به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

زدل طرفی نبستی در جهان گل چه خواهی شد؟

نگردیدی گهر در بحر، در ساحل چه خواهی شد؟

تو کز خواب گران در عین ره سنگ نشان گشتی

اگر بارافکنی در دامن منزل چه خواهی شد؟

زطوف کعبه گل، سجده چشم از مردمان داری

دهندت راه اگر در آستانه دل چه خواهی شد؟

تو کز نقش قدم گم کرده ای خود را درین وادی

اگر افتد به دستت دامن محمل چه خواهی شد؟

به هشیاری زدی بر سنگ چندین شیشه دل را

خدا ناکرده گر می نوشی ای غافل چه خواهی شد؟

تو در بیرون در چون شمع سر تا پا زبان گشتی

اگر راه سخن یابی در آن محفل چه خواهی شد؟

به معراج شهادت پایه خود را رسانیدی

همان پر می فشانی، دیگر ای بسمل چه خواهی شد؟

خجالت نیست آب تلخ را از صحبت دریا

نیامیزی اگر با عالم باطل چه خواهی شد؟

جواب آن غزل صائب که می گوید حکیم ما

اگر عاشق نخواهی شد دگر ای دل چه خواهی شد؟

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:31 PM

ز ابروی تو دل گردد زره، گر آهنین باشد

کمانی را که تیر از خانه خیزد این چنین باشد

کند در پرده مه سیر خورشید جهان آرا

زصورت، دیده هر کس به صورت آفرین باشد

مرا با قامت رعنای او عیشی است بی پایان

حیات جاودان از مردم کوتاه بین باشد

نگردد مانع از گوهرافشانی موج، دریا را

چه پروا باد دستان را زچین آستین باشد؟

درین بستان نهد چون سرو هر کس دست خود بر دل

در ایام خزان پیرایه روی زمین باشد

شود روشنتر از صبح قیامت شمع اقبالش

سرافرازی که چون خورشید چشمش بر زمین باشد

عمل چون خالص افتد خود بهشت خویش می گردد

که شمع خانه زنبور هم از انگبین باشد

چه با من می تواند کرد داغ عشق او صائب؟

سمندر را چه پروا از شراب آتشین باشد؟

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:28 PM

در آغاز محبت خاطر عاشق غمین باشد

که تا در جوش باشد دردمی بالانشین باشد

ترا کامروز دستی هست بگشا عقده ای از دل

که دست ما زکوتاهی گره در آستین باشد

سلامت گر طمع داری به دشت ساده لوحی رو

که سنگ و چاه دایم پیش راه دوربین باشد

نبیند رنج غربت هر که دارد وسعت مشرب

زخلق خوش همیشه نافه در صحرای چین باشد

به چندین نامه دادی وعده و آخر به پیغامی

نکردی یاد مشتاقان، چنین باشد، چنین باشد!

اسیر عشق در فردوس روز خوش نمی بیند

همیشه خون خورد صیدی که شیرش در کمین باشد

درین بستان به کم خوردن برآور خویش را صائب

که چون زنبور دایم خانه ات پرانگبین باشد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:28 PM

کیم من تا سلیمان میهمان خوان من باشد؟

دل خود می خورد موری اگر مهمان من باشد

من و همصحبتی در خلد با زاهد، معاذالله

که در هر جا گرانجانی بود زندان من باشد

گر از دست تهی آتش بر آرم چون چنار از خود

از ان خوشتر که چشمی در پی سامان من باشد

اگر مستلزم خواری شود همت نمی خواهم

چرا آزاده ای شرمنده احسان من باشد؟

به مقصد می رسانم بی کشاکش راست کیشان را

کمان چرخ اگر در قبضه فرمان من باشد

درین کاشانه شش گوشه من آن شهد بی نیشم

که عیش مردمان شیرین زکسر شان من باشد

که دارد تاب آمیزش، که شادی مرگ می گردم

خیال وصل او در خواب اگر مهمان من باشد

ندارد غنچه دلگیر من سامان خندیدن

اگر از زعفران خار و خس بستان من باشد

من از اندیشه ترتیب دیوان فارغم صائب

که لوح سینه روشندلان دیوان من باشد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:28 PM

دمی چون صبح می خواهم درین عالم زمن باشد

که روشن می کنم آفاق را چون دم زمن باشد

به چشم سیر من اسباب دنیا در نمی آید

همین وقت خوشی می خواهم از عالم زمن باشد

چو عیسی هر که صاحب دم شد از کشتن نیندیشد

نمی اندیشم از تیغ دودم گر دم زمن باشد

ازین دامن، وزان سر می کشم از بی نیازیها

اگر تاج فریدون و سریر جم زمن باشد

ندارد حاصلی جز دردسر ملک سلیمانی

نمی دارم دریغ از دیو اگر خاتم زمن باشد

ز اشک و آه دارم تازه داغ دردمندان را

من آن شمعم که سوز حلقه ماتم زمن باشد

دل خوش مشرب من داغ دارد اهل عالم را

همان از بیغمانم گر غم عالم زمن باشد

نه سروم کز رعونت تازه دارم روی خود تنها

چو ابر نوبهاران عالمی خرم زمن باشد

به یک نظاره زان رخسار گندم گون کنم سودا

اگر در بسته باغ خلد چون آدم زمن باشد

چو سوزن از گرانی دامن خود بر زمین دوزم

اگر همچون مسیحا رشته مریم زمن باشد

مرا بگذار چون خار سر دیوار با خشکی

که طوفان می کنم گر قطره ای شبنم زمن باشد

مدار آیینه پیش لب مرا زنهار ای همدم

چرا در وقت رفتن خاطری در هم زمن باشد؟

به قدر نقش باشد دیده بد در کمین صائب

زچشم آسوده ام چندان که نقش کم زمن باشد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:28 PM

چه امید برومندی مرا زان سیمتن باشد؟

که خضر از العطش گویان آن چاه ذقن باشد

مرا با خار نومیدی رها کن ای چمن پیرا

که شادی مرگ می گردم چو گل در دست من باشد

نسیم بی ادب بر گرد بوی گل نمی گردد

اگر مژگان بلبل خار دیوار چمن باشد

نوازش از کسی جز سیلی اخوان نمی بیند

اگر صد سال یوسف در دبستان وطن باشد

تو از خاک اجل ز افسردگی بیرون نمی آیی

وگرنه جامه احرام مشتاقان کفن باشد

پی روپوش در آیینه رو آورده ام صائب

مرا چون طوطیان با چون خودی روی سخن باشد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:28 PM

اگر فتح جگرداران به تیغ افراختن باشد

مرا امید نصرت از سپر انداختن باشد

نگردد شمع خرج گاز چون خاموش می گردد

گل خیر زبان آتشین سر باختن باشد

دل خود می خورد دیوانه دور از حلقه طفلان

که غمگین ساز سیر آهنگ از ننواختن باشد

گر از روشندلانی از گداز تن مشو غافل

که کار شمع در دلهای شب بگداختن باشد

شود تیغ زبان خار، خرج آتش از تندی

ز زخم خار، گل امن از سپر انداختن باشد

مقامات محبت را به زهد خشک طی کردن

به صحرای پر آتش اسب چوبین تاختن باشد

نثار تیغ سیراب شهادت نقد جان کردن

نفس در زیر آب زندگانی باختن باشد

تهیدستی ندارد جز خجالت حاصل دیگر

که بار بید مجنون سر به زیر انداختن باشد

درین در گاه صائب طاعت خاصی است هر کس را

صلاح اهل دولت، کار مردم ساختن باشد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:28 PM

دمی کز روی آگاهی بود تیغ دودم باشد

به دنیا هر که پشت پا زند صاحب قدم باشد

بود ملک جهان زیر نگین اقبالمندی را

که چترش مهر خاموشی و تنهایی علم باشد

مکن از ظلمت فقر و فنا چون بیدلان وحشت

که آب زندگانی در شبستان عدم باشد

مشو غافل زپاس هیچ دل در عالم وحدت

که در ملک سلیمان مور هم صید حرم باشد

نیم غمگین اگر گردون نگردد بر مراد من

که برد پاکبازان بیشتر در نقش کم باشد

به قدر جستجو روزی به دست آید، زپا منشین

که رزق مور با آن ناتوانی در قدم باشد

زفریاد و فغان طبل تهی سیری نمی دارد

ندارد گوش امن آن کس که در بند شکم باشد

زخط گفتم به عاشق مهربان گردد، ندانستم

که آن بیدادگر را اول مشق ستم باشد

ندارد گنج قارون اعتبار خاک در چشمش

دلی کز درد و داغ عشق صائب محتشم باشد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:28 PM

خوشا دردی که از چشم بداندیشان نهان باشد

خوشا چاکی که چون خرما به جیب استخوان باشد

همیشه کاروان را گرد از دنبال می آید

مرا گرد کسادی پیش پیش کاروان باشد

دلش از شکوه من چون چراغ طور می سوزد

چرا کس در شکایت اینقدر آتش زبان باشد؟

حصار خویش کردم سخت جانی را، ندانستم

که شمشیر قضا را جان سخت من فسان باشد

به یک تقصیر سهل از مردم آگاه می رنجم

نظر پوشیدن از بیدار دل خواب گران باشد

تراوش می کند این نکته از بیهوشی مجنون

که سنگ کودکان دیوانه را رطل گران باشد

خزان از دور می بوسد زمین و باز می گردد

در آن گلشن که بلبل صائب آتش زبان باشد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:28 PM

مرا دوری به جای خویش با آن سیمتن باشد

اگر صد سال چون آیینه در آغوش من باشد

ندارد عاشق خورشید در آغوش گل راحت

که شبنم خون خود را می خورد تا در چمن باشد

کیم من تا زنم در دامن گل دست گستاخی؟

مرا این بس که خاری زین چمن در پای من باشد

بپوشد چشم اگر بی پرده بیند ماه کنعان را

عزیزی را که از یوسف نظر بر پیرهن باشد

زشور عشق دلگیری ندارد جان مشتاقان

چه زین خوشتر که ماهی را کف دریا کفن باشد؟

نسازد نور یکتایی دو دل پروانه ما را

اگرچه صد هزاران شمع در یک انجمن باشد

مشو قانع به تحسین زبان از مستمع صائب

که دل برخاستن از جای، تحسین سخن باشد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:28 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4372914
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث