به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ای دهانت تنک شکر لعل لب کان نمک

نیستم گر قابل بسیار از آن باری کمک

وه چه رفتار و چه گفتار و دهانست و میان

ای ز سر تا پای شیرین وی ز پا تا سر نمک

چشم و ابرو خط و خال و زلف و گیسو خدوقد

لطف صنع ایزدی را شاهد آمد یک بیک

از نگاهی می‌توانی عالمی بی‌خود کنی

زانچه میخواهم ز تو دستی تهی بر مردمک

ای که میپرسی چه‌سان او با کسان سر میکند

میکند لطفی ولی با عاشقانش کمترک

خواستم کامی ز لعلش لب گزید آنگه مکید

یعنی هرگز نخواهد شد لب حسرت بمک

گفت جای ماست دل مگذار غیری را در آن

کان بود با دیگران مانند بوبکر و فدک

گفتمش در وصل خواهی کشتنم یا در فراق

گفت بی‌تابی مکن خواهیم کردن زین دو یک

داد من از خود بخواهد خواست روزی آن صنم

گر تو داری فیض شکی من ندارم هیچ شک

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:39 PM

در دلم تا جای کرد از لطف آن رشگ ملک

غیر او تا ثبت کردم غیرت او کرد حک

گفت فارغ ساز بهر من فان القلب لی

گفتمش از جان برم فرمان فان الامر لک

رو بوصل تو نبردم چند گشتم کو بگو

ای دل سرگشته خون شووزره چشمم بچک

اشگ خونین از جگر میریز بر روی زمین

آه آتشناک ار جان میرسان سوی فلک

در جحیم نفس باشی چند با شیطان قرین

در بهشت جان در آی و همنشین شو با ملک

گر تو مردی با هوای نفس میکن کارزار

ور نه مانند زنان چادر بسر بند و لچک

بگذر از دنیای دون وسعی کن بهر جنان

بهر حورالعین گذر کن زین عجوز مشترک

او بدور تو محیطست و توئی غافل ازو

در میان آب و غافل ز آب میباشد سمک

آب و تابی در سخن باید که تاثیری کند

اشک و آهی بایدت ای فیض آوردن کمک

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:39 PM

ذاب قلبی من اشتیاق لقاک

حسرت وصل می‌بریم بخاک

بر سر آتش تو می‌سوزیم

در هوای تو می‌شویم هلاک

چون ضروریست سوختن ما را

احرق ارواحنا بنار هواک

می‌دهیم از پی صال تو جان

اهدانا ربنا سبیل رضاک

گر تو خواهی که ما هلاک شویم

جان فشانیم از برای هلاک

دوست خواهد چه سوزش و شورش

من و سوز درون و سینه چاک

دل و جان پاک کردم از اغیار

پاک باید رود به عالم پاک

ز آتش عشق گر بسوزد فیض

گم شو از بحر کوخس و خاشاک

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:39 PM

بهوای تو می‌شویم هلاک

وز برای تو می‌شویم هلاک

بر سر آتش تو می‌سوزیم

در هوای تو می‌شویم هلاک

می‌دهیم از پی رضای تو جان

در رضای تو می‌شویم هلاک

گر پسندی که ما هلاک شویم

برضای تو می‌شویم هلاک

هر چه هستیم سخرهٔ قدریم

وز قضای تو می‌شویم هلاک

ای ردای تو کبریا تو کبیر

در ردای تو می‌شویم هلاک

در سرای وجود غیر تو نیست

در سرای تو می‌شویم هلاک

ما همه فانئیم و تو باقی

در سرای تو می‌شویم هلاک

لمن الملک واحد القهار

زین نداری تو می‌شویم هلاک

دل ما گرچه تنک و تاریکست

در فضای تو می‌شویم هلاک

همه جانها بدرگهت سپریم

در فنای تو می‌شویم هلاک

فیض چون نیستی سزای نجات

بسزای تو می‌شویم هلاک

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:39 PM

چه بنشینم چه برخیزم قعودی لک قیامی لک

ترا ام نیستم خود را شخوصی لک مقامی لک

اگر گویم سخن با کس اگر خاموش بنشینم

بتو وزتست بهر تو سکوتی لک کلامی لک

شفا خواهم که تا باشم توانا بر عبودیت

بلا خواهم که جان بازم شفائی لک سقامی لک

ثیاب ز بهر آن پوشم شوم شایستهٔ طاعت

غذا از بهر آن نوشم لباسی لک قوامی لک

کنم از بهر آن طاعت که قربان رهت گردم

صلوتی لک زکوتی لک جهادی لک صیامی لک

اگر بیدار و هشیارم نظر بر روی تو دارم

و گر در خواب و در مستی فکری لک منامی لک

سرا پایم چو ملک تواست میخواهم ترا باشم

مرا از شرک خودبینی بجرا جعل تمامی لک

دوائی من ک دائی منک رجائی منک شغلی بک

سماعی منک و جدی فیک سکری فی کلامی لک

کشیدم جرعهٔ از بادهٔ عشقت ز خود رفتم

تیقنت دوامی بک و انی فی دوامی لک

بدنیا تا زیم عشق جمال تو بجان ورزم

کنم چون روی در جنت بود آنجا مقامی لک

وجود فیض شد در ذات تو مستهلک و فانی

فلست منه فی شیء تمامی لک تمامی لک

ز خود فانی بتو باقی بتو وز تو کنم مستی

شدی چون بنده را ساقی تکرر فی کلامی لک

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:39 PM

الهی الهی فقیر اتاک

ولا یرتجی من لدنک سواک

لقاک هوای رضاک منای

فهب لی لقاک وهب لی رضاک

هواک رضای رضاک هوای

هوای هواک رضای رضاک

جفاک وفآء و حق الوفآء

جفاک وفاء فکیف و فاک

غنای لدیک و فقری الیک

و فقری غنای غنای غناک

شفائی و دائی و روحی وهمی

لدیک و عنک و فی یبتغاک

حنینی انینی لجائی رجائی

الیک علیک لدیک لداک

اراک معی اینما کنت کنت

و انت نرانی و لست اراک

امامی و رائی یمینی شمالی

اذا ما نظرت فها انت ذاک

و لست اخاف سواک فانی

بمرای لک لک ازل فی حماک

و لا ارتجی عیرک ان فیضفاً

وثوق بان لم تخب من رجاک

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:39 PM

ارانی اراک و لست اراک

ارانی سواک و لست سواک

ارانی اراک و انت بمرای

ارانی و انت سوی ما اراک

ارانی و لست اری غیر وجهک

ارانی اری ما سواک سواک

هواک اراک ولست بمرای

ارانی و انت سوی ما رآک

سواک سواک اراک و انی

فلست اری فی سواک سواک

اری ما سواک طلالا و فینا

فما هو سواک و ما انت ذاک

اراک اراک سواک سوائی

و لست سوائی و لست سواک

ارانی و انی کسانا لباسا

ارانی سواک و لست بذاک

سوای ارانی سواک و انی

فلست اری فی وجودی سواک

و انی و انی فدآء لانک

و ما نیتی دون انی فداک

لقاک هوای و حق اللقاء

هوای فیض افناؤه فی لقاک

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:39 PM

عاشق که بود غلام معشوق

سرمست علی‌الدوام معشوق

از خویشتنش خبر نباشد

دایم مست مدام معشوق

مستی نکند ز آب انگور

مستیش همه ز جام معشوق

برخواسته از سر دو عالم

پابنده شده بدام معشوق

از کام و هوای خویش رسته

کامش همه گشته کام معشوق

گامی ننهاده هیچ جائی

جز بر آثار گام معشوق

گم کرده نشان و نام خود را

گشته است نشان بنام معشوق

وحشی صفت از جهان رمیده

وز جان و دلست رام معشوق

گوش هر قوم با سروشی است

گوش فیض و پیام معشوق

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:39 PM

گذشت عمر و نکردیم هیچ کار دریغ

نه روزگار بماند و نه روزگار دریغ

برفت عمر بافسانه و فسون افسوس

گذشت وقت به بیهوده و خسار دریغ

نکرده‌ام همهٔ عمر یک عمل حاصل

نبوده‌ام نفسی با تو هوشیار دریغ

هر آنچه گفتم و کردم تمام ضایع بود

بهرزه رفت مرا روز و روزگار دریغ

بپار گفتم کامسال کار خواهم کرد

گذشت عمر من امسال همچو پار دریغ

زهر خموشی بی‌باد تو هزار افسوس

زهر سخن که نه حرف تو صد هزار دریغ

زهر چه بینم و رویت در آن نمی‌بینم

هزار بار فسوس و هزار بار دریغ

نه یک فسوس و ده و صد که بیحساب افسوس

نه صد دریغ و هزاران که بیشمار دریغ

غنیمتی شمر این یکدو دم که ماند ای فیض

بکار کوش نگو رفت وقت کار دریغ

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:35 PM

بوی گلزار هوست قصه عشق

میبرد سوی دوست قصهٔ عشق

میکشد رفته رفته جان از تن

مغز گیرد ز پوست قصهٔ عشق

ای که صد چاک در دلست ترا

چاک دلرا رفوست قصهٔ عشق

هست در ذکر حق نهان مستی

می حق را کدوست قصهٔ عشق

هر که دارد ز حق بدل شوقی

بردش سوی دوست قصهٔ عشق

دم بدم رو بسوی حق دارد

هر کرا گفت گوست قصهٔ عشق

هر سر موی من کند شکری

که مرا موبموست قصهٔ عشق

روبروی خدا بود عاشق

که جهان پشت و روست قصهٔ عشق

یکنفس ذکر حق ز دست مده

دوست دارد چو دوست قصهٔ عشق

گلستان حق و بوی گل ذکرش

حق محیط است وجوست قصهٔ عشق

خام افسرده بهرهٔ نبرد

پختگانرا نکوست قصهٔ عشق

ذکر حق فیض بوی حق دارد

گل گلزار اوست قصهٔعشق

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:35 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 242

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4453691
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث