چون با غم عشق تو دلم ساز گرفت
چشمم ز طلب خون دل آغاز گرفت
تو دست به خون ریختنم رنجه مدار
هجران تو این مهم به جان باز گرفت
چون با غم عشق تو دلم ساز گرفت
چشمم ز طلب خون دل آغاز گرفت
تو دست به خون ریختنم رنجه مدار
هجران تو این مهم به جان باز گرفت
آن بت که دلم به زلف چون شست گرفت
عالم به خمار نرگس مست گرفت
بس دل که کنون به قهر در پای آورد
زین تیشه که آن نگار بردست گرفت
از شعلهٔ لاله جهان نور گرفت
وز چهرهٔ گل روی زمین حور گرفت
صحرا سلب بزم ملکشه پوشید
بستان صفت مجلس دستور گرفت
حامی جهان ز جور افلاک برفت
بنیاد نظام عالم خاک برفت
آن زهر زمانه را چو تریاک برفت
او رفت و سعادت از جهان پاک برفت
دلبر چو دلم به عشوه بربود برفت
غمهای مرا به غمزه بفزود برفت
بس دیر به دست آمد و بس زود برفت
آتش به من اندر زد و چون دود برفت
آن بت که به انصاف نکو بود برفت
حورا صفت و فرشتهخو بود برفت
آسایش عمرم همه او داشت ببرد
آرایش جانم همه او بود برفت
سلطان که جهان به عدل آراست برفت
سرو چمن ملک بپیراست برفت
چون کژ رویی بدید از دور فلک
کژ را به کژان داد و ره راست برفت
عیشی که نمودم از جوانی همه رفت
عهدی که خریدم از جهان دمدمه رفت
هین ای بز لنگ آفرینش بشتاب
وین سبزهٔ عاریت رها کن رمه رفت
معشوق مرا عهد من از یاد برفت
وان عهد و وفا به باد برداد و برفت
پایم به حیل ببست و آزاد برفت
آتش به من اندر زد و چون باد برفت
سلطان که جهان جواد ازو بیش نیافت
آن کیست کزو فراغت خویش نیافت
در دولت او عامل اموال زکات
صد باره جهان بگشت و درویش نیافت