به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

حسن رخ مه رویان از روی تو می‌بینم

دلجوئی دلداران از خوی تو می‌بینم

هرجا که بود نوری از پرتو روی تست

هر جا که بود آبی از جوی تو می‌بینم

چشم خوش خوبان را بیمار تو می‌دانم

محراب دو عالم را ابروی تو می‌بینم

گبر و مغ و ترسا را جویای تو می‌بینم

روی همه عالم را واسوی تو می‌بینم

بلبل بگلستانها از بهر تو می‌نالد

بوی گل و ریحانها از بوی تو می‌بینم

تشویش دل درهم از زلف تو می‌دانم

اسباب پریشانی گیسوی تو می‌بینم

عاشق سر کو گردد من گرد جهان گردم

چون جمله عالم را من کوی تو می‌بینم

املاک و لطایف را چوگان تو می‌دانم

افلاک و عناصر را من کوی تو می‌بینم

اندر دل هر ذره خورشید جهان تابیست

من تابش آن خورشید از روی تو می‌بینم

این عالم فانی را هر دم ز تو، نو از نو

من کهنه نمی‌بینم من نوی تو می‌بینم

از هیچ صدائی من جز حرف تو نشنیدم

هیهات دل هرکس یا هوی تو می‌بینم

در بحر محیط عشق شد غرق وجود فیض

وین چشم گهر بارش واسوی تو می‌بینم

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 10:39 AM

زین جهان پست بالا میروم

تا محل قدس اعلا میروم

از مکان و لامکان خواهم گذشت

تا فراز جا و بیجا میروم

میروم تا موطن اصلی خویش

از کجاها تا کجاها میروم

نقی باطل کردم و اثبات حق

از لم و لا سوی الا میروم

مرغ جان را رسته بال معرفت

تا نه پنداری که با پا میروم

این دوتائی خرقهٔ پر عار را

خرق کردم عور و یکتا میروم

رفته رفته در تنم جان شد بزرگ

تنگ شد جا سوی بیجا میروم

من نمی‌گنجم درین عالم دگر

بر من اینجا تنگ شد جا میروم

میروم تا منبع هر هستیی

جای فیض آنجاست آنجا میروم

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 10:39 AM

از سر کویت ای نگار میروم و نمیروم

از بر و بوم این دیار میروم و نمیروم

زد بجگر ز غمزه نیش راند مرا ز نزد خویش

خسته جگر ز بزم یار میروم و نمیروم

جان و دلم شکار کرد دورم از این دیار کرد

بی دل و جان از این دیار میروم و نمیروم

گر قدمی نهی به پیش باز کشم بسوی خویش

نیست بدستم اختیار میروم و نمیروم

روی دلم بزجر خست پای دلم بزلف بست

خسته و بسته دلفکار میروم و نمیروم

سوی من از حیا نظر میکند و نمیکند

من ز ادای او زکار میروم و نمیروم

گه بلقاش جان و دل میدهم و نمیدهم

گاه ز خویش فیض وار میروم و نمیروم

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 10:39 AM

بسوی او نگرم کان ناز می‌بینم

و گر بخویش سرا پا بناز می‌بینم

دل ار غمین شود آن راز خویش می‌یابم

و گر خوش است از آن دلنواز می‌بینم

بآسمان و زمین بینم ار بدیدهٔ دل

جبال معرفت و بحر راز می‌بینم

غبار غیر ز مرآت دل چو می‌روبم

بر وی جان دری از غیب باز می‌بینم

چو عشق نیست رهی سوی او سخن کوته

که راه دیگر و دور و دراز می‌بینم

بر وی دشمن اگر بسته شد دری از دوست

بروی دوست در دوست باز می‌بینم

زر وجود من از غش نمیرسد خالص

ببوتهٔ غم او تا گداز می‌بینم

وفای اوست وفا و وفای اوست وفا

وفا جفا شود ار امتیار می‌بینم

عنای او همه راحت غمش همه شادیست

بلای اوست عطا سوز و ساز می‌بینم

بغیر هستی او هستی نمی‌دانم

جهان همه بحقیقت مجاز می‌بینم

بمیرم ار به جز او زندهٔ گمان دارم

بسوزم ار به جز او کار ساز می‌بینم

فنا شوم اگر اغیار را بقا باشد

نباشم ار به جز او بی‌نیاز می‌بینم

حرام باد بر آن دل محبتش که درو

بجز محبت او را جواز می‌بینم

هزار سجده شکر ار کنی کمست ای فیض

که بر رخ تو در دوست باز می‌بینم

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 10:39 AM

در چهرهٔ مهرویان انوار تو می‌بینم

در لعل گهر باران گفتار تو می‌بینم

در مسجد و میخانه جویای تو می‌باشم

در کعبه و بتخانه انوار تو می‌بینم

بت‌خانه روم گر من تا جلوهٔ بت بینم

چو نیک نظر گردم دیدار تو می‌بینم

هرکو ز تو پیدا شد هم در تو شود پنهان

پیدا و پنهان گشتن هم کار تو می‌بینم

از کوی تو می‌آیم هم سوی تو می‌آیم

در سیر و سلوک خود انوار تو می‌بینم

هم کشته این عیدم هم زنده جاویدم

منصور صفت خود را بردار تو می‌بینم

گاهی که مرا کاهی گه قیمتم افزائی

در سود و زیان خود را بازار تو می‌بینم

هرکس شده در کاری سرگشته چو پرکاری

سرگشتگی جمله در کار تو می‌بینم

هرجا که روم نالم چون بلبل شوریده

سرتاسر عالم را گلزار تو می‌بینم

خون در جگر لاله از داغ تو می‌بینم

چشم خوش نرگس را بیمار تو می‌بینم

پروانه بگرد شمع جویای جمال تو

بلبل بگلستانها هم زار تو می‌بینم

از خود نه خبردارم نه عین و اثر دارم

در نطق و بیان فیض گفتار تو می‌بینم

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 10:39 AM

 

آنکه کارش با دلست و نیست او را دل منم

آنکه را مرکب دلست و پای دل در گل منم

آنکه او را هرچه حاصل شد بیغما دادعشق

نیستش اکنون به جز بیحاصلی حاصل منم

آنکه نقش اوست در مرآت کونین آن توئی

آنکه نقش هر دو عالم را بود قابل منم

آنکه در راه هوای نفس چالاکست و چست

در سلول راه حق افسرده و کاهل منم

آنکه او در راه حق ننهاده گامی یکنفس

کرد عمر خویشتن را صرف در باطل منم

آنکه او را جا بود در آسمانها با ملک

سر نگون افتاد اکنون در چه بابل منم

آنکه مقصود دلفیض است در عالم توئی

آنکه بسته در خیال تست جان و دل منم

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 10:39 AM

شبها حدیث زلف تو تکرار میکنم

تسبیح روز وصل تو بسیار میکنم

چون دم زند صباح ز انوار طلعتت

جان را ز عکس روی تو گلزار میکنم

از پای تا بسر همه تن دیده میشوم

جانرا بدیده قابل دیدار میکنم

از غمزهٔ نگاه تو بیهوش می‌شوم

دلرا ز چشم مست تو هشیار میکنم

عکس تو چون در آینهٔ دل درآیدم

بیخود حدیث واحد قهار میکنم

ترجیح بند هر سخنم ذکر خیر تست

در هر کلام نام تو تکرار میکنم

با مردمان حدیث تو گویم در انجمن

تنها حدیث با در و دیوار میکنم

گیرم سنای دل ز سنا برق روی تو

در یوزهٔ ز قاسم انوار میکنم

غم را بیاد روی تو از سینه می‌برم

دم را بذکر موی تو عطار میکنم

شب را بیاد زلف تو می‌آورم بروز

چون روز شد ستایش رخسار میکنم

آهنگ من چو کرد بر آهنگ میزنم

دلرا ز غم بناله سبکبار میکنم

گر سرّ من بغیر نگوید رفیق من

زودش بلطف خازن اسرار میکنم

هرکس که گوش جان بسخنهای من دهد

او را بصور موعظه بیدار میکنم

هر کار خوب را که ز کردار عاجزم

تحسین هر که کرد بگفتار میکنم

پنهان کن از خلایق گر عاشقی کنی

با فیض هم مگوی که این کار میکنم

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 10:39 AM

با خیالت شور و مستی میکنم

در وصالت ترک هستی میکنم

از دو چشم مست تو خون میخورم

وز لب لعل تو مستی میکنم

زهر چشمی دارم نوش لبی

خستگی و تندرستی میکنم

مست میگردم چو پستم میکنی

سربلندیها ز پستی میکنم

در شب صول تو بندم زلها

فکر روز تنگدستی میکنم

گرچه عالی همتم در کار عشق

پیش بالای تو پستی میکنم

فیض دایم مست و هرگز می نخورد

از شرابت عشق مستی می‌کنم

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 10:39 AM

از شراب عشق مستی میکنم

با خیالی بت‌پرستی میکنم

پیش چشمی و لبی هر دم غزل

میسرایم شور و مستی میکنم

از شراب نرگس مستانهٔ

بیخودی و می پرستی میکنم

چون شدم بیمار چشمی کی دگر

یاد روزی تندرستی میکنم

چون ندارم بر وصال دوست پای

چارها از تنگدستی میکنم

از تغافلهای او خون میخورم

وز بلندیهاش پستی میکنم

فیض از خود لاف هستی کی زنم

هستیم چون اوست هستی میکنم

میشوم عالی چو پستم میکند

هستی از بالای پستی میکنم

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 10:39 AM

 

باده بیار ساقیا تا که بمی وضو کنم

مست خدا شوم نخست پس بنماز رو کنم

کوزه‌گران چو عاقبت از سر من سبو کنند

بهر شراب عشق حق خود سر خود سبو کنم

بوئی از آنشراب اگر وقت نماز بشنوم

رو چو بقبله آورم عطر بهشت بو کنم

چیست بهشت و عطر آن بوی خدا رسد از آن

مست خدای چون شوم کار خدا نکو کنم

گر نرسد بجام دست یا بسبو رسد شکست

باده زخم بدم کشم در دهن و گلو کنم

باده بود چو جان مرا گر نرسد روان مرا

غوطه زنم درون خم تن بروان فرو کنم

سر چو ز می تهی شود نیست به جز کدوی خشک

من بیکی کدوی می چارهٔ این کدو کنم

گر نکشم شراب او پس بچه خوشدلی زیم

گر نکنم حدیث او پس بچه گفتگو کنم

کفتر مست او منم بر سر دست او منم

زان بنشاط بیخودی بقر بقو بقو کنم

در ازلم شراب داد جام الست ناب داد

باز کشم از آن شراب مستی کهنه نو کنم

گر ز طبیب عاشقان مرهم لطفی آیدم

زخم هزار ساله را در نفسی رفو کنم

سر نکشم ز همرهان پا بکشم ز گمرهان

پشت کنم بدشمنان جانب دوست رو کنم

چند بهر جهه دوم سخره این و آن شوم

سوی حبیب خود روم روی بروی او کنم

بس که مرا ز خویش راند بس که بسینه ریش ماند

فیض بیاز قهر او روی بلطف او کنم

ادامه مطلب
پنج شنبه 4 شهریور 1395  - 10:39 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 242

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4431621
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث