رای تو به هیچ رای خرسند نشد
تا بر همه خسروان خداوند نشد
رایات تو از پایفلک بنشیند
تا ملک خراسان چو سمرقند نشد
رای تو به هیچ رای خرسند نشد
تا بر همه خسروان خداوند نشد
رایات تو از پایفلک بنشیند
تا ملک خراسان چو سمرقند نشد
آخر دل من به وصل پیروز نشد
شایستهٔ صحبت دلافروز نشد
دردا که به عشوه روز عمرم زغمش
شب گشت و شب فراق او روز نشد
از عشق تو درجهان سمر خواهم شد
وز دست غمت زیر و زبر خواهم شد
وانگه زپس هزار شب بیخوابی
گریان گریان به خواب درخواهم شد
نه مشکل روزگار حل خواهد شد
نه دور فلک همی بدل خواهد شد
زین پس من و عشق و می که این روزی دو
تا روز دو بر باد اجل خواهد شد
باد سحری گذر به کویت دارد
زان بوی بنفشهزار مویت دارد
در پیرهن غنچه نمیگنجد گل
از شادی آنکه رنگ رویت دارد
روزی که خرد سرشک رنگین ریزد
اندیشه چگونه رنگ شعر آمیزد
نور از رخ آفتاب هم بگریزد
چون سایهٔ ایزد از جهان برخیزد
رای تو که صلح روز ملک انگیزد
در حادثهای چو رنگ قهر آمیزد
تعجیل حقیقی از فلک بگریزد
آرام طبیعی از زمین برخیزد
خاک قدم تو تاج خورشید ارزد
یک روزه غمت به عمر جاوید ارزد
شکر ایزد را که از تو نومید شدم
وین نومیدی هزار امید ارزد
جانا غم تو به هر عطایی ارزد
وصلت به کشیدن بلایی ارزد
در تهمت تو اگر بریزندم خون
این تهمت تو به خون بهایی ارزد
رایت که جهان به پشت پای اندازد
از مسند و استناد او کی نازد
توپای به خاک برنهای صدر جهان
تا چرخ ازو مسند ملکی سازد