به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

عشق است اصل بندگی من بنده و مولای عشق

عشق است آب زندگی من بنده و مولای عشق

برتر ز جان دان عشق را مشمار آسان عشق را

مفروش ارزان عشق را من بنده و مولای عشق

عشق است جان جان جان از عشق شد پیدا جهان

عشق است پیدا و نهان من بنده و مولای عشق

جنت سرای عشق دان دوزخ بلای عشق دان

جانرا فدای عشق دان من بنده و مولای عشق

عالم برای عشق دان آدم قبای عشق دان

خاتم لقای عشق دان من بنده و مولای عشق

عشق‌است چون شیر ژیان عشق‌است چون ببردمان

عشقست نادر پهلوان من بنده و مولای عشق

مشمار منکر عشق را هشیار بنگر عشق را

بازیچه مشمر عشق را من بنده و مولای عشق

نزدیکش آئی گم شوی چون قطره در قلزم شوی

در آتشش هیزم شوی من بنده و مولای عشق

جان موجه دریای عشق دل گوهر یکتای عشق

سر کاسه صهبای عشق من بنده و مولای عشق

سر مطبخ سودای عشق جان محفل غوغای عشق

دل جای های های عشق من بنده و مولای عشق

کار من و تدبیر عشق سعی من و تقدیر عشق

حلق من و زنجیر عشق من بنده و مولای عشق

فخر من از بالای عشق از همت والای عشق

وز کبر و استغنای عشق من بنده و مولای عشق

من عاشق سیمای عشق من واله و شیدای عشق

من چاکر و لالای عشق من بنده و مولای عشق

دست منست و پای عشق کرد منست ورای عشق

فیض است و استیلای عشق من بنده و مولای عشق

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:35 PM

هم توئی راحت جانم ای عشق

هم توئی درد و غمانم ای عشق

هم توئی حاصل و محصول دلم

هم توئی جان و جهانم ای عشق

هم توئی مایهٔ سوداگریم

هم توئی کار و دکانم ای عشق

هم توئی اصل وجود و عدمم

هم توئی سود و زیانم ای عشق

هم توئی طاعت و هم معصیتم

هم توئی ناز و جنانم ای عشق

هم توئی مایهٔ آشفتگیم

هم توئی امن و امانم ای عشق

گاه میسوزی و گه میسازی

تا چه خواهی تو ز جانم ای عشق

دوست کس دیده که دشمن باشد

هم تو اینی و هم آنم ای عشق

دل من بردی و جان می‌خواهی

ای بقربان تو جانم ای عشق

در دل فیض بمان یکدو نفس

تا که جان بر تو فشانم ای عشق

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:35 PM

زنده آن سر کو بود سودای عشق

حبذا آن دل که باشد جای عشق

از سر شوریدهٔ من کم مباد

تا قیامت آتش سودای عشق

خارها در دل بخون میپرورم

بو که روزی بشکفد گلهای عشق

رفته رفته دل خرابی میکند

عاقبت خواهم شدن رسوای عشق

خویش را کردم تهی از غیر دوست

تا وجودم پر شد از غوغای عشق

کار و کسب من همین عشق است و بس

مگسلاد این دست من از پای عشق

خدمت او را بدل بستم کمر

هستم از جان بنده و مولای عشق

هم زمین هم آسمان را گشته‌ایم

نیست درُی در جهان همتای عشق

تا ننوشی باده از جام فنا

مست کی گردد سر از صهبای عشق

تا پزی در دیگ سر سودای سود

کی چشی هرگز تو از حلوای عشق

چون فرو خواهیم شد ما عاقبت

خود همان بهتر که در دریای عشق

ناله میکن فیض ایرا خوش بود

نالهای زار در سودای عشق

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:35 PM

در جهان افگندهٔ غوغای عشق

عالمی را کردهٔ شیدای عشق

آفتاب و ماه و اخترها روان

روز و شب سرگشتهٔ سودای عشق

کرد مینای فلک قالب تهی

بر زمین تا ریختی صهبای عشق

میدهد جانرا حیوتی دم بدم

صور اسرافیل بی آوای عشق

میکشد جانهای اهل دل ز تن

دست عزرائیل استیلای عشق

عقلها را همچو سحر ساحران

میکند یک لقمه اژدرهای عشق

رفته رفته میشوم از خود تهی

تا سرم پر گردد از سودای عشق

در دل شب عاشقانرا عیشهاست

خوشتر است از روزها شبهای عشق

روزهای تیره بر شبها فزود

عمر من شد یک شب یلدای عشق

ای تهی از معرفت زحمت ببر

فیض داند قدر نعمتهای عشق

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:35 PM

تا بکی حسرت برم بر کشتگان زار عشق

هرچه باداباد گویان میروم بردار عشق

ز آشنایان جهان بیگانه گشتم در غمش

از جهان بیزار گردد هرکه باشد زار عشق

هر که با عشق آشنا شد خویش را بیگانه دید

عافیت را پشت پا زد هر که شد بیمار عشق

پیش ازین هم گرچه بودم مست وار خود بیخبر

مستی دیگر چشیدم تا شدم هشیار عشق

چند ترسانی مرا از رستخیز خواب مرگ

صد قیامت پیش دیدم تا شدم بیدار عشق

هر کتابی خوانده باشد جمله از یادش رود

هر که او خواند چو من یکحرف از طومار عشق

ای که میپرسی که یارت کیست یار کیستی

یار من عشقست و من هم نیستم جز یار عشق

میفروشم صد هزاران دانهٔ تسبیح زهد

تا خرم ازاهل دل یکرشته از زنار عشق

کار من عشقست و بیکاریم عشق کار ساز

بهتر است از صد هزاران کاروان بیکار عشق

الصلا یاران کشید از هرچه جز عشقست دست

نیست کار و بار الا کار عشق و بار عشق

بس به تنگ آمد مرا از هرچه جز عشقست دل

میفروشم خویش را یک تنگه در بازار عشق

هر که پرسد فیض زار کیست میگویم بلند

زار عشقم زار عشقم زار عشقم زار عشق

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:35 PM

جان منزل جانان عشق دل عرصه جولان عشق

تن زخمی چوکان عشق سر گوش در میدان عشق

عشق است در عالم علم عشقست شاه و محتشم

شی لله دلها نگر بر درگه سلطان عشق

هم‌طالب و مطلوب‌عشق هم‌راغب و مرغوب عشق

خواهنده ومحبوب عشق‌ عشق است هم‌خواهان عشق

هم‌قاصد و مقصود عشق هم واجد و موجود عشق

هم عابد و معبود عشق عشق است سرگردان عشق

هم شادی و هم غم بود هم سور و هم ماتم بود

عشق است اصل دردها عشق است هم درمان عشق

عشق است مایه درد و غم عشق است تخم هر الم

هم سینها بریان عشق هم دیدها گریان عشق

هم‌مایه شادی است عشق هم خط آزادیست عشق

هم گردن گردنکشان در حکم و در فرمان عشق

بس یونس روشن دلی کورا نهنگ عشق خورد

بس یوسف گل پیرهن در چاه در زندان عشق

دلرا سزا جزعشق نیست جانرا جزا جزعشق نیست

راحت‌فزا جز عشق نیست من بندهٔ احسان عشق

جنت بود بستان عشق دوزخ بود زندان عشق

آن پرتوی از نوی عشق وین دودی از نیران عشق

بر خوان غم میهمان منم زان میخورم خون جگر

خون جگر سازد غذا هرکس که شد مهمان عشق

بر عشق بستم خویش را بر خویش بستم عشق را

تا عشق باشد زان من من نیز باشم زان عشق

عشق است او را راهبر از عشق کی باشد مفر

عشقست دلها را مقر جانهاست هم قربان عشق

تا باشدم جان در بدن از عشق میگویم سخن

عشق است جان جان من ای من بلا گردان عشق

ای فیض فیض از عشق جوی تا میتوان از عشق گوی

از جان و از دل دست شوی شو واله و حیران عشق

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:35 PM

تن را بگداز در ره عشق

جان را در باز در ره عشق

درمان مطلب مخواه راحت

با درد بساز در ره عشق

از دیده بریز خون دل را

شو جمله نیاز در ره عشق

تن را از اشک شست شو ده

جان پاک بباز در ره عشق

از خون جگر دلا وضو کن

هنگام نماز در ره عشق

دل را ز غیر رفت و رو کن

شو محرم راز در ره عشق

بگذر ز رعونت و نزاکت

بگذار تو ناز در ره عشق

کبرو نخوت ز سر بدر کن

شو پاک ز آز در ره عشق

بر رخش بلا سوار شو فیض

خوش خوش می‌تاز در ره عشق

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:35 PM

ای وصل تو جانفزای عاشق

وی یاد تو دلگشای عاشق

ذکر خوش تو حلاوت او

نام تو گره گشای عاشق

ای روی تو والضحی و مویت

و اللیل اذا سجای عاشق

مویت کفرست و روی ایمان

ای مایهٔ ابتلای عاشق

دردش از تو دواش از تو

ای راحت و ای بلای عاشق

تو با وی و او ترا طلبکار

وصل تو خرد ربای عاشق

در روی تو بیند آنچه خواهد

ای جام جهان نمای عاشق

از تو آید بتو گراید

ای مبدا و منتهای عاشق

جان میکندت فدا چه باشد

گر به پذری فدای عاشق

در حنجرهٔ ملک نباشد

آن نغمهٔ دلربای عاشق

در حوصلهٔ فلک نگنجد

آن ناله چون درای عاشق

ای باعث هوی هوی صوفی

وز بهر تو های های عاشق

پیوسته تو از برای خویشی

هرگز نشوی برای عاشق

هرگز نشدی بمدّعایش

ای مقصد و مدعای عاشق

او را یک کس بجای تو نیست

داری تو بسی بجای عاشق

هم قوت دل و روان اوئی

هم قوت دست و پای عاشق

فیض است دعای تو چه باشد

گر گوش کنی دعای عاشق

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:34 PM

هی نیاری بر زبان جز حرف حق

نیست لایق زان دهان جز حرف حق

لا اوحش الله زان دهان شکرین

حیف باشد زان لبان جز حرف حق

بر وفای عهد و پیمان دل منه

بر زبانت مگذران جز حرف حق

من چو حق گویم تو هم حق گوی باش

تا نباشد در میان جز حرف حق

هی چه می‌گویم از آن حقه دهان

گفتگو کی می‌توان جز حرف حق

باطل اندر آن دهان حق می‌شود

کی برون آید از آن جز حرف حق

حق و باطل زان دهان شیرین بود

فیض مشنو زاندهان جز حرف حق

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:34 PM

 

شکرلله که شد عیان ره حق

یافت جانم درین جهان ره حق

پیشتر ز آنکه پا زره ماند

دید چشم دلم عیان ره حق

در تنم بود مرغ روح قریب

برد او را به آشیان ره حق

در پس پرده ره عیان دیدم

دیدم از رهزنان نهان ره حق

در طلب خون دل بسی خوردم

نتوان یافت رایگان ره حق

از برونش سؤال می‌کردم

بود در جان من نهان ره حق

همه کس را نمی‌دهند نشان

هست مخصوص عاشقان ره حق

ای بسا عاقلی که آمد و رفت

رو نهان ماند در جهان ره حق

فیض در خودبخود سفر میکن

که ترا در دلست و جان ره حق

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:34 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 242

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4453694
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث