به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

گهی نان را فدای جان فرستی

گهی جان را فدای نان فرستی

گهی دلرا دهی ذوق عبادت

که تا جانرا بر جانان فرستی

کنی گه جان و دلرا خادم تن

پی نانشان باین و آن فرستی

یکی را از می عشقت کنی مست

یکی را تره و بریان فرستی

یکی را جا دهی در صدر جنت

یکی سوی چه نیران فرستی

کنی به درد دشمن را بدرمان

ز دردت دوست را درمان فرستی

بباری بر سر این برف و باران

بسوی کشت آن باران فرستی

یکیرا مست گردانی ببازار

یکیرا ساغری پنهان فرستی

خلاصی گه دهی تن را ز طوفان

ببحر جان گهی طوفان فرستی

جزای طاعت آن خواهم که جان را

کنی مست و سوی جانان فرستی

سزای معصیت خواهم که در دل

ز دردت آتش سوزان فرستی

جواب مولویست این فیض کو گفت

اگر درد مرا درمان فرستی

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 4:25 PM

عشق حبیب را بود بر دل من عنایتی

هرنفسی بمحنتی می کندم رعایتی

شکر که در ره هدی کوچه غلط نمیکنم

میرسد از جناب او هر نفسی هدایتی

چشم خوشش دهد مرا لحظه بلحظه ساغری

لعل لبش کند بمن هر نفسی عنایتی

موی بموی خط او نکتهٔ از کتاب حسن

عشق مرا و حسن اوست سورهٔ یوسف آیتی

زلف ز حسن تا بتا حسن ز حسن آفرین

نقل حدیث می کند سلسلهٔ روایتی

رو چه بسوی او کنم از نگهش خجل شوم

چشم کند رعایتی غمزه کند سعایتی

حسن چه رو نمایدم یاد خدای آیدم

سوی حقیقت از مجاز می‌طلبم هدایتی

ای مه خوش لقا بیا سوی خدا رهم نما

در ظلمات ره مرا باش ز نور رایتی

خیز و بیا بنزد من کن تهیم ز خویشتن

دشمن جان من منم هست عدو کنایتی

رو بنمای یکنفس تابرهم ز خویش من

کشت مرا من و ز تو هیچ نشد حمایتی

نیست عجب اگر کنم شکوه ز دشمنی چه خود

دوست ز دوست میکند بیگه و گه شکایتی

روی تو مینمایدم روی خدای روبرو

عشق تو میکند مرا در ره حق هدایتی

بر در تو نشسته‌ام دل بوصال بسته‌ام

می‌طلبم ز لطف تو هجر تو را هدایتی

قصهٔ دل کنم رقم لوح بسوزد و قلم

بر تو چه عرض می‌کنم میشنوی حکایتی

عقل نمانده در سرم فیض بخواه عذر من

عاقلهٔ من است عشق می‌کنم ار جنایتی

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 4:25 PM

ایا نفسی علی الهجران نوحی

و بالاشواق و الا حزان یوحی

ندارم طاقت هجران جانان

تعالی نفس نوحی ثم نوحی

مرا جان دادن آسا‌ن‌تر ز هجران

معنی عن لی اذهب بروحی

وصالت جان دهد هجرت ستاند

تعالی یا سلیمی الا تروحی

حبیبی فی فوادی یا فوادی

و فی روحی فلا تذهب بروحی

دلم بگرفت از نادیدن دوست

فتاحی فی فتوح فی فتوحی

و نفسی با عدتنی عن حبیبی

الا یا نفس روحی ثم روحی

غم هجران جانان سوخت جانم

اساقی هات راحا احی روحی

خمار بادهٔ دوشین مرا کشت

صبوحا فی صبوح فی صبوحی

وصالش مقصد اقصای فیض است

ولو فی وصله اتلاف روحی

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 4:25 PM

از حسن خورشید ازل عالم چنین زیباستی

وز نور شمع لم یزل این دیدها بیناستی

مرغ دل ما بلبلی در گلشن این خاکبان

از مستی ما غلغلی در گنبد مینا ستی

از سوزش ما شورشی افتاد در جان ملک

فریاد لاعلم لنا در عالم بالاستی

از بادهٔ روز الست گشتند جانها جمله مست

لیک از خمار آن شراب در سینها غمهاستی

از جام عشق کبریا سیراب کی گردیم ما

زین باده جان عاشقان دایم در استسقاستی

ساقی بجامی تازه کن مغز دماغ پختگان

کاین زهد خام خشک مغز در آتش سوداستی

از گلشن قدس لقا بوی گلی آمد بما

زان بودی از سر تا بپا هر ذره مان بویاستی

طاغوت را کافر شدیم لاهوت را مؤمن شدیم

چنگال استمساک ما در عروهٔ و ثقاستی

عهدی که با او بسته‌ایم روز ازل نشکسته‌ایم

آن عهد و آن پیمان ما برجاستی برجاستی

گشتیم محو آن جمال دستک زنان در وجد و حال

از لیت قومی یعلمون در جان ما غوغا ستی

مقراض لا تذکیر فیض بیخ دو عالم را ببر

چون حاصل این هر دو کون در مخزن الاستی

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 4:25 PM

زلف سیه بر روی مه با خط و خال آراستی

دام بلا و فتنهٔ یا مایهٔ سوداستی

خال تو دانه زلف دام ابرو کمان بالا بلا

از پای تا سر فتنهٔ سر تا بپا غوغاستی

آنغمزهٔ خون ربز را سر ده بجان عاشقان

الحق که نازت میرسد خوب و خوش زیباستی

با ما نشستی ساعتی آرام رفت از جان ما

گفتی قیامت راست شد از جای چون برخاستی

آیات حسنت مصحف است وخط و خالت سورها

سر تا بپایت جزو جزو در حمد حق گویاستی

ازسر ربودی عقل وهوش وز دل گرفتی صبر ودین

القصه با جانهای ما کردی هر آنچه خواستی

نی عهد با ما کردهٔ تا قتل همراهی کنی

اینک سرو این تیغ اگر در عهد و پیمان راستی

نزدیک ما گر آمدی بعد از فراق دیر و دور

از دور بنشستی و زود از پیش ما برخواستی

دادی صلای وصل خود آنرا که افزودیش قدر

وین فیض دور افتاده را در درد هجران کاستی

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 4:25 PM

شعلهٔ حسنی ز رخسار بتان افروختی

آتشی در ما زدی از پای تا سر سوختی

قامت بالا بلندان بر فلک افراختی

در هواشان شعلهٔ دل تا فلک افروختی

برقی از نورت درخشان کردی از مه طلعتان

ساختی با بیوفایان خرمن ما سوختی

گر نه استاد ازل در پرده بودی جلوه‌گر

چشم فتان ازکجا این دلبری آموختی

کردیم دیوانه گفتی راز ما با کس مگوی

پردهٔ عقلم دریدی و دهانم دوختی

خاکساری بندگی افتادگی بیچارگی

فیض از عشق بتان سرمایها اندوختی

هیچکس در هیچ سودا اینچنین سودی نکرد

عشق و آزادی خریدی دین و دل بفروختی

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 4:25 PM

هر نفس از جناب دوست میرسدم بشارتی

سوی وصال خویشتن می کندم اشارتی

کعبه من جمال او میکنمش بدل طواف

اهل صفا کنند سعی بهر چنین زیارتی

در عرفات عشق او هست متاع جان بسی

از عرب ملاحتش منتظرند غارتی

ذبح منی کنیم ما تا ببریم از او لقا

نیست برای عاشقان بهتر از این تجارتی

سنگ بدیو میزنم حلق هواش می‌برم

در حرم مشاعرم تا نکند جسارتی

غسل کنم ز آب چشم پاک شوم ز آزو خشم

چون بحرم نهم قدم تا نکنم طهارتی

سنگ سیاه شد ز آه در غم حضرت اله

برد بدر گهش پناه منتظر زیارتی

زمزم از اشگ اولیاست شوری او بدین گواست

بر در حق بریز ا شگ تا ببری نضارتی

ایکه گناه کرده‌ای نامه سیاه‌ کرده‌ای

دامن زندهٔ بگیر تا کند استجارتی

کعبه دل طواف کن سینه بمهر صاف کن

نیست دل خراب را خوشتر ازین عمارتی

کرد خلیل حق مقام بر در کعبه منتظر

تا رسد ار ولادت شیر خدا بشارتی

دوست در آید از درم در قدمش رود سرم

بهر چنین شهادتی کی کنم استخارتی

در ره کعبهٔ دلی زخمی اگر رسد به تن

سود روان بود چه غم تن کشد ار خسارتی

می نتوان بیان نمود قصهٔ عشق نزد کس

هرزه مپوی گرد دل در طلب عمارتی

هر غزلی که طرح شدفیض بدیهه گویدش

معنی بکر آورد تا ببرد بکارتی

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 4:25 PM

بر جمال از پرتو رویت نقاب انداختی

در هویدائیت ما را در حجاب انداختی

پرتوی از نور خود بر عرش و کرسی تافتی

ذرهٔ بر انجم و بر آفتاب انداختی

روی خوبانرا درخشان کردی از مهر رخت

نشئهٔ حسن ازل را در شراب انداختی

روح را بیرون کشیدی ز اوج علیین عقل

در حضیض آب و گل مست و خراب انداختی

دشمنان را راه دادی در حریم جان و دل

دوستانرا در عقاب و در عذاب انداختی

دست و پای خواهش ما را ز بند خواهشت

در ره فرمانبری در پیچ و تاب انداختی

در طلب گه گرم کردی گاه افسردی دلم

گه در آتش سوختی گه در یخ آب انداختی

گاه نزدیک خودم خانی گهی دور افکنی

زین قبول ورد مرا در اضطراب انداختی

تا که باشم تا که باشم بر در امید و بیم

در ضمیرم گه ثواب و گه عقاب انداختی

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 4:25 PM

پرتوی از مهر رویت در جهان انداختی

آتشی در خرمن شورید گان انداختی

یکنظر کردی بسوی دل ز چشم شاهدان

زان نظر بس فتنها در جسم و جان انداختی

در دلم جا کردی و کردی مرا از من تهی

تا مرا از هستی خود در گمان انداختی

شعله حسن تو دوش افروخت دلها را چو شمع

این چه آتش بود کامشب در جهان انداختی

در کنارم بودی و میسوخت جانم در میان

آتش سوزان نهان چون در میان انداختی

تا قیامت قالبم خواهد طپید از ذوق آن

تیر مژگان سوی من تا بیکمان انداختی

دیده از خواب عدم نگشوده گردیدند مست

چون ندای «کن» بگوش انس و جان انداختی

سوی «او ادنی» روان گشتند مشتاقان وصل

تا خطاب «ارجعی» در ملک و جان انداختی

هرکسی پشت و پناه عالمی شد تا ز لطف

سایهٔ خود بر سر این بیکسان انداختی

شد کنار همدمان دریای خون از اشگ فیض

قصهٔ پر غصه‌اش تا در میان انداختی

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 4:25 PM

 

گه نقاب از رخ کشیدی گه نقاب انداختی

تهمتی بر سایه و بر آفتاب انداختی

گه نمائی روی و گه پنهان کنی در زیر زلف

زین کشاکش خلقرا در پیچ و تاب انداختی

بس نشانهای غلط دادی بکوی خویشتن

تشنگان وادیت را در سراب انداختی

شرم بی‌اندازه‌ات سرهای ما افکند پیش

از حجاب خویش ما را در حجاب انداختی

زلف را کردی پریشان پر عذار آتشین

رشتهٔ جان مرا در پیچ و تاب انداختی

بر امید وعدهٔ فردا ز خود راندی بنقد

عابدانرا در ثواب و در عقاب انداختی

عاشق بیچاره را مهجور در عین وصال

چشم گریان سینه بریان دل کباب انداختی

اهل دل را صاف دادی اهل گلرا درُد درد

عاقلانرا در حساب و در کتاب انداختی

فیض گفتی بس غزل هریک ز دیگر خوبتر

حیرتی در طالبان انتخاب انداختی

میشود آخر دلت غواص بحر من لدن

بس در و گوهر که از چشم بر آب انداختی

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 4:25 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 242

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4422176
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث