به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

بجز تشویش خاطر عالم فانی نمی دارد

جهان دارالامانی غیر حیرانی نمی دارد

نباشد هیچ بنیادی زسیل حادثات ایمن

بغیر از خانه بر دوشی که ویرانی نمی دارد

زخورد و خواب بگذر گر دل بیدار می خواهی

که بیداری زپی خواب تن آسانی نمی دارد

سحرخیزی ز آب زندگی سیراب می گردد

که دست از دامن شبهای ظلمانی نمی دارد

گذارد بی سروپایی در آتش نعل سالک را

گهر در بحر آسایش زغلطانی نمی دارد

حجاب و شرم در کارست حسن لاابالی را

گریز از چاه و زندان ماه کنعانی نمی دارد

گرفتار ترا چشم ترحم نیست از مردم

که امید شفاعت صید قربانی نمی دارد

همان از دور می بوسم زمین هر چند می دانم

که دربان کریمان چین پیشانی نمی دارد

مپیچ از غنچه خسبی سر اگر آسودگی خواهی

که گل در غنچگی بیم از پریشانی نمی دارد

چه باشد دین و دل صائب که نتوان باخت در راهش؟

دو عالم باختن اینجا پشیمانی نمی دارد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 3:48 PM

شعور از زاهد خشک آن لب می نوش می گیرد

زسنگ خاره دل آن چشم بازیگوش می گیرد

توان از بندگی آزادگان را صید خود کردن

که قمری سرو را از طوق در آغوش می گیرد

سبوی باده را از دست هم گیرند مخموران

نباشد بار بر دل هر که بار از دوش می گیرد

به همواری زفکر خصم بدگوهر مشو ایمن

که اکثر پای مردم را سگ خاموش می گیرد

زراه بردباری خصم را شیرین زبان کردم

که موم از نیش زنبوران به نرمی نوش می گیرد

بود بالاتر از گفتار، شان مهر خاموشی

نگیرد خوان زنعمت آنچه از سرپوش می گیرد

چو مژگان می شود خار سر دیوارها رنگین

چنین از ناله ام گر خون گلها جوش می گیرد

زبان خار تهمت کوته است از پاکدامانان

به جرأت شمع را فانوس در آغوش می گیرد

به من صائب کجا همچشم گردد ابر نیسانی؟

که دریا از صدف پیش سر شکم گوش می گیرد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 3:42 PM

چو شاهین بر سر دست آن شکار انداز می گیرد

تذرو رنگ از رخسار گل پرواز می گیرد

به خال زیر زلفی عشق رو کرده است رزقم را

تذروم دانه را از چنگل شهباز می گیرد

ازین دلسوزتر ای باغبان با بلبلان سر کن

گل این باغ رنگ از شعله آواز می گیرد

چنین از سرنوشت پیچ و تابم می شود ظاهر

که دل از دستم آن زلف کمند انداز می گیرد

غبار کوی او را تا به سیر بوستان آرد

زبرگ گل صبا هر روز پای انداز می گیرد

به من درس مقامات محبت می دهد بلبل

سیه مستی ببین کز دست مطرب ساز می گیرد

به چشم نکته پردازش مسیحا بر نمی آید

نگاه او سخن را از لب اعجاز می گیرد

علاج حسرت دیرین خود را می کند صائب

اگر این بار جا در بزم آن دمساز می گیرد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 3:42 PM

دل از عاشق به شرم آن نرگس غماز می گیرد

شکار خود به چشم بسته این شهباز می گیرد

اگر روی دلی از غنچه این بوستان بیند

زباد صبح بلبل بوی گل را باز می گیرد

چراغ اهل معنی می شود از سرزنش روشن

زبان شمع تیزی از دهان گاز می گیرد

اگرچه مانع پرواز می باشد گرفتاری

مرا دل در بر از یاد قفس پرواز می گیرد

مشو از شکر حق غافل که حق از خلق نعمت را

نمی گیرد به کفر، اما به کفران باز می گیرد

در انجام حیات از ضبط او عاجز نمی گردد

عنان نفس صائب هر که از آغاز می گیرد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 3:42 PM

حدیث تلخ را جاهل شراب ناب می گیرد

نمک در دیده بیدرد رنگ خواب می گیرد

یکی صد شد فروغ حسن گل از صحبت شبنم

چراغ نیک بختان روشنی از آب می گیرد

اگر سرگشتگان را بحر نزد خویش نگذارد

به گرد خویش گشتن را که از گرداب می گیرد؟

نیم در حالت مستی زغم ایمن که می دانم

مرا در رهگذار سیل دایم خواب می گیرد

همیشه وقت فیض از عرض مطلب می شوم غافل

سگ نفس مرا در صبح دایم خواب می گیرد

از ان از سایه خود می گریزم هر طرف صائب

که صید وحشی من سایه را قصاب می گیرد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 3:42 PM

به خواب آن چشم دل از عاشق ناشاد می گیرد

به چشم بسته صید خویش این صیاد می گیرد

کنم با کوه چون نسبت ترا در پله تمکین؟

که تمکین تو ره بر ناله و فریاد می گیرد

نگیرد در تو افسون من بی دست و پا، ورنه

نگاه عجز من تیغ از کف جلاد می گیرد

مکن استادگی در قتلم ای سرو سبک جولان

که خون شمع ناحق کشته را از باد می گیرد؟

زند سرپنجه با خورشید در هنگامه دعوی

بر رویی که نقش از سیلی استاد می گیرد

به روی سخت نتوان باز کرد از سر کدورت را

که بیش از شیشه زنگ آیینه فولاد می گیرد

مگر از پرده غفلت حجابی در میان آید

وگرنه زود دل از عالم ایجاد می گیرد

تو در این خاکدان از لنگر غفلت زمین گیری

وگرنه سیل را دل زین خراب آباد می گیرد

هنرور شو که کوه بیستون با آن سرافرازی

بلندآوازگی از تیشه فرهاد می گیرد

نظر چون عنکبوت از گوشه گیری بر مگس دارد

اگر کنجی زمردم زاهد شیاد می گیرد

به توفیق خدا دست ولایت چون علم گردد

سلیمان زمان سال دگر بغداد می گیرد

ز تلخیهای عالم نشأه می می برد صائب

جوانمردی که از پیر مغان ارشاد می گیرد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 3:42 PM

سخن رنگ اثر از سینه افگار می گیرد

نسیم ساده دل بوی گل از گلزار می گیرد

تماشای رخش در پرده می کردم، ندانستم

که این آیینه از آب گهر زنگار می گیرد

که در بیرون در مانده است کامشب بوستان پیرا

به جوش لاله و گل رخنه دیوار می گیرد؟

فریب عقل خوردم، دامن مستی رها کردم

ندانستم که اینجا محتسب هشیار می گیرد

درخت بی ثمر بارست بر دل، سرو اگر باشد

جهان را زود دل از مردم بیکار می گیرد

به آه و ناله گفتم دل تهی سازم، ندانستم

که عشق اول زبان زین لشکر خونخوار می گیرد

اگرچه شبنم این بوستانم در عزیزیها

غبار خاطر من رخنه دیوار می گیرد

رگ خوابی که می داند کمند عیش بیدردش

دل بیدار عاشق رشته زنار می گیرد

پذیرای نصیحت نیست دل اهل تنعم را

چو کاغذ چرب باشد نقش را دشوار می گیرد

خیانتهای پنهان می کشد آخر به رسوایی

که دزد خانگی را شحنه در بازار می گیرد

زجوش لاله پروا نیست سیل نوبهاران را

کجا خون دامن آن سرو خوش رفتار می گیرد؟

چه آتش بود عشق افکند در خرمن مرا صائب؟

که جوش مغز هر دم از سرم دستار می گیرد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 3:42 PM

زدلسوزان که را دارم که جا در انجمن گیرد؟

مگر جا در حریم او سپند از بهر من گیرد

زخط شد صفحه رخسارجانان مصحف ناطق

سلیمان مور را مهر خموشی از دهن گیرد

جگرگاه بدخشان داغها دارد زرشک او

کجا رنگ از سهیل باده آن سیب ذقن گیرد؟

نگردد زلف از دیدار مانع موشکافان را

که از شام غریبان دوربین فیض وطن گیرد

خطا باشد به آن خط نسبت مشک ختن کردن

که یوسف زان غبار خط عبیر پیرهن گیرد

بود نعلش در آتش هر که چشمی هست در راهش

زلیخا نیست ممکن ره به بوی پیرهن گیرد

چنان در پله افتادگی ثابت قدم گشتم

که بندد بر زمین نقش آن که خواهد دست من گیرد

دم سرد خزان را حلقه بیرون در سازد

گلستانی که رنگ از شعله آواز من گیرد

کسی را می رسد لاف زبردستی درین میدان

که تیغ از دست کوه بیستون چون کوهکن گیرد

چه حرف است این که از آیینه طوطی می شود گویا؟

که آن آیینه رو بر طوطیان راه سخن گیرد

من از تردامنی صائب به این خوش می کنم دل را

که گردد سبز خار خشک اگر دامان من گیرد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 3:42 PM

زبی مغزی هواجویی که دنبال هوس گیرد

نمی داند که آتش زودتر در خار و خس گیرد

پشیمانی است در دنبال احسان خسیسان را

که مهر از ماه نور خویش در هر ماه پس گیرد

سخن بی پرده از لیلی شنیدن از که می آید؟

که گوش خویش را مجنون زآواز جرس گیرد

زراه عجز پیش آ، گر اثر از ناله می خواهی

که دست کوته اینجا دامن فریادرس گیرد

ید طولاست در تحصیل روزی گوشه گیران را

وگرنه عنکبوت از تار سستی چون مگس گیرد؟

شوم در زندگی چون بار بر دلها، که در رفتن

نمی خواهم کسی آیینه ام پیش نفس گیرد

درین ده روزه هستی از گرفتاری مشو غافل

که مرغ دوربین در بیضه احرام قفس گیرد

نگردد مانع شور جنون زخم زبان صائب

کجا دامان سیل تندرو را خار و خس گیرد؟

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 3:42 PM

دل عاشق چه لذت از بهشت جاودان گیرد؟

فروغ ماه می باید رگ خواب کتان گیرد

کدام آتش زبان کرد این دعا در حق من یارب

که دامن هر که را سوز،د مرا آتش به جان گیرد

ضعیفان خار و خاشا کند سیلاب حوادث را

که از شمع آتش اول در نهاد ریسمان گیرد

چه پروا دارد از برق اجل، کشت تهیدستان؟

چه دارد سرو در کف تاز دست او خزان گیرد؟

طلبکار ترا فردوس دامنگیر می گردد

اگر خار مغیلان دامن ریگ روان گیرد

کسی گل می تواند چید از افسانه بلبل

که حرز خامشی چون غنچه در زیر زبان گیرد

به یک پیمانه می، انداختی در آتش تهمت

عقیقی را که می بایست کوثر در دهان گیرد

مکش دست امید از دامن اشک پشیمانی

که یوسف می شود هر کس پی این کاروان گیرد

درین میدان کسی را می رسد لاف عنا نداری

که در وقت خرام او دل خود را عنان گیرد

به پیچ و تاب هر کس می تواند ساختن صائب

گهر را تنگ در آغوش خود چون ریسمان گیرد

ادامه مطلب
شنبه 29 خرداد 1395  - 3:42 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 394

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4375215
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث