به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

نخست آید بدل پیک شنیدن

کشد آنگه شنیدن سوی دیدن

بصیرت را چو دیدن حاصل آید

رسیدن را رسد وقت رسیدن

رسیدن چون شود حاصل روانرا

رسد هنگام واصل را ندیدن

چو از دیدار واصل بسته شد چشم

شود هم بسته از دیدن رسیدن

چو از دید رسیدن دیده بستی

نشستی در مقام آرمیدن

چو‌ آرامید جان در بزم وصلش

میسر شد ز لعل می مکیدن

کشی چون می ز وصلش حاصل آید

روانرا لذت مستی چشیدن

شدی چون مست و آن لذهٔ چشیدی

رسد هنگام هستی را ندیدن

چو مستی را و هستی را ندیدی

ندیدن را شود وقت ندیدن

ندیدن هم ز تو چون دست برداشت

نه تو مانی و نه هم ره بریدن

ز سر تا پای گردی چشم حیرت

همه دیدن شوی بی دید دیدن

ترا آن نیستی در عین هستی

بود آرام در عین طپیدن

بمقصود از طلب چون در رسیدی

رسیدی در مزید و در مزیدن

مزید اندر مزید اندر مزید است

هنیئاً مزیدش را مزیدن

مگو این قصه را ای فیض هر جا

که هر فهمش به نتواند رسیدن

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 11:04 AM

ای که داری هوس طلعت جانان دیدن

نیست باشد شدنت وانگهش آسان دیدن

آن جمالی که فروغش کمر کوه شکست

کی توان از نظر موسی عمران دیدن

نشود تا دلت از قید علایق آزاد

نتوان جلوه آن سرو خرامان دیدن

تار موی خرد از دیده دل بیرون کن

تا بنورش بتوانی ره عرفان دیدن

چشم خفاش بمان چشم دگر پیدا کن

نور خورشید ازل کی بود آسان دیدن

زنگ دل پاک کن از اشک و بدل بینا شو

کان جمالیست که نتوانش بچشمان دیدن

جان ترا باید و پاید غم تن چند خوری

بگذر از تن اگرت هست سر جان دیدن

بر درش چند بدی‌ آری و نافرمانی

هیچ شرمت نشود زینهمه احسان دیدن

مزن ای فیض ازین بیش ز گفتار نفس

اگرت هست سر آئینه جان دیدن

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 11:04 AM

تا نگوئی هست آسان عشق را رهبر شدن

عشق را رهبر شدن هست از ملک برتر شدن

از ملک برتر شوی چون عشق را رهبر شوی

کار این کار است نه در عقل دانشور شدن

عشق بستد از ملک باج سجود آدمی

آدمی را داد تاج بر ملک سرور شدن

عشق دارد کار در عالم نه عقل و نی هنر

عشق ورز ار بایدت بهتر شدن مهتر شدن

در دو عالم عشق را نی در سرت گر عشق هست

ورنه باید چون خسان بر هر دری چاکر شدن

عشق باشد افسر شاهان قرین عشق شو

بر سر شاهان عالم خواهی از افسر شدن

اینمس قلب تو از علم و هنر کی زر شود

عشق اکسیر دلت را باید او را زر شدن

آتشی از عشق در خود زن بسوزان خویش را

بایدت جانا اگر سوی خدا رهبر شدن

میکشد سوی خدا عشق خدا منعم مکن

گر بگویم میتوان از عشق پیغمبر شدن

تا دهندت بار باری در حریم قدس عشق

سر بر آن در بایدت زد حلقه آن در شدن

عشق را محرم نهٔ تا این دو رنگی در تو هست

که ز شهوت آب و گاهی از غضب آذر شدن

بر زمین دل سحاب عشق میبارد سخن

فیض عاشق شو او اگر هی خوا سخن گستر شدن

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 11:04 AM

تیره شد در چشمم از دنیا بدر باید شدن

تنگ شد جا بر دلم جای دگر باید شدن

عقدهٔ دنیا زبال مرغ جان باید گشود

سوی فردوس برین با بال و پر باید شدن

پای تن بگذار و با بال روان پرواز کن

تاج قرب ار خواهی اینره را بسر باید شدن

متبع شرکست خود بینی ره توحید را

از وجود فانی خود بیخبر باید شدن

لوح دلرا شست و شوئی باید از ادناس طبع

از کدورتهای جسمانی بدر باید شدن

راه حق آسان توان رفتن بر آثار قدم

پیشوایان رفته اینره بر اثر باید شدن

معرفت را چون نهایت نیست راهش بیحد است

هر چه زان حاصل شود زان بیشتر باید شدن

تا نگردی فانی اندر حق نیاسائی ز خود

کی شیء هالک را مستقر باید شدن

فیض را چون عمر بگذشت و شد آلایش ز دست

سوی دارالخلد جنت زودتر باید شدن

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 11:04 AM

غمش غمی نه که از دل بدر توان کردن

دلش دلی نه که در وی اثر توان کردن

نه آن حبیب که او را بدل بود رحمی

نه آن رقیب که از وی حذر توان کردن

نه قامتش بصنوبر نشان توان دادن

نه نسبت رخ او با قمر توان کردن

نه زان دهان و میان نکتهٔ توان گفتن

نه دست با قد او در کمر توان کردن

نه تاب روی چو خورشید او توان آورد

نه بیفروغ رخش شب بسر توان کردن

مگر ز پادشه لطف او رسد مددی

ز سینه لشگر غم را بدر توان کردن

چو فیض در قدمش گر سری توان افکند

به پیش تیر غمش حان سپر توان کردن

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 11:04 AM

نه چشم آنکه برویش نظر توان کردن

نه پای آنکه بکویش گذر توان کردن

نه آن قرار که تاب رخش توان آورد

نه آن شکیب که بی او بسر توان کردن

نه همدمی که باو درد دل توان گفتن

نه محرمی که ز رازش خبر توان کردن

نه آن نفس که دعا چون کنی قبول شود

نه آن قبول که سر خاک در توان کردن

نه سر چو گوی بمیدان او توان افکند

نه پیش خنجر او جان سپر توان کردن

دلم دلی نه که در وی بگنجد اینهمه غم

غمش غمی نه که از دل بدر توان کردن

کجا روم چکنم درد خود کرا گویم

ز خویش کاش زمانی سفر توان کردن

بیا بیا بقضای خدای تن در ده

گمان مبر که علاج دگر توان کردن

بدوست دوست شو و تلخ دهر شیرین کن

که زهر را بمحبت شکر توان کردن

بآنچه دوست کند دوست باش با او دست

بدین وسیله مگر در کمر توان کردن

چنان محبت او جا گرفت در دل فیض

که پیش تیر غمش جان سپر توان کردن

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 11:04 AM

ذرهٔ درد بر آن مایهٔ درمان بردن

به ز کوه حسناتست بمیزان بردن

ایستادن نفسی نزد مسیحا نفسی

به ز صد ساله نمازست بپایان بردن

یک طوافی بسر کوی ولی اللّهی

به ز صد حج قبولست بدیوان بردن

تا توانی اگر از غم دگران برهانی

به ز صد ناقه حمراء بقربان بردن

بردن غم ز دل خسته دلی در میزان

به ز صوم رمضانست بشعبان بردن

یکجو از دوش مدین دینی اگر برداری

به ز صد خرمن طاعات بدیان بردن

به ز آزادی صد بندهٔ فرمان بردار

حاجت مؤمن محتاج باحسان بردن

دست افتاده بگیری ز زمین برخیزد

به ز شبخیزی و شاباش ز یاران بردن

نفس خود را شکنی تا که اسیر تو شود

به زاشکستن کفار و اسیران بردن

خواهی ار جان بسلامت ببری تن در ره

خدمتش را ندهی تن نتوان جان بردن

سر تسلیم بنه هرچه بگوید بشنو

از خداوند اشارت ز تو فرمان بردن

دل بدست آر ز صاحبدل و جان از جانبخش

گل و تن را نتوان فیض بجانان بردن

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 11:04 AM

بلبل از گلزار میگوید سخن

کرکس از مردار میگوید سخن

گل ز لطف رنگ و بو دم میزند

خار از آزار میگوید سخن

یار حرف یار دارد بر زبان

غیر از اغیار میگوید سخن

زاهد از حور و قصور و انگبین

عشق از دیدار میگوید سخن

عابد از سجاده و تسبیح و ذکر

کافر از زنار میگوید سخن

عاقل از ناموس و رسم و نام و ننگ

مست از خمار میگوید سخن

پادشاه از تاج و تخت و لشکری

لشکر از پیکار می‌گوید سخن

اهل علم از درس و بحث و مدرسه

تاجر از تجار می‌گوید سخن

در طبیعی بحث دارد فلسفی

صوفی از اسرار می‌گوید سخن

عارف از حق واعظ عقبی پرست

از بهشت و نار می‌گوید سخن

مفتی از دستار و ریش و طیلسان

قاضی از دینار می‌گوید سخن

بانو از اسباب طبخ آش و نان

خواجه از بازار می‌گوید سخن

شاعر از رخساره و زلف بتان

هرزه‌گو بسیار می‌گوید سخن

هر کسی کاری که دروی ماهر است

بیشکی ز آن کار می‌گوید سخن

چون نصیبی دارد از هر پیشه فیض

در همه اطوار می‌گوید سخن

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 11:04 AM

بنثر اگر چه توان گوهر سخن گفتن

ولی بنظم بود خوشنما سخن گفتن

لباس حرف چه پوشید شاهد معنی

بود چو موزون خوشتر بود پذیرفتن

اگر چه نثر گره میگشاید از دل نیز

غبار غم بغزل میتوان ز دل رفتن

گل از صفا شکفد غنچهٔ دل از اشعار

ز شعر گفتن و خواندن طلب کن اشکفتن

چو در لباس مجاز آوری حقیقت را

بکوش تا که نگفتن بود نه بنهفتن

بهوش باش که حرف نگفتنی بجهد

نه هر سخن که بخاطر رسد توان گفتن

یکی زبان و دو گوشست اهل معنی را

اشارتی بیکی گفتن و دو بشنفتن

سخن چه سود ندارد نگفتنش اولی است

که بهتر است ز بیداری عبث خفتن

دو چار چون شودت هرزه گو تغافل کن

علاج بیهده گو نیست غیر نشنفتن

بهر زه صرف مکن عمر بی بدل ای فیض

ببین چه حاصل تست از صباح تا خفتن

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 11:04 AM

با دل من جلو گلزار میگوید سخن

صد زبان بگشوده از یک یار میگوید سخن

بنگرید ای عاشقان بوی من و رنگ مرا

بو ز زلف و رنگ از رخسار میگوید سخن

گل گشوده دفتری تا بنگرد اوراق را

عندلیب از بر ز وصف یار میگوید سخن

از مقام وصف لطفش گل حکایت می‌کند

در بیان شرح قهرش خار میگوید سخن

چشم بیمارش چه گردد جلوه‌گر در بوستان

در ثنایش نرگس بیمار میگوید سخن

میوه میگوید ثنای او بطعم و رنگ و بو

با زبان برگها اشجار میگوید سخن

رو بدست آور ز غیب معرفت گوشی دگر

تا بدانی هم نه و هم چار میگوید سخن

معدن و نامی و حیوان انسی و جن و ملک

با زبانی هر یکی زان یار میگوید سخن

آن یکی در عالم ظاهر از حق میزند

و آن یکی در باطن از اسرار میگوید سخن

کشف اسرار حقایق را بقدر فهم خود

هرکسی در پرده اشعار می‌گوید سخن

گاه مولانا و گه عطار و گاهی مغربی

گه ز شوقش قاسم انوار می‌گوید سخن

من که باشم تا زنم دم از ثنای کردگار

در ثنایش احمد مختار می‌گوید سخن

گفت لا احصی محمّد کیست دیگر دم زند

لیک قدر خویش هر هشیار می‌گوید سخن

هر که مستولی شود بر جان او عشق کسی

بیخود انه با در و دیوار می‌گوید سخن

گر سخن بسیار گوید فیضمعذورش بدار

هر که او دلتنگ بسیار میگوید سخن

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 11:04 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 242

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4426371
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث