به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

به این عنوان اگر روی تو آتشناک خواهد شد

زخاشاک هوس صحرای امکان پاک خواهد شد

چنین گر سبزه خط خیزد از رخسار گلرنگش

گل ازخجلت نهان در بوته خاشاک خواهد شد

زمی چشم و دل نادیده من سیر می گردد

اگر ریگ روان سیراب از اشک تاک خواهد شد

من آن روزی که بود از نی سواران یار، می دیدم

که زیر پای او بسیار سرها خاک خواهد شد

میسر نیست از دل آرزو را ریشه کن کردن

کجا از سبزه بیگانه گلشن پاک خواهد شد؟

زدم بر شعله ادراک چون پروانه، زین غافل

که روز من سیاه از شعله ادراک خواهد شد

کف خاکسترم بر باد رفت و دل نشد روشن

نمی دانم چه وقت آیینه من پاک خواهد شد

همان روزی که سروش کرد قامت راست، می دیدم

که طوق قمریانش حلقه فتراک خواهد شد

زرخ گفتم شود شمع امید من، ندانستم

که بهر خرمن من شعله بیباک خواهد شد

اگر سوزد دلت را عشق بیتابی مکن صائب

که تخم از سوختن آسوده زیر خاک خواهد شد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:21 PM

نصیب از نعمت بسیار دیگرگون نخواهد شد

زدریا قطره ای آب گهر افزون نخواهد شد

نباشد از فروغ مهر تابان لعل را سیری

زخون خوردن پشیمان آن لب میگون نخواهد شد

گرانجانی بود بار گران بر دل بزرگان را

به سوزن عیسی ما بار بر گردون نخواهد شد

به رنگ خود برآرد سیل را دریای روشندل

غبار خط حریف حسن روزافزون نخواهد شد

زلیخا یافت عمر رفته را از صحبت یوسف

زسودای محبت هیچ کس مغبون نخواهد شد

غبار جرم ما در دل نخواهد ماند رحمت را

محیط از رهگذار سیل دیگرگون نخواهد شد

زچشم شوخ لیلی گوشه ای خوش می کند صائب

غبار ما پریشان سیر چون مجنون نخواهد شد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:21 PM

 

زنور عارضش هر ذره ای خورشید منظر شد

زشکر خنده اش هر چشم موری تنگ شکر شد

چه رخسار جهانسوز و چه چشم دلفریب است این

که از نظاره اش هر قطره اشکم چشم دیگر شد

من آن روزی که در رخسار آتشناک او دیدم

ز اشک گرم هر مژگان من بال سمندر شد

برون از خاک در محشر چو سرو آزاد می آید

به خاک هر که سرو قامت او سایه گستر شد

درین صحرا که صید از فربهی در خاک و خون غلطد

حصار عافیت با خویش دارد هر که لاغر شد

بجز افسردگی سنگی ندارد راه یکرنگی

که نومید از وصال بحر شد تا قطره گوهر شد

عرق شد مانع از نظاره رویش، چه بدبختم

که موج آب حیوان در رهم سد سکندر شد

مصفا کن دل خود تا شود گوهر غذا در تو

که هر آبی که تیغ پاک گوهر خورد جوهر شد

مکش گردن زفرمان قضا مهلت اگر خواهی

که بر تیر قضا بیتابی نخجیر شهپر شد

چه حرف است این که خاموشی فزاید زندگانی را؟

نفس دزدیدن من بر چراغ عمر صرصر شد

همان تاریک می سوزد چراغ بخت من صائب

اگرچه سینه ام از سوز دل صحرای محشر شد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:21 PM

چنین گر آتشین از باده آن رخسار خواهد شد

زجوش مغز، سربسیار بی دستار خواهد شد

به بیماران چنین وا می رسد گر چشم بیمارش

زمین از دردمندان بستر بیمار خواهد شد

مبر دیوانه ما را به شهر از دامن صحرا

که هر کس را بود دست و دلی از کار خواهد شد

من آن روزی که تخم خال او شد سبز می گفتم

که گر این است مرکز، چرخ بی پرگار خواهد شد

به تنهایی حیات تلخ را شیرین مگر سازد

وگرنه خضر زود از زندگی بیزار خواهد شد

زغفلت هر که را اشک ندامت برنینگیزد

به آب تیغ ازین خواب گران بیدار خواهد شد

اگر پاک از سخن سازی دهان بادپیما را

زمهر خامشی گنجینه اسرار خواهد شد

سرآزاده ای چون سرو هر کس در چمن دارد

در ایام خزان پیرایه گلزار خواهد شد

زمین یک دیده بیدار شد از شورش محشر

ندانم کی دو چشم بخت من بیدار خواهد شد

زشوق جستجو گر آتشی در زیر پا داری

سراسر خار این وادی گل بی خار خواهد شد

گرانجانی که دست از کار بردارد نمی داند

که چون تابوت بر دوش خلایق بار خواهد شد

سرآمد چون جوانی مدت پیری به غفلت هم

ازین مستی ندانم خواجه کی هشیار خواهد شد

چنین گر جوش حسن گل چمن را تنگ می سازد

تماشایی برون از رخنه دیوار خواهد شد

نباشد حاصلی گفتار بی کردار را صائب

ترا چون خامه تا کی عمر در گفتار خواهد شد؟

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:21 PM

گل از نشو و نماگر این چنین برجسته خواهد شد

رگ ابر بهاران رشته گلدسته خواهد شد

اگر این است کیفیت هوای نوبهاران را

در میخانه از گرد کسادی بسته خواهد شد

به جوش آرد چنین گر نوبهاران مغز عالم را

با زنجیر کز زور جنون بگسسته خواهد شد

چنین گر عام سازد فیض را ابر کف ساقی

زقید خشکسال زهد، زاهد رسته خواهد شد

زما بیطاقتان چون سیل خودداری نمی آید

به دریا می رسد هر کس به ما پیوسته خواهد شد

مشو نومید اگر یک چند اشکت بی اثر باشد

که هر سیلی به دریا عاقبت پیوسته خواهد شد

به گفت وگو دلی خوش می کند صائب، نمی داند

که گر خاموش گردد جنت در بسته خواهد شد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:21 PM

حجاب آسمان کی مانع ما می تواند شد؟

فلک مار ا کجا انگشتر پا می تواند شد؟

به قرب لاله و گل کی چو شبنم می شود قانع؟

سبکروحی که از پستی به بالا می تواند شد

نشد تا جسم من از شوق جان باور نمی کردم

که کوه قاف، هم پرواز عنقا می تواند شد

دل افسرده ما را گدازی هست در طالع

نماند بر زمین سنگی که مینا می تواند شد

ندارد اینقدر استادگی ای چرخ سنگین دل

کف خاکستری روشنگر ما می تواند شد

اگر مجنون شوی، گردی که بر دل از جهان داری

به یک دم خوشتر از دامان صحرا می تواند شد

دل از درد طلب برداشتن دشواریی دارد

وگرنه قطره ما نیز دریا می تواند شد

دو عالم محو شد تا پرده از عارض برافکندی

تو چون پیدا شوی، دیگر که پیدا می تواند شد؟

دل روشن زهم می پاشد آخر جسم را صائب

کتان کی پرده آن ماه سیما می تواند شد؟

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:21 PM

اگر ناقص به روشن گوهری واصل تواند شد

چو ماه نو به اندک فرصتی کامل تواند شد

کجا واصل به این بی دست و پایی دل تواند شد؟

چه قطع ره به بال افشانی بسمل تواند شد؟

ندارد گرچه راه کعبه مقصود پایانی

کند هر کس سفر در خویشتن منزل تواند شد

اگر از منقار بلبل بر ندارد مهر خاموشی

درین بستانسرا با غنچه ها یکدل تواند شد

امید سرخ رویی روز محشر صورتی دارد

کف خون تو گر گلگونه قاتل تواند شد

به فکر کاروان و توشه و مرکب چرا افتد؟

به گردون هر که چون عیسی به یک منزل تواند شد

تو کز سنگین رکابی لنگری، سامان کشتی کن

که بر خار و خس ما هر کفی ساحل تواند شد

نمی گردد زوحشت آشنا مژگان به مژگانم

خوشا صیدی که از صیاد خود غافل تواند شد

زوصل شمع گل آن عاشق گستاخ می چیند

که چون پروانه بی تکلیف در محفل تواند شد

میسر نیست از رندان خوش مشرب شود زاهد

زمین شور کی از تربیت قابل تواند شد؟

کسی را از کریمان نیک محضر می توان گفتن

که در دستش درم مهر لب سایل تواند شد

زدامی مرغ زیرک چون جهد دیگر نمی افتد

محال است این که مجنون هر که شد عاقل تواند شد

خط شبرنگ در افسون نفس بیهوده می سوزد

محال است این که سحر چشم او باطل تواند شد

بنای عشق محکم گردد از معشوق پا بر جا

کجا قمری خلاص از سرو پا در گل تواند شد؟

نظرپرداز شو گر نقد می خواهی قیامت را

که چشم دوربین آیینه منزل تواند شد

دل سرگشته از حق نیست غافل، هر کجا گردد

زمرکز گردش پرگار کی غافل تواند شد؟

اگر آتش به خار و خس گذارد سرکشی از سر

به چوب گل دل دیوانه هم عاقل تواند شد

سلیمان را به از خاتم بود دلجویی موران

که هر کس دل به دست آورد صاحبدل تواند شد

بر آن آزاده باشد چون صنوبر ختم رعنایی

که با دست تهی شیرازه صددل تواند شد

به آزادی سزاوارست اگر تقصیر می ورزد

کسی کز حسن خدمت بنده مقبل تواند شد

گرانقدران نیامیزند صائب با سبک مغزان

به برگ کاه کی آهن ربا مایل تواند شد؟

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:21 PM

زروی لاله رنگت آب رونق از چمنها شد

گل بی خار در عهد تو خار پیرهنها شد

اگر شام غریبان نسخه از زلف تو بردارد

همه صاحبدلان آواره خواهند از وطنها شد

ندارد راه کثرت در حریم وحدت یوسف

حجاب دیده کوتاه بینان پیرهنها شد

دل بی آرزو را دامن پاک از هوا گیرد

زروشن گوهری گستاخ شبنم در چمنها شد

قدم بیرون منه تا ممکن است از گوشه عزلت

که عمر شمع صرف اشک و آه از انجمنها شد

گوارا باد صحبتها به نقد وقت نشناسان

که ما را کنج عزلت خوشتر از کنج دهنها شد

چو دام زیر خاک آید به چشم خلق هر سطری

زبس گرد کسادی پرده روی سخنها شد

ز زهر تلخکامی سبز شد بال و پرم صائب

که چون طوطی مرا گفتار نقل انجمنها شد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:21 PM

فروغ حسن یار از چهره گلزار پیدا شد

درین گلزار آخر یک گل بی خار پیدا شد

زچشم بد خدا آن خط مشکین را نگه دارد

که از هر حلقه اش انگشتر زنهار پیدا شد

سراپا چشم شو تا دامن دولت به دست آری

به خاب ناز رو چون دولت بیدار پیدا شد

محک از کارهای سخت باشد شیرمردان را

به مردم جوهر فرهاد در کهسار پیدا شد

مسلمان می شمردم خویش را، چون شد دلم روشن

ز زیر خرقه ام چون شمع صدزنار پیدا شد

مرا صائب به فکر کار عشق انداخت بیکاری

عجب کاری برای مردم بیکار پیدا شد!

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:21 PM

زپیری حرص دنیا نفس طامع را دو بالا شد

گدا را کاسه در یوزه از کوری مثنی شد

نگردد تنگ از سنگ ملامت شهر و کوبر من

که از مشرب غبار خاطرم دامان صحرا شد

زهمچشمی بلایی نیست بدتر عشقبازان را

زلیخا کور شد تا دیده یعقوب بینا شد

نمی آید بهم چون طوق قمری حلقه چشمش

نظر بازی که محو قامت آن سرو بالا شد

نمی دانم چه گویم شکر آن غارتگر دلها

که از سودای او هر ذره خاکم سویدا شد

تعجب نیست گر دارم امید رحم از ان ظالم

نه آخر مومیایی هم زسنگ خاره پیدا شد؟

نگردد تیره بختی مهر لب حرف آفرینان را

سواد از سرمه روشن می کند چشمی که گویا شد

ندارد تاب دست انداز، صائب دامن عصمت

که بوی پیرهن آواره از دست زلیخا شد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:21 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4374651
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث