به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

با تو شدم آشنا وز دو جهان اجنبی

چون تو شدی یار من شد دل و جان اجنبی

خواست ز تو دم زند ناطقه‌ام بسته شد

گفت عیان غیور هست بیان اجنبی

یاد تو چون می‌کنم میروم از خویشتن

آمد چون آشنا شد ز میان اجنبی

نام تو پنهان برم سامعه بیگانه است

چون بزبان آورم هست زبان اجنبی

چون بخیال آئیم بی خود گردم که چه

گوید هریک ز ما هست فلان اجنبی

از سر کویت نشان خواستم از محرمی

گفت در آنجا که او است هست نشان اجنبی

در طلبم در بدر آنکه بپرسم خبر

آنکه خبردار نیست بی‌خبران اجنبی

در حرم کبریا کس ننهادست پا

هست زمان دم مزن هست مکان اجنبی

دید مرا جان فشان گشته بداغش نشان

گفت که فیض آشناست مدعیان اجنبی

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 4:25 PM

دارد ز جفا نظام خوبی

بی جور و جفا کدام خوبی

از آتش عشق پخته گردد

باشد بعیش خام خوبی

ای سر تا پا همه نکوئی

وی پا تا سر تمام خوبی

از یاد تو پر شدم که بیند

چشم دل من بکام خوبی

هر دل که ز عشق توست شیدا

دارد روزی مقام خوبی

نظارگیان روی خوبت

بینند علی الدوام خوبی

باشیدایان کوی عشقت

لطف تو کند مدام خوبی

آنرا که حلال نیست وصلت

باشد بر وی حرام خوبی

قایم بتو تا ابد نکوئی

در ظل تو مستدام خوبی

تا در دل فیض جای کردی

می باردش از کلام خوبی

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 4:25 PM

 

بماندم چیز و کس را انت حسبی

براندم خار و خس را انت حسبی

پر و بالی گشادم در هوایت

شکستم این قفس را انت حسبی

ترا خواهم ترا خواهم به جز تو

نخواهم هیچکس را انت حسبی

همین خواهم که حیران تو باشم

نه بینم پیش و پس را انت حسبی

درون دل نمیدانم چه غوغاست

نخواهم این جرس را انت حسبی

درون سر نمیدانم چه سوداست

نخواهم بوالهوس را انت حسبی

نفس بی یاد تو گر میزند فیض

نخواهم آن نفس را انت حسبی

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 4:25 PM

با جذب دوست ای دل شیدا چگونه‌ای

ای قطره با کشاکش دریا چگونه‌ای

ای طایر خجسته پی مرغزار انس

در تنگنای وحشت دنیا چگونه‌ای

هیچ از مقام اصلی خود یاد می‌کنی

دور از دیار خویش در اینجا چگونه‌ای

کو روزگار عشرت و بزم وصال دوست

بی‌یار دلنواز از خود آیا چگونه‌ای

کو چشم مست ساقی و کو آن لب چو لعل

مخمور مانده بی می و مینا چگونه‌ای

می‌آید این سروش ز جانان نفس نفس

کای جان اسیر غربت دنیا چگونه‌ای

با موجهای قلزم هجران چه میکنی

در کام اژدهای غم ما چگونه‌ای

ز آن روزها که بود سرت در کنار ما

شبها چه یا میکنی آیا چگونه‌ای

ای در وصال ما گذرانیده سالها

امروز در مفارقت ما چگونه‌ای

بعد از وصال با غم هجران چه میکنی

با ما چگونه بودی و بی ما چگونه‌ای

ای دیده‌ای که آن گل رخسار دیده‌ای

بی آن جمال روشن و بینا چگونه‌ای

چونی در ابتلای بلای فراق فیض

ای وصل دوست داده بدنیا چگونه‌ای

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 4:25 PM

در عشق دوست ای دل شیدا چگونه‌ای

ای قطره کشاکش دریا چگونه‌ای

یادآور ای عدم ز نهانخانه‌ای قدم

پنهان چگونه بودی و پیدا چگونه‌ای

در بحر بی کنار کنارم کشید و گفت

بی ما چگونه بودی و با ما چگونه‌ای

من جلوه نا نموده تواز خویش میشدی

امروز غرق بحر تجلا چگونه‌ای

جمعی بساحل از کشش ما در اضطراب

ای غرق بحر عاطفت ما چگونه‌ای

بازم ز خویش‌ راند و بکنج غمم نشاند

گفت ای نشانه تیر بلا را چگونه‌ای

در چاه بابلم موی خود ببست

گفت ای اسیر زلف چلیپا چگونه‌ای

ای خانه زاد عشرت و پرورده‌ای طرب

در لجه محیط غم ما چگونه‌ای

ای فیض خویش را بغم عشق ما سپار

و آنگه ببین که در کنف ما چگونه‌ای

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 4:25 PM

ای آنکه با دلم ز ازل یار بوده‌ای

پیوسته راحت دل بیمار بوده‌ای

گه لطف کرده با من دلخسته گاه قهر

در غیر لطف گاهی و قهار بوده‌ای

گاهی وفا و گاه جفا با دلم کنی

هم یار بوده‌ای و هم اغیار بوده‌ای

افروختی رخ و ز مژه نیش می‌زنی

گل بوده‌ای بروی و بمو خار بوده‌ای

از راه مهر آمدی و سوختی مرا

آسان نموده اول و دشوار بوده‌ای

تا بوده‌ای نداشته‌ای دست از دلم

این عشق جان گداز چه غمخوار بوده‌ای

گر دل زمین شده است بدورش تو آسمان

گر نقطه گشته است تو پرگار بوده‌ای

جان دلی ببوده که در وی نبوده‌ای

ای عشق کم نموده چه بسیار بوده‌ای

ای فیض کس ندیده ز کردار تو اثر

کاری نکرده‌ای همه گفتار بوده‌ای

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 4:24 PM

ای آنکه در ازل همه را یار بوده‌ای

از دار اثر نبوده تو دیار بوده‌ای

هر کار هر که کرد تو تقدیر کرده‌ای

پیش از وجود خلق در آن کار بوده‌ای

عالم همه تو بوده و تو خالی از همه

یکتای فرد بوده‌ای و بسیار بوده‌ای

حسن از تو رو نموده و عشق از تو آمده

مطلوب بوده و طلبکار بوده‌ای

بنموده در نقاب نکویان جمال خویش

وین طرفه در نقاب بدیدار بوده‌ای

بس دل که بهر خویشتن آئینه ساخته

زان آینه بخویش نمودار بوده‌ای

خود را بخود نموده در آئینه‌ای جهان

بیننده بوده‌ای و بدیدار بوده‌ای

فاش و نهان خلق هویداست نزد تو

بی آلت بصر همه دیدار بوده‌ای

رفتار مور در شب دیجور دیده‌ای

ز اسرار خلق جمله خبردار بوده‌ای

هر جای هر چه بوده بر آن بوده‌ای محیط

عالم چو مرکزی و تو پر کار بوده‌ای

بی تو نه هستی و نه توانائی بود

ما را تو چاره بوده و ناچار بوده‌ای

ما هیچ نیستیم بخود سایه‌ای توایم

هم جاعل ظلام و هم انوار بوده‌ای

بس دل شکسته بر درت ای جا برالکسیر

پیوسته ایستاده که جبار بوده‌ای

بس بنده‌ای که کرده گنه بر امید آنکه

غفار بوده‌ای تو و ستار بوده‌ای

گرفیض را ز جهل بر آری غریب نیست

پیوسته بنده پرور و غفار بوده‌ای

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 4:24 PM

سکینهٔ دل و جان لا اله الا الله

نتیجهٔ دو جهان لا اله الا الله

زبان حال و مقال همه جهان گوید

بآشکار و نهان لا اله الا الله

بگوش جان رسدم اینسخن بهر لحظه

ز جزو جزو جهان لا اله الا الله

ز شوق دوست ببانگ بلند میگوید

همه زمین و زمان لا اله الا الله

تو گوش باش که تا بشنوی زهر ذره

چو آفتاب عیان لا اله الا الله

همین نه مؤمن توحید میکند بشنو

ز سومنات مغان لا اله الا الله

نوشتهٔ‌اند بگرد عذار مغبچکان

بخط سبز عیان لا اله الا الله

جمال و زیب بتان غمزه‌های معشوقان

برمز کرد بیان لا اله الا الله

بگلستان گذری کن ببرگ گل بنگر

ز رنگ و بوی بخوان لا اله الا الله

بباغ بنگر و آثار را تماشا کن

شنو ز سرو روان لا اله الا الله

گذر بکوه بکن یا برو بدریا بار

شنو ز گوهر و کان لا اله الا الله

ببر و بحر گذر کن بخشک و تر بنگر

شنو ز این و ز آن لا اله الا الله

بگوش و هوش تو آید بهر طرف که روی

اگر چنین و چنان لا اله الا الله

بکن تو پنبهٔ غفلت ز گوش و پس بشنو

ز نطق خرد و کلان لا اله الا الله

ببحر وحدت در رو بنالهٔ بم و زیر

بر آر از ته جان لا اله الا الله

همین نه ورد زبان کن ز جان و دل میگوی

بناله و بفغان لا اله الا الله

سرود اهل معاصیست نغمهٔ دف و چنگ

سرود متقیان لا اله الا الله

سحر ز هاتف غیبم ندا بگوش آمد

که ایها الثقلان لا اله الا الله

میان صوفی و پیرمغان سخن میرفت

چه گفت پیر مغان لا اله الا الله

ز پیر میکده کردم سؤالی از توحید

بباده گفت بدان لا اله الا الله

بگفتن دل و جان فیض اقتصار مکن

بگو بنطق و زبان لا اله الا الله

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 4:20 PM

باز این چه فتنه است که در سر گرفته‌ای

بوم و بر مرا همه آذر گرفته‌ای

می آئی و ز آتش حسن و فروغ ناز

سر تا بپای شعله صفت در گرفته‌ای

ای پادشاه حسن که اقلیم جان و دل

بی منت سپاهی و لشگر گرفته‌ای

خاکستر تنم چه عجب گر رود بباد

زین آتشیکه در دل و در جان گرفته‌ای

هر چند سوختی دگر آتش فروختی

جان مرا مگر تو سمندر گرفته‌ای

گفتم مگر جفا نکنی بر دلم دگر

می‌بینمت که عربده از سر گرفته‌ای

تنها اسیر تو نه همین این دل منست

دلهای عالمی تو مسخر گرفته‌ای

ای عشق بر سریر ایالت قرار گیر

در ملک جان و دل که سراسر گرفته‌ای

از عشق نیست فیض ترا مهربانتری

محکم نگاه‌دار چو در بر گرفته‌ای

نزدیک تر ز عشق رهی نیست زاهدا

با ما بیا چرا ره دیگر گرفته‌ای

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 4:20 PM

 

بیا بیا که اسیران نواز آمده‌ای

بیا بیا که رقیبان گداز آمده‌ای

بیا و دیده عشاق را منور کن

که حسن ماه رخانرا طراز آمده‌ای

بیا بیا که ز سر تا بپا ببازم من

بیا بیا که توهم مست ناز آمده‌ای

ز پای تا سر حسنی و لطف و مهر و وفا

بیا بیا که بسامان و ساز آمده‌ای

بکف گرفته دل و جان بجان و دل خلقی

تو بهر غارت آن ترکتاز آمده‌ای

بجانب تو روان بود جانم از شوقت

اگر غلط نکنم پیش باز آمده‌ای

سری بپای نتو میخواست دل که در بازم

بیا بیا که بسی دلنواز آمده‌ای

فدای خوی تو گردم که با هزاران ناز

بکار سازی اهل نیاز آمده‌ای

بپای تو قدمی صدهزار فرسنگست

بیا که از ره دور و دراز آمده‌ای

شبی بخلوت ما میتوان بسر بردن

اگر چه از سر تمکین و ناز آمده‌ای

کبوتر دل اگر صدهزار صید کنی

یکی نساخته بسمل که باز آمده‌ای

بگوی شعر از اینگونه شعرها ای فیض

میان اهل سخن سر فراز آمده‌ای

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 4:20 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 242

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4421084
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث