نگردد آب از سنگین دلی در حلقه چشمش

دو عالم را اگر برق نگاه او بسوزاند

پس از مردن به خاک من گل افشاندن به آن ماند

که با صندل عزیز خویش را هندو بسوزاند

زدود عنبرینش بوی ریحان بهشت آید

سپندی را که صائب آتش آن رو بسوزاند

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:51 PM

دل دیوانه من دوست از دشمن نمی داند

چو آتش شعله ور شد آب از روغن نمی داند

غریبی و وطن یکسان بود دلهای حیران را

قفس را عندلیب مست از گلشن نمی داند

نمی افتد به فکر سینه چون دل گشت هر جایی

ز آهو چون جدا شد نافه پیوستن نمی داند

زشکر درد و داغ عشق یک دم نیستم غافل

که قدر عافیت را هیچ کس چون من نمی داند

زآتش دور می گردد از ان دایم سپند من

که آیین نشست و خاست در گلخن نمی داند

مگر خط نرم سازدل چون سنگ خارا را

وگرنه دود آه ما ره روزن نمی داند

غبار خط به آب تیغ هیهات است بنشیند

برات آسمانی باز گردیدن نمی داند

مده زنهار عرض گفتگو صائب به بیدردان

که هر نادیده قدر بوی پیراهن نمی داند

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:51 PM

 

زنقش آرزو دل پاک گردیدن نمی داند

امل هر جا بساطی چید بر چیدن نمی داند

تن آسانی دل بیدار را از حق کند غافل

که تا ساکن نگردد پای، خوابیدن نمی داند

غرض از دیده بیناست فرق بیش و کم از هم

چه حاصل از ترازویی که سنجیدن نمی داند؟

گهر سرمایه نخوت نگردد سیر چشمان را

حباب ما زقرب بحر بالیدن نمی داند

مکن ز افسانه خوانی تلخ بر خود خواب شیرین را

که چشم ما به شکر خواب چسبیدن نمی داند

نمی آید بهم دست زرافشان اهل همت را

گل خورشید تابان غنچه گردیدن نمی داند

منه زآسودگی تهمت به دل، کزناتوانیها

به روی بستر این بیمار غلطیدن نمی داند

مپرس احوال دنیای خراب از آخرت جویان

که سیل از شوق دریا پیش پا دیدن نمی داند

قساوت پرده بینایی دل می شود صائب

که چشم آیینه بی زنگار پوشیدن نمی داند

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:51 PM

بهار عارض او را به سامان کس نمی داند

بغیر از رنگ و بویی زین گلستان کس نمی داند

خدا داند چها در پیرهن دارد نگار من

ره باغ ارم را جز سلیمان کس نمی داند

قیاسی می کنند این ساده لوحان از ید بیضا

قماش ساعد سیمین جانان کس نمی داند

تماشای تو دارد بی نیاز از سیر عالم را

در ایام تو راه باغ و بستان کس نمی داند

چه جای لاله رخساران، که در عهد حجاب تو

گل نشکفته را هم پاکدامان کس نمی داند

بود در پرده شب عیشها شب زنده داران را

حضور دل در آن زلف پریشان کس نمی داند

بغیر از چشم بیمارش که دارد گوشه دردی

ز اهل دید، قدر دردمندان کس نمی داند

زبان طوطی نوحرف را آیینه می فهمد

عیار خط بغیر از چشم حیران کس نمی داند

زبان نبض را دست مسیحا خوب می یابد

رگ جان سخن را جز سخندان کس نمی داند

دل خون گشته خود را سراغ از عشق می گیرم

که جز خورشید جای لعل در کان کس نمی داند

زشاهان سخن رس رتبه افکار صائب را

بغیر از شاه والاجاه ایران کس نمی داند

به سیم قلب نستانند خوبان دل زما صائب

درین کشور بهای ماه کنعان کس نمی داند

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:51 PM

 

چه شد گر خصم بداختر بهای من نمی داند؟

کمال عیسوی را دیده سوزن نمی داند

مگو واعظ حدیث دوزخ و جنت به اهل دل

که سرگرم محبت گلشن از گلخن نمی داند

تو بی پروا زبان خلق را کوتاه کن از خود

وگرنه آه مظلومان ره روزن نمی داند

زکافر نعمتی دل شکوه از داغ و جنون دارد

که بلبل قدر گل تا هست در گلشن نمی داند

دل بیدار را خواب اجل بیدارتر سازد

چراغ ما زدامان کفن مردن نمی داند

مشو از قتل ما ایمن که چون فرهاد خون ما

نخواباند به خون تا خصم را، خفتن نمی داند

سرآدم گشته ام چون سرمه در علم نظر بازی

زبان چشم خوبان را کسی چون من نمی داند

توان کردن به ابرام از نکویان کام دل حاصل

دم این تیغ بی زنهار، برگشتن نمی داند

نداری رحم اگر بر غیر، برخود رحم کن صائب

که آتش گرم چون شد دوست از دشمن نمی داند

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:51 PM

چه شد قدر مرا گر چرخ دون پرور نمی داند؟

صدف از ساده لوحی قیمت گوهر نمی داند

به حاجت حسن هر چیزی شود ظاهر، که آیینه

نگردد تا سیه دل قدر خاکستر نمی داند

در اقلیم تصور نیست از شه تا گدا فرقی

جنون موی سر خود را کم از افسر نمی داند

گل هشیار مغزیهاست فرق نیک و بد از هم

لب شمشیر را مست از لب ساغر نمی داند

دورنگی در بهارستان یکتایی نمی باشد

خزف خود را درین عالم کم از گوهر نمی داند

امل با تلخ و شیرین فکر جنگ و آشتی دارد

مذاق قانع ما حنظل از شکر نمی داند

به درمان دل بیتاب درمانده است مژگانش

زبان این رگ پیچیده را نشتر نمی داند

در آغوش صدف زان قطره گوهر می شود صائب

که در قطع ره مقصود پا از سر نمی داند

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:51 PM

زمین را وحشی رم کرده یک کف خاک می داند

فضای آسمان را حلقه فتراک می داند

جهان را می کند از روزن خود سیر هر چشمی

که غمگین، عالمی را همچو خود غمناک می داند

نگرداند زعکس لاله و گل آب رنگ خود

زخون بیگناهان تیغ، خود را پاک می داند

جهانسوزی کز او پروانه ما رحم می جوید

پر و بال ملایک را خس و خاشاک می داند

نسازد برق بی زنهار خشک و تر جدا از هم

هوس را کی زعشق آن غمزه بیباک می داند؟

زدوری می شود کیفیت همصحبتان ظاهر

خمارآلود قدر نشأه تریاک می باشد

ز اسرار حقیقت زاهد کودن چه دریابد؟

زبان شعله ادراک را ادراک می داند

زمکر زاهد شیاد مرغی می جهد سالم

که تار سبحه اش را دام زیر خاک می داند

کسی کز عشرت روپوش عالم آگهی دارد

رخ خندان گل را سینه صد چاک می داند

مرا از عزت شبنم درین گلزار روشن شد

که حسن پاکدامن قدر چشم پاک می داند

نمی داند گناهی نیست بالاتر زخودبینی

غلط بینی که خود را از گناهان پاک می داند

رگ خامی کمند جذبه خورشید می گردد

دل افسرده قدر روی آتشناک می داند

زمین خشک ابر تازه رو را از هوا گیرد

غبارآلود قدر دیده نمناک می داند

ز زور می ندارد عشق پروا از زبردستی

وگرنه عقل خود را زیردست تاک می داند

زچشم زخم مردم هر که می غلطد به خون صائب

گریبان قبا را حلقه فتراک می داند

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:51 PM

 

کجا داغ جنون را قدر هر فرزانه می داند؟

سمندر نشأه این آتشین پیمانه می داند

جدایی نیست از صیاد صید آشنارو را

کمان او مرا با خویشتن همخانه می داند

مگو حرف از ندامت کاین دل کافر نهاد من

غبار معصیت را صندل بتخانه می داند

تلاش صحبت آیینه رویی می کند شوقم

که جوهر را حجابش سبزه بیگانه می داند

غلط بینی که واقف نیست از ربط دل عاشق

پریشان حالی آن زلف را از شانه می داند

زدلهای پریشان پرس حال زلف و کاکل را

که مضمون خط زنجیر را دیوانه می داند

نواسنجی که بر شاخ قناعت آشیان دارد

اگر صد عقده می افتد به بالش دانه می داند

شکست خاطر اطفال سنگ راه می گردد

وگرنه راه صحرای جنون دیوانه می داند

منم کز تیره بختی راه بیرون شد نمی یابم

وگرنه دود راه روزن کاشانه می داند

به معنی هر که دارد آشنایی چون دل صائب

نگاه آشنا را معنی بیگانه می داند

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:51 PM

زبی پروایی آن بیدرد قدر ما نمی داند

زخوبی شیوه ای جز ناز و استغنا نمی داند

زپیچ و تاب خط خواهد سراپا چشم حسرت شد

بررویی که قدر دیده بینا نمی داند

به زنگار خط مشکین سزاوارست رخساری

که چون آیینه قدر طوطی گویا نمی داند

بکش امروز اگر خواهی به فردا وعده ام دادن

که بیتاب محبت مهلت فردا نمی داند

زدندان ندامت پشت دستی می جهد سالم

که دامانی بغیر از دامن شبها نمی داند

چنان عام است احسان محیط بیکران او

که خود را قطره ناقص کم از دریا نمی داند

به کوری می شود نقد حیاتش خرج آب و گل

گرانجانی که راه عالم بالا نمی داند

جدایی از گرانجانان دنیا لذتی دارد

که کوه قاف را بر خود گران عنقا نمی داند

مگر بی روزنی تاریک سازد خانه دل را

وگرنه پرتو خورشید استغنا نمی داند

چنان بی پرده شد سودای عالمگیر ما صائب

که مجنون را کسی در عهد ما رسوا نمی داند

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:51 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4371750
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث