به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

سر خستگان نداری بگذار ما نیائی

غم کشتگان نداری بمزار ما نیائی

تنم از غبار گردد بره گذارت افتد

تو بگردی از ره خود بغبار ما نیائی

بغمی نیوده پا بست نشده زمامت از دست

تو که بار غم نداری بقطار ما نیائی

ز خرابهٔ وفایم تو ز شهر بیوفائی

ز تو چون وفا نیاید بدیار ما نیائی

دلم از غم میانت شب و روز میگدازد

نشویم تا چو موئی بکنار ما نیائی

نشود خرابهٔ دل ز عمارت تو آباد

تو از این سرا برون رو تو بکار ما نیائی

چه شکایتست ای فیض که شنیده است هرگز

که کسی بیار گوید تو بکار ما نیائی

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 4:46 PM

 

هر آن دلرا که با یاریست خوئی

ز گلذار حقیقت هست بوئی

ندارد او سر دنیا و عقبی

که دارد پای آمد شد بکوئی

دلی کوشد اسیر زلف یاری

دو عالم را نمی‌گیرد بموئی

بود خاطر پریشان هر که او را

رسید از زلف عنبر بوی بوئی

کسی کوشد ز راه عشق آگاه

نمیخواهد دگر راهی بسوئی

سری کو مست عشقی شد ز خود رست

بود آن می ز دریا یا بسوئی

دل فیض از غم عشقی زند های

مگر روزی به پیوندد بهوئی

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 4:46 PM

خوش آندم کز درم ای جان در آئی

در این غمخانهٔ هجران در آئی

شب تاریک هجرانرا کنی روز

چه خورشیدای مه تابان در آئی

ببالین غریبی دردمندی

دمی ای مایهٔ درمان در آئی

سر افتاده‌ای برداری از خاک

کنی لطف از در احسان در آئی

بپایت جان بر افشانم ز شادی

گرم در کلبهٔ احزان در آئی

کباب دل کشم پیش تو ای جان

گرم در سینهٔ بریان در آئی

بچشمم در نیاید هر دو عالم

گرم در دیدهٔ گریان در آئی

ندانستم که دشوار است این کار

گمان کردم بمن آسان در آئی

اگر جان در ره جانان کنی فیض

ببزم وصل جاویدان در آئی

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 4:46 PM

بود گر در ما تو تنها در آئی

تو تنها در آئی و با ما در آئی

تنی چند بیجان همه چشم بر در

که تنها در آئی به تنها بر آئی

بدیوانگی سر بر آرند عشاق

که شاید ز بهر تماشا در آئی

خوش آندم که خنجر بکف بر سر ما

خرامان بقصد سر ما در آئی

بجای گیاه از زمین چشم روید

تفرج کنان چون بصحرا در آئی

خلایق ز حسن تو مدهوش گردند

خرامان بمحشر چو فردا در آئی

نخواهی گذشت از سر عشقبازی

مگر آنکه ای فیض از پا در آئی

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 4:46 PM

خوش آندم کز در احسان در آئی

میان جمع ما خوبان در آئی

ز روی لطف در غمخانهٔ هجر

برای جان مشتاقان در آئی

ز چشم و لب کنی عشاقرا مست

ز بهر جان مخموران در آئی

بزلف و خال دلها را کنی صید

بتیر غمزه بهر جان در آئی

تطاولها کنی ز آن زلف و گیسو

بقصد جان مسکینان در آئی

بپایت خوش برافشانیم جانها

در آنساعت که دست افشان در آئی

ز شادی جان دهد از غم رهد فیض

گرش در کلبهٔ احزان در آئی

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 4:46 PM

هم تو بیننده هم تو بینائی

هم تماشا و هم تماشائی

جلوه فرمای جلوه آرایان

جلوه آرای جلوه آرائی

آب و رنگ جمال زیبایان

زیب و حسن کمال زیبائی

نور بینائی نظارگیان

مردم دیدهٔ تماشائی

مایهٔ ناز حسن عالم سوز

خانه پرداز عشق سودائی

خلش غمزهای معشوقان

تبش عاشقان شیدائی

خانه ویران کن سکون و قرار

غارت کشور شکیبائی

ذروهٔ آسمان غنج و دلال

آفتاب سپهر بالائی

فیض از تو چنانکه میباید

هستی او را چنانکه میبائی

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 4:46 PM

سحر ز هاتف غیبم رسید هیهائی

فتاد در سر من شورشی و غوغائی

شدم ز شهر برون تا بکام دل نالم

که شور را نبود چاره غیر صحرائی

بدل نواز خودم در مقام راز و نیاز

سخن کشیده بجائی ز شور سودائی

که از شنیدن و گفتن ز خویشتن رفتم

بخویش باز رسیدم ز ذوق آوائی

چه گفت؟ گفت تو را چون منی یکی باشد

مراست چون تو بسی عندلیب شیدائی

کجا روی ز در من کجا توانی رفت

بغیر در گه ما هست در جهان جائی؟

بیا بیا بطلب هر چه خواهی از در ما

که هست اینجا هر مطلب مهیائی

سجود کردم و گفتم مرا ز تو چیزیست

که یافت می نشود نزد چون تو مولائی

مراست لذت زاری بدرگه چه توئی

تو را کجا است چنین نعمتی و آقائی

گرم بخویش بخوانی ز ذوق جان بدهم

ورم ز پیش برائی خوشم بپروائی

خوشم بقهر تو چون لطف هر چه خواهی کن

مرا چه یارا ای یار تا بود رائی

خوشا دلی که در آن جای چون توئی باشد

خوشا سری که در آن هست از تو سودائی

کجا روم ز در تو کجا توانم رفت

کجاست در دو جهان غیر در گهت جائی

دلم خوش است که در وی گرفتهٔ منزل

کراست همچو تو یار لطیف زیبائی

سر من و در تو تا نفس بود در تن

که فیض را نبود غیر تو تمنائی

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 4:46 PM

ای شاهد شاهدان کجائی

وی آب رخ بتان کجائی

ای جان هر آنچه در جهانست

وز تو روشن جهان کجائی

ای هیچ مکان ز تو تهی نه

وی پر ز تو لامکان کجائی

ای چشم و چراغ عالم دل

ای جان جهان و جان کجائی

من تاب فراق تو ندارم

ای از نظرم نهان کجائی

ای کام دل شکسته من

وی آرزوی روان کجائی

دیدار بکس نمی‌نمائی

ای در همه جا عیان کجائی

بیروی تو دل بود فسرده

ای گرمی عاشقان کجائی

از فیض تو سوخت فیض دلرا

او را تو میان جان کجائی

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 4:46 PM

گل از رخ تو وام کند زیبائی

سرو از قد تو کسب کند رعنائی

نرگس بود از چشم خوشت تازه و تر

شمشاد ز بالات کند بالائی

از پرتو روی تو بود مه روشن

خورشید بنور تو کند بینائی

آهوی ختن ز گیسویت مشگ برد

عنبر گیرد ز زلف تو بویائی

شوری ز لبت نمک کند در یوزه

دندان تو لؤلوش کند لالائی

شکر ز دهان تو برد شیرینی

قند از لب تو وام کند حلوائی

ابروی تو است قبلهٔ هر مؤمن

زلف تو بود راهزن ترسائی

از عشق تو دیوانه بود هر مجنون

سودای تو کرد فیض را سودائی

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 4:46 PM

بیا بیمار خود را ده شفائی

که جز تو نیست دردم را دوائی

بیا تا جان برافشانم ز شادی

که جان دادن بغم باشد بلائی

نگیرد بر تو کس زیرا که نبود

جنایتهای خوبان را جزائی

مبند ای دل طمع در ماهرویان

که خوبانرا نمی‌باشد وفائی

بود این عاشقیهای مجازی

مرید راه حق را رهنمائی

چو ره را یافتی بگذر از ایشان

زدور اینقوم را میکن دعائی

بر افشان دست از ایشان فیض یکسر

بزن بر ما سوی الله پشت پائی

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 4:46 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 242

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4422973
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث