به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

به دلهای فگار آن لعل روشن گوهر آویزد

که اخگر بر کباب تر به آسانی درآویزد

در آن دریا که دست از جان خود شستن بود ساحل

زهی غافل که از موج خطر در لنگر آویزد

رگ جانم زغیرت موی آتش دیده می گردد

اگر پروانه ای را شعله در بال و پر آویزد

ندارد جز گرفتاری ثمر آمیزش خوبان

گره در کارش افتد رشته چون در گوهر آویزد

ز آتش هر که را نور بصیرت می شود حاصل

چوخار رهگذر هردم به دامانی درآویزد

مگر از خط به فکر ما سیه روزان فتد حسنش

که چون آیینه شد تاریک در خاکستر آویزد

ندارد صرفه ای کشتی گرفتن با زبردستان

بود در خاک دایم هر که با گردون در آویزد

به تردستی زبان کوتاه کن صائب خسیسان را

که خار تر به دامن راهرو را کمتر آویزد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:23 PM

ز خط رویش چراغ دیده شب زنده داران شد

غبار خط او خاک مراد خاکساران شد

برآرد در دل شب آب حیوان دست جان بخشی

لب میگون او در دور خط از میگساران شد

برآمد از حجاب شرم در دوران خط رویش

هلال خط مشکین ماه عید روزه داران شد

بنای طاقت من گرچه بود از بیستون افزون

به بازی بازی آخر پایمال نی سواران شد

نشد از گریه مستانه چشمم خشک چون مینا

غبار هستی من خرج سیل نوبهاران شد

شدم چون سرو تا سرسبز از تشریف آزادی

دم سرد خزان بر من نسیم نوبهاران شد

من آن مجنون بیباکم از بیتابی شوقم

ره خوابیده چون موج سراب از بیقراران شد

همان چشم حسودان بر ندارد سر زدنبالم

اگرچه شیشه من توتیا از سنگباران شد

بلایی آدمی را بدتر از شهرت نمی باشد

سیه شد روی هر کس چون عقیق از نامداران شد

به خلق آن کس که رو آورد می باشد زخود غافل

نبیند عیب خود هر کس که از آیینه داران شد

نمی سازد مرا چون کبک خامش سختی دوران

که شق چون خامه منقارم زتیغ کوهساران شد

ز بیدردی کنون صائب خمش چون مرغ تصویرم

اگرچه ناله من باعث شور هزاران شد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:21 PM

 

رگ جانها به هم پیوسته شد زلف پریشان شد

لطافتهای عالم گرد شد سیب زنخدان شد

خط سبزی برون آورد لعل آبدار او

که از غیرت سیه عالم به چشم آب حیوان شد

در آن تنگ دهن زان عقد دندان حیرتی دارم

که چون در نقطه موهوم این سی پاره پنهان شد؟

همان لب تشنه خون است تیغ آبدار او

اگرچه از شهیدانش زمین کان بدخشان شد

مگر آمد به عزم صید بیرون نی سوار من؟

که بر شیر ژیان انگشت زنهاری نیستان شد

همان پروانه بیتاب را در پرده می سوزد

زخط رخسار او هر چند شمع زیر دامان شد

مگر از خود برون رفتن به فریادم رسد صائب

که بر شور جنون من بیابان تنگ میدان شد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:21 PM

دل تاریک من روشن زفیض صبحگاهی شد

چراغ من جهان افروز زین نور الهی شد

سر خود گوی چوگان حوادث کرد بی مغزی

که با داغ جنون قانع به تاج پادشاهی شد

بهار دیده نظارگی شد چون گل رعنا

زعشق لاله رویان چهره هر کس که کاهی شد

امید من یکی صد شد به دور خط از ان لبها

چو آب زندگانی قسمت خضر از سیاهی شد

زبدخویی چرا بازیچه شیطان شود آدم؟

زخلق خوش توان تا مظهر لطف الهی شد

عزیزان جهان را خوار سازد پاکدامانی

اسیر چاه و زندان ماه مصر از بیگناهی شد

سر خود در سر زینت مکن چون کوته اندیشان

که عمر شمع کوته بقر سر زرین کلاهی شد

سبکروحانه پیش از مرگ ترک جسم خاکی کن

چو زین ویرانه بیرون عاقبت خواهی نخواهی شد

به از خجلت شفیعی نیست صائب رو سیاهان را

که جرم اندک من بی شمار از عذرخواهی شد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:21 PM

که ساکن در دل ویرانه ما می تواند شد؟

که غیر از بیکسی همخانه ما می تواند شد؟

نباشد گر دری ویرانه ما بی دماغان را

غبار دل در غمخانه ما می تواند شد

به داغ ناامیدی سینه ما گرم می جوشد

همایون جغد در ویرانه ما می تواند شد

زبزم آن شمع ما را دور می سازد، نمی داند

که صحبت گرم از پروانه ما می تواند شد

زکافر نعمتی از پایه خود آن که می نالد

زمینش آسمان خانه ما می تواند شد

اگر ساقی زبیباکی به مخموران نپردازد

دل پرخون ما میخانه ما می تواند شد

اگر از خاک ما را برندارد سیل دریا دل

که معمار دل ویرانه ما می تواند شد؟

اگر از نظاره طفلان نپیچد دست و پای ما

که زنجیر دل دیوانه ما می تواند شد؟

چنین کز خودپرستی نیست سیری نفس کافر را

حریم کعبه هم بتخانه ما می تواند شد

عنان سیل بی زنهار را هر کس که می پیچد

حریف گریه مستانه ما می تواند شد

سر آزاده ای داریم صائب با تهیدستی

که خرمن خوشه چین دانه ما می تواند شد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:21 PM

ز اکسیر قناعت خاک شکر می تواند شد

زفیض سیر چشمی سنگ گوهر می تواند شد

صدف گر لب برای قطره پیش ابر نگشاید

زحفظ آبرو دریای گوهر می تواند شد

به مهر خامشی مسدود گردان رخنه لب را

که این سد هر که می بندد سکندر می تواند شد

چرا چون ریشه زیر خاک ماند از تن آسانی؟

رگ جانی که در شمشیر جوهر می تواند شد

چراغ مهر عالمتاب از ان روشن بود دایم

که از نظاره او دیده ای تر می تواند شد

مشو ز افتادگی غافل سرت برابر اگر ساید

که از راه تنزل قطره گوهر می تواند شد

شمارد بیستون را سنگ طفلان شور سودایم

به من کی هر سبک سنگی برابر می تواند شد؟

به امید بهشت نسیه زاهد خون خورد، غافل

که خود باغ بهشت از یک دو ساغر می تواند شد

زمین از سایه اش چون آسمان نیلوفری گردد

به این عمامه واعظ چون به منبر می تواند شد؟

تعین داردش در پرده بیگانگی، ورنه

حباب از ترک سر دریای اخضر می تواند شد

نشست از دل سرشک تلخ من نقش تمنا را

زجوش بحرکی خامی زعنبر می تواند شد؟

مروت نیست سبقت جستن از کوتاه پروازان

وگرنه نامه ام پیش از کبوتر می تواند شد

چه طوفانها کند چون در مقام التفات آید

دهانی کز جواب خشک کوثر می تواند شد

مشو از عقل غافل چون زنور عشق محرومی

که آتش هم شب تاریک رهبر می تواند شد

زکنه عشق هیهات است صائب سر برون آرد

که در دریای بی ساحل شناور می تواند شد؟

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:21 PM

که با قد دو تا از مرگ غافل می تواند شد؟

که ایمن زیر این دیوار مایل می تواند شد؟

درین بستانسرا هر برگ سبزی را که می بینی

اگر بر خویش پیچد غنچه دل می تواند شد

شتاب آلودگی دارد ترا در راه در منزل

تو گر آهسته باشی راه منزل می تواند شد

زروی صدق اگر سایل به دامان شب آویزد

چه مستغنی زدامان وسایل می تواند شد

چوماه نو اگر پنهان نسازد نقص خود سالک

به اندک فرصتی چون بدر کامل می تواند شد

مبر زنهار زیر خاک با خود این کف خون را

اگر گلگونه شمشیر قاتل می تواند شد

زهی خجلت که گردیدی زمین گیراز گرانجانی

در آن دریا که خار و خس به ساحل می تواند شد

بقا شرط است در دلبستگی ارباب بینش را

نظر مگشا به هر نقشی که زایل می تواند شد

زفکر صبح شنبه طفل در آدینه می لرزد

که از اندیشه انجام غافل می تواند شد؟

غضب دیوانگی و بردباری عاقلی باشد

چرا دیوانه گردد هر که عاقل می تواند شد؟

زهی غفلت که در زندان گوهر لنگر اندازد

به دریا قطره آبی که واصل می تواند شد

نمی دانم کجا می باشد از حیرت دلم صائب

خوشا چشمی که از دنباله دل می تواند شد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:21 PM

به دل باشد گران چشمی که بی اشک دمادم شد

غبار خاطر باغ است هر ابری که بی نم شد

من عاجز نفس چون راست سازم زیر بار او؟

که از تکلیف بار عشق پشت آسمان خم شد

پریشانی شود شیرازه جمعیت خاطر

مشو در هم اگر کار جهان یک چند درهم شد

گنه را خرد مشمر گر نداری تاب رسوایی

که بهر گندمی بیرون زباغ خلد آدم شد

نمی باشد غبار کینه در دل پاک گوهر را

شدم من از خجالت آب هر جا خصم ملزم شد

نباشد در بساط آسمان هم جود بی منت

زبار منت خورشید پشت ماه نو خم شد

براق عالم بالاست فیض صحبت پاکان

مسیحا آسمان پرواز از دامان مریم شد

زهر بیدل نمی آید لب دعوی فرو بستن

دلم شق چون قلم گردید تا این رخنه محکم شد

غم عاشق سرایت می کند معشوق را در دل

ز آه و دود قمری سرو آخر شمع ماتم شد

به از قطع تعلق نیست تیغی ملک باقی را

کز این شمشیر باقی ملک ابراهیم ادهم شد

عبیر دامن لیلی است هر گردی کز او خیزد

ز آب چشم مجنون دامن دشتی که خرم شد

سخن جا می کند در بیضه فولاد چون جوهر

که طوطی در دل آیینه از گفتار محرم شد

شبستان جهان بی بهره بود از روشنی صائب

زبان آتشین من چراغ بزم عالم شد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:21 PM

نگار نوخطی رام نگاه صید بندم شد

عجب آهوی مشکینی گرفتار کمندم شد

دم عیسی کند کار دم شمشیر با جانم

گوارا بس که درد او به جان دردمندم شد

من آن آتش نوا مرغم که در هر دامی افتادم

به دفع دیده بد دانه اش یکسر سپندم شد

درین مدت که چون آب روان در پایش افتادم

چه غیر از بار دل حاصل از ان سرو بلندم شد؟

منم آن غنچه دلگیر باغ آفرینش را

که خواب نرگس مخمور تلخ از زهر خندم شد

تلاش چاه بیش از جاه دارم چون مه کنعان

که از افتادگیها پایه عزت بلندم شد

زهربندی به آن پیمان گسل افزود پیوندم

زتیغ او جدا هر چند صائب بندبندم شد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:21 PM

به این عنوان اگر روی تو آتشناک خواهد شد

زخاشاک هوس صحرای امکان پاک خواهد شد

چنین گر سبزه خط خیزد از رخسار گلرنگش

گل ازخجلت نهان در بوته خاشاک خواهد شد

زمی چشم و دل نادیده من سیر می گردد

اگر ریگ روان سیراب از اشک تاک خواهد شد

من آن روزی که بود از نی سواران یار، می دیدم

که زیر پای او بسیار سرها خاک خواهد شد

میسر نیست از دل آرزو را ریشه کن کردن

کجا از سبزه بیگانه گلشن پاک خواهد شد؟

زدم بر شعله ادراک چون پروانه، زین غافل

که روز من سیاه از شعله ادراک خواهد شد

کف خاکسترم بر باد رفت و دل نشد روشن

نمی دانم چه وقت آیینه من پاک خواهد شد

همان روزی که سروش کرد قامت راست، می دیدم

که طوق قمریانش حلقه فتراک خواهد شد

زرخ گفتم شود شمع امید من، ندانستم

که بهر خرمن من شعله بیباک خواهد شد

اگر سوزد دلت را عشق بیتابی مکن صائب

که تخم از سوختن آسوده زیر خاک خواهد شد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:21 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4372911
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث