به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

شب همه شب زاری بر در پروردگار

روز چو شد یاری خسته دلان فکار

داد گدائی بده بر در الله دوست

داد گدایان بده از مدد کردگار

غم ز دل خستگان تا بتوانی ببر

بر در حق نالها تا بتوانی بیار

یاد قیامت بروز تا بتوانی بکن

اشک ندامت بشب تا بتوانی بیار

کیسهٔ پر زر برو در ره مسکین بریز

کاسهٔ چوبین فقر بر در حق شب بدار

شب همه شب جان بده در طلب مغفرت

روز چو شدنان بده از طلب کسب و کار

کن سبک از ناله شب دوش ز بار گناه

روز ز بهر کسان دوش بنه زیر بار

دوش نگردد سبک از غم یک معصیت

تا نکشی از خسان جور گرانی هزار

باش چو در محفلی دل بخدا ارو بخلق

چونکه بخلوت روی روی دلت سوی یار

آنچه نمودم بتو راه صوابست فیض

گر روی اینره رسی زود بپروردگار

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:14 PM

ما را پیوسته بسته بر کار

دارد با ما عنایتی یار

دادند بدست خلق ما را

پا بسته فتاده‌ایم در کار

دادند عنان بدست سفله

ما را کردند بر خسان خوار

هر دم بتن از کسی رسد رنج

هر دو بدل از خسی جهد خار

بر دوش گرفته بار خلقی

رانیم بره خران بی‌بار

صد شکر خدایرا که یکدوش

از پهلوی ما نمی‌کشد بار

ما بر دل کس گران نباشیم

کو بر دل ما گران شود یار

هر کو بر دوش خلق بارست

او را ندهند نزد حق بار

آنکس که بگوشهٔ نشیند

آسوده ز رحمت خس و خار

نی بار نهد بدوش مردم

نی بر گیرد بدوش کس بار

وارسته ز جور گلعذاران

فارغ ز جفای خار اغیار

او را نشود کمال حاصل

او را نرسد عنایت از یار

از وی کمتر بگویمت کیست

راحت ‌طلبان مردم آزار

زین قوم حذر کن ای برادر

از صحبتشان هزار زنهار

چون فیض ستمکش ار نباشی

بر خسته دلان مشو ستمکار

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:14 PM

ساقی قدحی بیار سرشار

تا هر دو کشیم می بیکبار

از دست شویم هر دو با هم

یک مست شویم ما دو هشیار

تن را بدهیم و جبه بر سر

از سر برهیم و بار دستار

گردیم دمی ز خویش بیخود

باشیم دمی ز خود خبردار

یکرنگ شویم در غم هم

تا غم شادی و گل شود خار

تا تن همه جان شود درینره

تا جان جانان شود درین کار

تا از من و تو اثر نماند

جز او نبود کسی درین دار

هم خود با خویش عشق بازد

هم خود باشد خویش را یار

نه عشق بماند و نه عاشق

ماند معشوق پاک از اغیار

ای فیض تو از میانه برخیز

تا پرده برافتد از رخ یار

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:14 PM

بکوش ساقی از آن باده ساغری دست آر

که بوی ان کند ارواح مست را هشیار

چو روح از آن بکشد دین و دل و بباد دهد

چو عقل از آن بچشد افکند سر و دستار

بدل سرور بیارد ز سر غرور برد

بدیده نور ببخشد خرد خرد ز خمار

بیک پیاله شود صد هزار عاقل مست

هزار مست بیکجرعه زان شود هشیار

ز کج رویش از آن می سپهر گردد راست

ز خواب غفلت از آن می جهان شود بیدار

از آن مییء که شود زنده گر بمرده چکد

از آن میی که بخار ار چگد شود گلزار

از آنشراب که بالفرض زاهد ار نوشد

کند میا من مستیش محرم اسرار

از آنشراب که گر منکری از آن بچشد

بر غم انف خودش در زمان کند اقرار

از آنشراب که گرمست این شراب خورد

رهد ز بادهٔ انگور و از صداع و خمار

خیال آن می شیرین بکله شود افکند

بصبر تلخ مکن کام فیض زود بیار

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:14 PM

فروغ نور جمال تو در دل بیدار

ز دود ز آینه کون ظلمت اغیار

بسوخت غیر سراسر در آتش غیرت

منادی لمن الملک واحد قهار

چو سیل قهر جلال احد هجوم آرد

چه چاره جز که بجولان او رود اغیار

بساحت جبروتش کجا رسد اوهام

چو عقل را ملکوتش ببسته راه گذار

شروق نور ازل شد چو در دلی تابان

ز اهل دل برباید بصیرت و ابصار

چه‌سان توان بجمالی نظر توان افکند

که صف کشیده پی دور باش او انوار

کند طلوع چه خورشید ما حی الاعیان

چه جای نور سنا برق بذهب الابصار

چه دست باز شود عز فرد بی‌پایان

کجا بماند از اغیار در جهان آثار

ثنای او مشنو فیض خرز گفتهٔ او

که نیست درد و جهان غیر ذات او دیار

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:14 PM

آمدم کآتش زنم در بیخ جبر و اختیار

تا بسوزد شرک و گردد نور توحید آشکار

آمدم تا خویش را بر لا و بر الا زنم

تا نماند غیر یار اغیار گردد تار و مار

آمدم فانی شوم در ساقی جام الست

تا بقا یابم بدان ساقی بمانم پایدار

آمدم تا سر گشایم باده‌های کهنه را

تا نماند در میان عاقلان یک هوشیار

آمدم تا توپهای خشک و مغزان بشکنم

تلخشان شیرین کنم زین آب تلخ خوشکوار

آمدم تا بر سر رندان بریزم بادها

تا نه در میخانها مخمور ماند نی خمار

آمدم بر گیرم از روی معانی پرده‌ها

تا شو اسرار پنهان بر خلایق آشکار

آمدم پس میروم تا منبع هر هستی

تا به بینم ز آینه آغاز کار انجام کار

میروم تا باز جویم معدن این شور و شر

از کجا این مستی آمد چیست اصل این خمار

میروم تا باز جویم اصل این جوش و خروش

تا مگر واقف شوم از منبع این چشمه سار

تا به بینم باده و مستی و مستی بخش را

می کدام و چیست مستی کیست آنجا میگسار

میروم تا باز بینم روح را ماوا کجاست

از کجا آمد کجا خواهد گرفت آخر قرار

باز می‌آیم بدینجا تا نشان‌ها آورم

از دیار شهریار و شهریاران دیار

باز می‌آیم که تا آگه کنم زان رازها

آنکه را نبود خبر از کار سر و از سرکار

باز می‌آیم که نگذارم به عالم کج روی

رهزنانرا رهبرانیم رهروانرا راهوار

باز می‌آیم که تا ارواح در ابدان دمم

مردگانرا زنده سازم در دم اسرافیل وار

باز می‌آیم که تا از خود نمایم رستخیز

تا شود سر قیامت هم در اینجا آشکار

باز می‌آیم که تا با فیض گیرم الفتی

تا کنم جمعیتی حاصل ز بود مستعار

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:14 PM

شهر یارم آرزو شد در دیار در دیار

در دیارم برد آخر تا دیار شهریار

بود عقل و هوش یارم بردم از سر هوش یار

در طریق عشقبازی هستم اما هوشیار

ارزو بوئی صبا سویم که جانم آرزوست

هم بیار از من خبر بر هم خبر از وی بیار

گفت آن مهرو که هر مهرو نمایم همچو بدر

روی بنمود و هلالی گشتم اندر انتظار

بارها گفتم که بارت میکشم باری بده

بر درت یکبار بارم داردم در زیر بار

چون از آن گلزار گشتم سوی گلزار آمدم

چون هزاران صد هزاران ناله کردم زار زار

روزگار من گذشت و روزگار من گذشت

حالیا در ماتم خود میگذارم روزگار

راح روحی فی هواه راح قلبی من هموم

مرحبا بالموت راحاً لیس فیها من خمار

فاض قلب الفیض من فیض الحکم فیضوضه

کالسحاب الماطر الفیاض او فیض البحار

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:14 PM

سینه را چاک چاک خواهم دید

لشگر غم هلاک خواهم دید

خلوتم با تو دست خواهد داد

بزم از اغیار پاک خواهم دید

با تو یکچند شاد خواهم زیست

غیر را غصه ناک خواهم دید

بر لبم چون نهی لب میگون

سرّ روحی فداک خواهم دید

عاقبت جان بوصل خواهم داد

رمز هذا بذاک خواهم دید

زان لب و چشم مست خواهم شد

حسرت جان اتاک خواهم دید

کامم از تو حصول خواهد یافت

بر درت فیض خاک خواهم دید

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:11 PM

گشتم به بحر و بر پی یار بی سیر

تا پای سعی آبله شد ماندم از سفر

بر خشک و بر گذشتم و جستم نشان وی

از وی نشان نداد نه خشکی مرا نه تر

از هر که شد دچار گرفتم سراغ او

کز یار بی‌نشان چه دهد بی‌خبر خبر

جانم به لب رسید و نیامد بسر مرا

کس دیده مردهٔ نرسد عمر او بسر

آمد سحر بخواب من آن دزد خواب من

هم دزد را گرفتم و هم خواب را سحر

گفتم ز من چه خواهی و گفتا که جان و دل

گفتم که حاضر است بیا هر دو را ببر

بگرفت جان و دل ز من آن یار دلنواز

او جای خود گرفت و شدم من ز خود بدر

آیم اگر بخویش دگر باره جان دهم

آن خواب را که روزی من شد در آن سحر

گفتم به فیض خواب ز بیداریت بهست

اینک بخواب دیدی بیداری دگر

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 3:11 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 242

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4455696
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث