به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

سیاهی از دل چون گلخن ما برنمی خیزد

چو داغ لاله دود از روزن ما برنمی خیزد

که با ما می تواند دعوی افتادگی کردن؟

که از افتادگی مو بر تن ما برنمی خیزد

نسازد دستبرد ابر هرگز خشک دریا را

به افشردن تری از دامن ما برنمی خیزد

نشد از شرم عصیان آب گردد این دل سنگین

به آتش بستگی از آهن ما برنمی خیزد

زما نتوان شنیدن شکوه ای از سینه صافیها

غباری از زمین روشن ما برنمی خیزد

زگوهر دور نتوان ساختن گرد یتیمی را

به افشاندن غبار از دامن ما بر نمی خیزد

نفس از سینه مجروح ما بیرون نمی آید

زدلچسبی نسیم از گلشن ما برنمی خیزد

مجو آه از دل خرسند، ما آیینه طبعان را

که دود از خانه بی روزن ما برنمی خیزد

به هم چون خوشه پیوسته است صائب دانه دلها

که می سوزد که دود از خرمن ما برنمی خیزد؟

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:14 PM

تلاش نام داری چون نگین تن در سیاهی ده

که این داغ از جبین نامداران برنمی خیزد

زفیض چشم تر چون رشته در گوهر نهان گشتم

که می گوید گهر از چشمه ساران برنمی خیزد؟

چه سازد سعی دهقان چون زمین افتاد ناقابل؟

به می خشکی زطبع سبحه داران برنمی خیزد

چنان افسرده شد هنگامه اهل جهان صائب

که گلبانگ نشاط از میگساران برنمی خیزد

غبار من زسیل نوبهاران برنمی خیزد

چو من افتاده ای از خاکساران بر نمی خیزد

به یک پیمانه سرشار می بازم دو عالم را

چو من دریادلی از خوش قماران برنمی خیزد

به هویی می توان افلاک را زیر و زبر کردن

جوانمردی زسلک خرقه داران بر نمی خیزد

شود چون خرمن گل روزی آتش، گرانجانی

که چون شبنم سبک از لاله زاران برنمی خیزد

سپند خام بیجا در میان می افکند خود را

درین محفل صدا از بیقراران برنمی خیزد

به همت می توان طی کرد این دشت پر آتش را

جگرداری میان نی سواران برنمی خیزد

ندارد پرده انصاف گوش باغبان، ورنه

چو من رنگین نوایی از هزاران برنمی خیزد

به خون سایه خود پنجه رنگین می کنم چون گل

به خشم من پلنگ از کوهساران برنمی خیزد

تلاش نام داری چون نگین تن در سیاهی ده

که این داغ از جبین نامداران برنمی خیزد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:14 PM

 

که می نالد که آه از جان شیدا برنمی خیزد؟

که می سوزد که دود از خرمن ما برنمی خیزد؟

عبث ای ابر زحمت می دهی دریای رحمت را

به صد طوفان غبار از خاطر ما برنمی خیزد

غبار خاطری دایم به چشم پرده می پوشد

که می گوید که گرد از روی دریا برنمی خیزد؟

اگر از عرش افتد کس، امید زیستن دارد

کسی کز طاق دل افتاد از جا برنمی خیزد

کدامین شب خیال خال او در سینه می آید

که مانند سپند از جا سویدا برنمی خیزد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:14 PM

 

زدل زنگ ملال از باده احمر نمی خیزد

به آب بحر از عنبر سیاهی بر نمی خیزد

ندارد زلف او دیوانه ای هموارتر از من

که از زنجیر من آواز چون جوهر نمی خیزد

زبان آتشین را چرب نرمی می کند کوته

چراغی را که روغن کشت دودش بر نمی خیزد

محال است این که گردد بی غریبی پختگی حاصل

به جوش آب دریا خامی از عنبر نمی خیزد

در امیدواری آنچنان مسدود شد صائب

که از آیینه زنگ از سعی خاکستر نمی خیزد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:14 PM

غبار غم به می از جان غم پرور نمی خیزد

به شستن از گهر گرد یتیمی بر نمی خیزد

فغان بی اثر در سینه عاشق نمی باشد

ازین فولاد یک شمشیر بی جوهر نمی خیزد

غریبی رتبه اهل سخن را می کند ظاهر

که تا در بحر باشد، نکهت از عنبر نمی خیزد

به زیر کوه غم دل همچنان بیطاقتی دارد

سبکباری ازین کشتی به صد لنگر نمی خیزد

امید رستگاری نیست بی افتادگی، اما

کسی کز طاق دل افتاد هرگز برنمی خیزد

نگردد پرده دار خبث باطن جامه زرین

نجاست از نهاد سگ به طوق زر نمی خیزد

به دل دارم غباری از خط عنبرفشان او

که چون گرد یتیمی از رخ گوهر نمی خیزد

به سعی آستین غمگساران کی هوا گیرد؟

غبار خاطری کز دامن محشر نمی خیزد

زمخموران که آبی در دل شب می خورد صائب؟

که بیتابانه آه از جان اسکندر نمی خیزد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:14 PM

مرا اسباب عشرت از دل دیوانه می خیزد

شراب و مطرب و معشوق من از خانه می خیزد

بشارت باد آغوش دل امیدواران را

که گرد خط زرخسارش عجب مستانه می خیزد

زسیل رفتن دلها دو عالم می شود ویران

زجای خود به عزم رقص تا جانانه می خیزد

نمی دانم کدامین شوخ چشم افتاده در دامش

که صیاد از کمین بسیار بیتابانه می خیزد

تو از خاک شهیدان می روی چون شاخ گل خندان

وگرنه شمع گریان از سر پروانه می خیزد

به خون شوید زدل اندیشه وحشت غزالان را

چو ابر و هر کمانی را که تیر از خانه می خیزد

به خواب غفلت ما می فزاید پرده دیگر

زسیلاب فنا گردی کز این ویرانه می خیزد

سرآمد عمرها از جلوه مستانه لیلی

غبار از تربت مجنون همان مستانه می خیزد

ندارد عشق دست از پرده پوشی بعد مردن هم

زخاک آشنایان سبزه بیگانه می خیزد

اگر در کار داری عقل، از ما دور شو صائب

که هر کس می نشیند پیش ما، دیوانه می خیزد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:14 PM

دل هر کس به تعظیم سخن از جا نمی خیزد

قیامت گر به بالینش رسد بر پا نمی خیزد

چنین دستی که در دل رخنه کردن آسمان دارد

عجب دارم که گوهر سفته از دریا نمی خیزد

نگردد گرد کلفت کم به آه از سینه عاشق

به افشاندن غبار از دامن صحرا نمی خیزد

نبرد از دل وصال یار بیرون زهر هجران را

به می زنگار هرگز از دل مینا نمی خیزد

نسوزد هیچ برقی ریشه تخم محبت را

به حک کردن زدلها نقطه سودا نمی خیزد

چسان فرهاد نالد، کز شکوه صورت شیرین

صدای تیشه فولاد از خارا نمی خیزد

مرو در زیر دامان صدف بیهوده ای گوهر

که بی آب گهر ابر من از دریا نمی خیزد

نفس چون راست سازد شمع در بزم وصال او؟

که از تمکین حسن او سپند از جا نمی خیزد

به فریاد و فغان از دل ندارد دست عشق او

به های و هو ز کوه قاف این عنقا نمی خیزد

نکرده است از ره انصاف تعظیم خرام او

کسی کز جلوه او از سر دنیا نمی خیزد

که می آید ز اهل درد بر بالین من صائب

که در برخاستن با معجز عیسی نمی خیزد

چمن شد از قد رعنای ساقی انجمن صائب

که می گوید که سرو از چشمه مینا نمی خیزد؟

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:14 PM

زسوز دل مرا از چشم گریان دود می خیزد

ازین دریا به جای ابر نیسان دود می خیزد

از آن آتش که زد در کوه و صحرا ناله مجنون

هنوز از روزن چشم غزالان دود می خیزد

کدامین بلبل آتش نفس زباغ بود امشب؟

که جای سنبل و ریحان زبستان دود می خیزد

نمی آرد به سامان سیم و زر حرص سیه دل را

همان از مجمر زرین پریشان دود می خیزد

مگر افتاد یک جانب نقاب از چهره لیلی؟

که جای گردباد از این بیابان دود می خیزد

منه دل بر جهان پوچ اگر از شیر مردانی

که تا جا گرم سازی زین نیستان دود می خیزد

مزن آتش به جان بیگناهان، رحم کن بر خود

که آخر از رخ آتش عذاران دود می خیزد

شود از پرده پوشی درد و داغ عشق رسواتر

زشمع زیر دامن از گریبان دود می خیزد

ندارد ثابت و سیار صائب در جگر آهی

همین از شمع من زین نه شبستان دود می خیزد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:14 PM

 

مرا از دل زقرب خط دلبر دود می خیزد

زرشک خضر از جان سکندر دود می خیزد

نگردد بی صفا از خط بزودی لعل سیرابش

که با تمکین زروی آتش تر دود می خیزد

چنین گر آب خود دارد دریغ از تشنگان لعلش

به اندک فرصتی زین آب گوهر دود می خیزد

کند زود آتش بی دود او را دود بی آتش

به این عنوان اگر زان روی انور دود می خیزد

تعجب نیست گر طوطی چو شمع سبز در گیرد

که از حسن گلو سوزش زشکر دود می خیزد

زبال و پر کند پروانه من بستر و بالین

در آن آتش که از جان سمندر دود می خیزد

نسوزد برق تا خود را، نسوزاند گیاهی را

زمظلومان پس از جان ستمگر دود می خیزد

از این آتش که من از شوق او در زیر پا دارم

زنقش پای من تا روز محشر دود می خیزد

که را در کوهسار عشق دیگر پا به سنگ آمد؟

که از داغ پلنگان همچو مجمر دود می خیزد

زکلک تر زبان خامی است امید ثمر صائب

که با صد خون دل زین هیزم تر دود می خیزد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:14 PM

زرخسار تو رنگ از گلشن ایجاد می خیزد

زرفتار تو از آب روان فریاد می خیزد

به هر گلشن که با آن قد رعنا جلوه گر گردی

به تعظیم تو سرو از جای خود آزاد می خیزد

ز آب آیینه روشن پذیرد زنگ و شیرین را

زدل زنگار از تردستی فرهاد می خیزد

کجا خون می تواند شست رنگ از غنچه پیکان؟

به می کی گرد کلفت از دل تا شاد می خیزد؟

اگر چون کاسه خالی نیستند از مغز این سرها

چرا انگشت بر هر لب زنی فریاد می خیزد؟

کند از علم رسمی پاک، دل را ساده لوحیها

به صیقل جوهر از آیینه فولاد می خیزد

چرا صائب به هم دارند غیرت کشتگان او؟

رقم یکدست اگر از خامه فولاد می خیزد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:14 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4381197
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث