دیدار تو در جهان جهانی دگرست
رخسار تو ماه آسمانی دگرست
گر جان بشود رواست اندر غم تو
ما را غم تو به نقد جانی دگرست
دیدار تو در جهان جهانی دگرست
رخسار تو ماه آسمانی دگرست
گر جان بشود رواست اندر غم تو
ما را غم تو به نقد جانی دگرست
با رای تو صبح ملک بیگه خیزست
با عزم تو آب تیغ فتح آمیزست
چون خواجه توان گفت کسی را که به حکم
جمشید نشان و کیقباد انگیزست
فرمان تو بر جهان قضای دگرست
کلک تو گرهگشای بند قدرست
هر نامه که در نظم امور بشرست
توقیع برو ابوالمعالی عمرست
چون حسن تو رنج من به عالم سمرست
کارم چو سر زلف تو زیر و زبرست
دیدم ز غمت بسی جفاها لیکن
نادیدن تو ز هرچه دیدم بترست
در هر طرفی اگرچه یاری دگرست
واندر هر گوشه غمگساری دگرست
در سر ز غمت مرا خماری دگرست
معشوقه تویی و عشق کاری دگرست
شاها به خدایی که ترا بگزیدست
گر ملک چو تو خدایگانی دیدست
الا تو که بودست که صد باره جهان
روزان بگرفتست و شبان بخشیدست
آن چهره که هرکه وصف او بشنیدست
بر چهرهٔ آفتاب و مه خندیدست
ماه نو عید دیدهام دوش بدو
بر ماه تمام کس مه نو دیدست
تا حادثه قصد آل عمران کردست
کس نیست که او حدیث احسان کردست
احسان ز کسان بوالحسن بود مگر
کو همچو کسانش روی پنهان کردست
زلف تو از آن دم که دلم بربودست
از زیر کله روی به کس ننمودست
مانا به حکایت از لبت بشنودست
کز جملهٔ عاشقان چشمت بودست
در سایهٔ آن زلف مشوش که تراست
ای بس دل سرگشتهٔ غمکش که تراست
میبر دل و می ده غم و فارغ میرو
دور از دل من زهی دل خوش که تراست