به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

ز ماتمخانه ما نغمه عشرت کجا خیزد؟

سپند از آتش ما تنگدستان بینوا خیزد

نصیحت برنینگیزد زمین گیران غفلت را

ره خوابیده هیهات است از بانگ درا خیزد

عبوس زاهد خشک از می گلگون نگردد کم

مگر در سوختن چین از جبین بوریا خیزد

پشیمانی ندارد در طلب از پای افتادن

درین وادی کسی کز پا درآید بی عصا خیزد

به خاموشی مباش از انتقام عاجزان ایمن

که سیل از کوهسار خاکساران بی صدا خیزد

به وصل از دامن عاشق ندارد دست دلگیری

که ممکن نیست زنگ آهن از آهن ربا خیزد

درون پرده دل با خیالش خلوتی دارم

که صحبت می خورد بر هم سپندی گر زجا خیزد

دو عالم را به یک پیمانه می بخشند مخموران

اگر قارون نشیند با می آشامان گدا خیزد

مگو تأثیر در افغان سنگین دل نمی باشد

که دل را آب سازد ناله ای کز آسیا خیزد

سعادت نیست چون ذاتی، شقاوت می شود آخر

نخواهم دولتی کز سایه بال هما خیزد

اگر قسمت نگیرد دست ما گم کرده راهان را

چه از پای طلب آید، چه از دست دعا خیزد؟

ز تن پرور کند پهلو تهی آثار درویشی

که از پهلوی فربه زود نقش بوریا خیزد

زعشق پاکدامن مدعا این است عاشق را

که از بزم تو یک ره با دل بی مدعا خیزد

جدایی مشکل است از دشمن جانسوز اگر باشد

کز آتش دور چون گردد سپند، از وی صدا خیزد

ازان صائب نظر از خاک پایش برنمی دارم

که سازد چشم روشن گریه ای کز توتیا خیزد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:08 PM

ز اشک دیده بیدرد زنگ از دل کجا خیزد؟

اثر در دل ندارد گریه ای کز توتیا خیزد

ازان بر آسمان ساید سرش از سرفرازیها

که پیش پای هر خار و خسی آتش زجاخیزد

مسلم کی گذارد ناله مظلوم ظالم را؟

که پیش از دانه فریاد از نهاد آسیا خیزد

گزیری نیست از غفلت دل ارباب دولت را

که این ابر سیه از سایه بال هما خیزد

مرا جان تازه شد زان خط پشت لب، چنین باشد

رگ ابری که از آب روان بخش بقا خیزد

حواس جمع من چون دود از روزن رود بیرون

چو از بیرون در آواز پای آشنا خیزد

من بی دست و پاآیم چسان بیرون از ان محفل

که نتواند سپند از حیرت رویش زجا خیزد

پر و بال سمندر را زآتش نیست پروایی

به می زان روی آتشناک کی رنگ حیا خیزد؟

لباس فقر بر تن پروران صائب نمی چسبد

که از پهلوی فربه زود نقش بوریا خیزد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:08 PM

مرا صد آه یکبار از دل صد چاک می خیزد

به قدر شق سیاهی از زبان خامه می ریزد

صفای ظاهر از دل کی زداید زنگ باطن را؟

همان دود از نهاد شمع کافوری سیه خیزد

به تردستی زبان خصم را کوتاه کن از خود

که خار تر به دامن راهرو را کمتر آویزد

سیاهی کی برد رخت سفید از طینت زاهد؟

همان دود از نهاد شمع کافوری سیه خیزد

نظر بر صبح دارد گریه شبخیز من صائب

که انجم تخم خود را در زمین پاک می ریزد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:08 PM

غبار تیره بختی از دهان شکوه می خیزد

به قدر شق سیاهی از زبان خامه می ریزد

بر آن عاشق سرشک شمع آب زندگی گردد

که چون پروانه بیباک از آتش نپرهیزد

همان سرگشته چون موج سرایم در بیابانها

به جای سبزه خضر از رهگذر من اگر خیزد

امید دستگیری دارم از رهبر در آن وادی

که خار از سرکشی در دامن رهرو نیاویزد

غرور زهد آن روز از سر زاهد رود بیرون

که از اشک ندامت آب بر دست سبو ریزد

زشرم آن تبسمهای شرم آلود جا دارد

که شکر خند گل در آستین غنچه بگریزد

ز آه آتشین در پرده دل می زنم آتش

چو بینم شمع در بال و پر پروانه آمیزد

نظر بر صبح دارد گریه شبخیز من صائب

که انجم تخم خود را در زمین پاک می ریزد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:08 PM

کدامین روز بر حالم دل خارا نمی سوزد؟

ز اشک آتشینم دامن صحرا نمی سوزد

کدامین روز اشک من به دریا روی می آرد؟

که همچون شمع، ماهی در دل دریا نمی سوزد

بود دلسردیی لازم کمال عشقبازی را

که عاشق تا به کام دل نسوزد وا نمی سوزد

من گریان سراپا سوختم از داغ تنهایی

که می گوید در آتش چوب تر تنها نمی سوزد؟

اگر نه آتش سوزنده دست آموز می گردد

چرا دست کسی از ساغر صهبا نمی سوزد؟

نمی گردد به گردش فیض چون پروانه هر ساعت

کسی چون شمع تا در پرده شبها نمی سوزد

درین بستانسرا سرو سرافرازی نمی یابم

که همچون شمع سبز از رشک آن بالا نمی سوزد

اگر نه آشتی داده است ساقی جنگجویان را

چرا از آتش می پنبه مینا نمی سوزد؟

دلیل صافی عشق است خاموشی و حیرانی

که در روغن نمک تا هست بی غوغا نمی سوزد

زخورشید قیامت مشرب عاشق چه غم دارد؟

که داغ لاله هرگز سینه صحرا نمی سوزد

چه پروا دارد از دمسردی اغیار داغ ما؟

گل خورشید عالمتاب از سر ما نمی سوزد

نهال طور در آب و عرق غرق است از خجلت

زرشک کلک صائب نیشکر تنها نمی سوزد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:08 PM

اگرچه شمع کافوری خرد در خانه می سوزد

چراغ از چشم شیران بر سر دیوانه می سوزد

زبیم بازگشت حشر دل جمع است عاشق را

که فارغ از دمیدن می شود چون دانه می سوزد

شعار حسن تمکین، شیوه عشق است بیتابی

به پایان تا رسد یک شمع صد پروانه می سوزد

به فکر کلبه تاریک ما هرگز نمی افتد

چراغ آشنارویی که در هر خانه می سوزد

زشمع انجمن آموز آیین وفاداری

که تا دارد نفس بر تربت پروانه می سوزد

اگرچه در حریم اهل تقوی شمع محرابم

همان دل در هوای گوشه میخانه می سوزد

نمی دانم چه حال از عشق او دارم، همین دانم

که بیش از آشنا بر من دل بیگانه می سوزد

زهر انگشت مرجان بحر شمع عالم افروزی

برای جستن آن گوهر یکدانه می سوزد

مگر از سیلی باد خزان صائب خبر دارد

که شمع لاله و گل سخت بیتابانه می سوزد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:08 PM

خمار می مرا در گوشه میخانه می سوزد

شراب من چو داغ لاله در پیمانه می سوزد

کند تأثیر سوز عشق در شاه و گدا یکسان

که بید و عود را آتش به یک دندانه می سوزد

ندارد گرمی هنگامه ما حاجت شمعی

درین عشرت سرا پروانه از پروانه می سوزد

از آن رخسار آتشناک داغی بر جگر دارم

که بیش از آشنا بر من دل بیگانه می سوزد

کند در چشم مردم خواب را افسانه گر شیرین

زشیرینی مرا در دیده خواب افسانه می سوزد

نگه دارد خدا از چشم بد آن آتشین رو را

که در بیرون در از پرتوش پروانه می سوزد

ندارد حاصل بی جذبه کوشش، ورنه هر موجی

نفس در جستن آن گوهر یکدانه می سوزد

مکن پهلو تهی از سوختن تا دیده ور گردی

که سازد فاش را زغیب را چون شانه می سوزد

غم دنیا خوری بیش از غم عقبی، نمی دانی

که قندیل حرم بیجا دین بتخانه می سوزد

به فکر کلبه تاریک ما صائب نمی افتد

چراغ آشنا رویی که در هر خانه می سوزد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:08 PM

دل ما بر سیه روزان فقر از خود فزون سوزد

چراغ خانه ما در برون بیش از درون سوزد

به چشم روشنم از اشک خواهد شد سیه عالم

به این عنوان اگر در دل مرا چون لاله خون سوزد

ندارد رنگی از بال سمندر آتش سوزان

کجا آن پرده شرم از شراب لاله گون سوزد؟

بود دست حمایت عشق حسن آتشین خو را

که لرزد شمع بر خود بیشتر پروانه چون سوزد

اگر نعلش در آتش نیست از خورشید رخساری

چرا هر شب ز انجم داغ چرخ نیلگون سوزد؟

برآرد سر چو دود از خیمه گستاخانه لیلی را

نفس چون گردباد آن را که در دشت جنون سوزد

ندارم شکوه ای از طالع وارون، به این شادم

که می آید به پایان زود چون شمعی نگون سوزد

نشوید خواب اگر از چشم شیران گریه مجنون

که در شبها چراغی بر سر اهل جنون سوزد؟

برآید روز حشر از بوته صائب چون زر خالص

به درد و داغ عشق آن کس که در اینجا فزون سوزد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:08 PM

سرشک گرم در چشم تر من خواب می سوزد

به آب خود چراغ گوهر شب تاب می سوزد

زتاب عارض او چون نسوزد آب در چشمم؟

که از نظاره اش در چشم گوهر آب می سوزد

هوای خانه می ریزد زیکدیگر حبابم را

نفس بیهوده در ویرانیم سیلاب می سوزد

چرا آرام یک جا در بدن پیکان نمی گیرد؟

اگر نه ظلم در چشم ستمگر خواب می سوزد

پشیمانی ندارد صرف کردن عمر در طاعت

که دل زنده است هر شمعی که در محراب می سوزد

نمی سازد سبک درد گران را پرسش رسمی

مرا بیش از تغافل گرمی احباب می سوزد

زقرب شمع اگر آتش فتد در جان پروانه

دل پر رخنه عاشق زچندین باب می سوزد

شود از خوابگاه نرم افزون پرده غفلت

مرا افزون زسرما بستر سنجاب می سوزد

زبان در کام کش در حلقه روشندلان صائب

که بی نورست هر شمعی که در مهتاب می سوزد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:08 PM

مرا چون دل تپد در بر، دل جانانه می لرزد

که شمع از بال و پر افشانی پروانه می لرزد

گرانی می کند دست تهی بر نخل بارآور

چو افتد در میان عاقلان دیوانه می لرزد

نلرزد بیجگر از تیغ لنگردار چندانی

که از قرب گرانجانان دل فرزانه می لرزد

اگرچه بی طلب رزقش به پای خویش می آید

همان مرغ قفس را دل به آب و دانه می لرزد

بود در ملک هستی حکم سیلاب فناجاری

که بر خود کوه و کاه اینجا به یک دندانه می لرزد

دل آگاه چون از رگ غافل می تواند شد؟

زبیم آسیا در خوشه دایم دانه می لرزد

چه دست و پا تواند زد دل بی دست و پای من؟

که از زلف گرهگیر تو دست شانه می لرزد

غم جان گرامی نیست یک مو تن پرستان را

که جغد از گنج گوهر بیش بر ویرانه می لرزد

نریزد چون دل از بیگانگان در دامنم صائب؟

که از آواز پای آشنا این خانه می لرزد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 4:07 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4375217
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث