به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

گاهی بغمزهٔ دلی آباد میکند

گاهی بلطف غمزدهٔ شاد میکند

آنکو زیاد می نرود یکنفس مرا

شادم اگر مرا نفسی یاد میکند

بیچاره و شکست اسیر بلای عشق

دلرا درین قضیه که امداد میکند

گم گشتگان وادی خونخوار عشق را

سوی جناب دوست که ارشاد میکند

غم بر سر غم آمد و جای نفس نماند

دل تنگ شد که ناله و فریاد میکند

در چشم من سراسر آفاق تیره شد

شام فراق بین که چه بیداد میکند

باد صبا بیار نسیمی ز کوی دوست

کاین بوی دوست عالمی آباد میکند

بر من هر آنچه میرود از محنت و بلا

جرم تو نیست حسن خدا داد میکند

باداست نزد او سخن فیض و شعر او

کی او بدین وسیله مرا یاد میکند

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 2:55 PM

زور بازوی یقینش رفع هر شک میکند

هر که اواز لوح هستی خویش را حک میکند

طرقه العینی بمعراج حقایق میرسد

هر که خود را با براق عشق هم تک میکند

اهل وحدت در جهان جز یک نمی‌بیند دلش

مشرکست آنکو بعقل خود دو را یک میکند

صیقلی کن لوح دلرا از ریاضات بدن

صیقل دل چشم جانرا کار عینک میکند

ناخن غیرت مزن بر دل که زخم ناخنش

چار دیوار حصار جان مشبک میکند

عقل خودبین افکند در دل ز فکرت عقدها

عشق را نازم که دستش عقدها فک میکند

عشق اگر بر موسی جانت تجلی آورد

صد چو طور هستی موهوم مندک میکند

عشق اگر الملک لی گوید و گر خامش شود

مو بموی عاشقان فریاد لک لک میکند

کور و کر را عشق چشم و گوش باقی میدهد

کودن و افسرده را هم گرم و زیرک میکند

من ندانم تیر مژگان بر دلم چون میزند

اینقدر دانم که زخم سینه کاوک میکند

میزنم خود را به تیغ عشق بادا هر چه باد

یا ظفر با قتل کارم را بدو یک میکند

با کسی کو خالی از عشق است پر صحبت مدار

همنشین تأثیر بسیار اندک اندک میکند

چون درشتی می‌کند دشمن تو نرمی پیشه کن

نرمی از دل کینها بیرون یکایک میکند

حاش‌لله حاسدان را از من آزاری رسد

لیک حرف دل نشستم کار ناوک میکند

دوستانرا بر درخت دوستی می‌پرورد

لطف ایزد دشمنان را یک بیک چک میکند

نیست فیض از تازه گویان و نه هم از شاعران

لیک کار تازه گویان اندک اندک میکند

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 2:55 PM

غمزهٔ چشم پرفنت سحر حلال میکند

بیسخن آن لب و دهان وصف جمال میکند

بسکه ز معنی جمال یافته صورتت کمال

جلوه‌ات از جمال خود سلب کمال میکند

زینهمه حسن و دلبری بستن چشم چون توان

زاهد بی بصر عبث جنگ و جدال میکند

کندن دل چه سان توان از رخ و زلف دلبران

صنع جمال آفرین عرض جمال میکند

بیخبری ز حسن خود ورنه ز خویش میشدی

کار تو نیست، دیگری غنج و دلال میکند

بر دل هر که بگذری روح رون کند گذر

بر دلت آنکه بگذرد یاد جبال میکند

آن ستمی که میکنی هر نفسی بجان فیض

دشمن اگر کند بکس در مه و سال می‌کند

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 2:55 PM

 

حق را نمیگویم بعام علم این تقاضا میکند

آرم برای خام خام علم این تقاضا می‌کند

عامی اگر پرسد ز من عامی شوم من در سخن

گویم چرائی ناتمام علم این تقاضا می‌کند

برهان چو آرد پیش من برهان بود هم کیش من

حق را باو گویم تمام علم این تقاضا می‌کند

آید چو از راه جدل باشد مرا هم این عمل

برهان نیارم در کلام علم این تقاضا می‌کند

از نور مصباح یقین تا ره نه بینم مستبین

حاشا نهم در راه گام علم این تقاضا می‌کند

حرفی نیارم بر زبان از روی تخمین و گمان

مجزوم را سازم امام علم این تقاضا می‌کند

از عمر تا دارم نفس از ره نخواهم کرد بس

تا در جنان گیرم مقام علم این تقاضا می‌کند

سایل شوم بر هر دری پرسم زهر واپستری

شاید شوم از فیض عام علم این تقاضا می‌کند

فیض و ره افتادگی تحصیل علم و سادگی

بر ساده نقش آید تمام علم این تقاضا میکند

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 2:55 PM

 

افلاک را جلالت تو پست میکند

املاک را مهابت تو پست میکند

هر جا دلی که عشق تو در وی کند نزول

هوشش رباید و خردش مست میکند

مر پست را عبادت تو میکند بلند

مر نیست را ارادت تو هست میکند

جان را ز آسمان بزمین لطفت آورد

لطف خفی شمارهٔ هر مست میکند

علم رسا احاطه ذرات کاینات

تا قدر او بلند شود پست میکند

سازد ز نطفه قدرت تو صورت عجب

تا جان کند شکار ز تن شست میکند

تا دیده‌اش گشاید در ظلمت افکند

تا سر بلند گردد پا پست میکند

بر اهل خیر چون بگشاید دری بهشت

بر دوزخ آن گشاد دری بست میکند

آزاری ارچه میرسد از گردش سپهر

لیکن تلافی چو دلی خست میکند

جای حوادث است جهان بلند و پست

گاهی کند بلند و گهی پست میکند

بیماریی چو دست دهد یا عدو دعا

سعی طبیب و کار زبر دست میکند

هر دم که فیض میل جهان دگر کند

دستش گرفته است تو پا پست میکند

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 2:55 PM

 

عاقل نمی‌باشم دمی عشق این تقاضا می‌کند

غافل نمی‌باشم دمی عشق این تقاضا می‌کند

در فکر اویم صبح و شام در ذکر خیر او مدام

کاهل نمی‌باشم دمی عشق این تقاضا می‌کند

حقم سراپا حق‌پرست بر من ندارد دیو دست

باطل نمی‌باشم دمی عشق این تقاضا می‌کند

میلم همیشه‌سوی اوست‌سوئی بغیر ازسوی‌ دوست

مایل نمی‌باشم دمی عشق این تقاضا می‌کند

در کار آن خورشیدوش چشمم چو تیر غمزه‌اش

کاهل نمی‌باشم دمی عشق این تقاضا می‌کند

برداشتم خود را ز پیش دیگر میان او و خویش

حایل نمی‌باشم دمی عشق این تقاضا می‌کند

در عشق تا گشتم علم علمم فزاید دم بدم

جاهل نمی‌باشم دمی عشق این تقاضا می‌کند

هر چه او کند من راضیم هر چه او دهد من قانعم

سایل نمی‌باشم دمی عشق این تقاضا می‌کند

عشقش بود در جان چو تن جز عشق او را فیض من

قابل نمی‌باشم دمی عشق این تقاضا می‌کند

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 2:55 PM

در کار دینم مرد مرد عقل این تقاضا می‌کند

وز شغل دنیا فرد فرد عقل این تقاضا می‌کند

تقویست زاد ره مرا علم است چشم و زهد پا

ره شاهراه مصطفی عقل این تقاضا می‌کند

دنیا نمیخواهم مگر باشد تنم را ما حضر

تن مر کبستم در سفر عقل این تقاضا می‌کند

حرفی نخواهم زد جز آه اسرار می‌دارم نگاه

دارم ز کتمان صد پناه عقل این تقاضا می‌کند

صد گون مدارا می‌کنم تا در دلی جا میکنم

دشمن ز سر وا میکنم عقل این تقاضا می‌کند

احکام دین را چاکرم راه مبین را یاورم

بر خویشتن خود داورم عقل این تقاضا می‌کند

با اهل علمم گتفگوست و ز سرکارم جستجوست

با جاهلانم خلق و خوست عقل این تقاضا می‌کند

چون غایت هرره خداست هرره که میپویم‌رواست

لیکن من و این راه راست عقل این تقاضا می‌کند

من بعد فیض و عاقلی ترک هوا و جاهلی

فرمانبری بی‌کاهلی عقل این تقاضا می‌کند

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 2:55 PM

 

باده‌ای خواهم بدن مستی کند

چون بجام آید بدن مستی کند

چون رسد بر لب نرفته در دهن

مو بمویم جان و تن مستی کند

باده‌ای خواهم که جان بیخود کند

سهل باشد گر بدن مستی کند

باده‌ای خواهم که از بوی خوشش

عشق حق در جان من مستی کند

از سرم بیرون کند ما و منی

ما و من بی‌ما و من مستی کند

کفر و ایمان هر دو گردد مست از آن

هم یقین هم شک و ظن مستی کند

باده‌ای کان بیخ غم را بر کند

حزن در بیت‌الحزن مستی کند

غلغل آن چون فتد در آسمان

هم زمین و هم زمن مستی کند

گر ملک نوشد فلک بیخود شود

عرش و کرسی بی‌بدن مستی کند

جرعهٔ بر خلق اگر قسمت کنند

پیر و برنا مرد و زن مستی کند

زاهد و عابد اگر نوشند از آن

هر دو را سر و علن مستی کند

در چمن گر نفخهٔ زان بگذرد

بلبل و گل در چمن مستی کند

گر بدریا قطرهٔ افتد از آن

در صدف دُر عدن مستی کند

گر وزد بوئی از آن بر کوه قاف

جان عنقا در بدن مستی کند

جرعهٔ زان می اگر روزی شود

فیض را بی‌ما و من مستی کند

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 2:55 PM

هر که دارد درد عشقی یاد درمان کی کند

هیچ عاقل عیش خود را ماتمستان کی کند

هر کسی در عشق تازد عشق او را سر شود

وانکه عشقش شد بسامان فکر سامان کی کند

دل نمیخواهد مرا با عاقلان هم صحبتی

مؤمن آئین عشق آهنگ کفران کی کند

هر ک ذوق بادهٔ عشق پریروئی چشد

آرزوی جوی و خم و حور و غلمان کی کند

ناصح ارمنع از چنین روئی کند بیهوده است

هرکه دارد چشم با این، گوش با آن کی کند

حرف خوبان ترک کن چون زاهدی بینی تو فیض

مرد زیرک نزد آنان ذکر اینان کی کند

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 2:55 PM

 

گر زنم لاف از سخن شعر این تقاضا می‌کند

نیست لاف از خوی من شعر این تقاضا می‌کند

جای لافست آنسخن کان وقت را خوش می‌کند

شعر را اینست فن شعر این تقاضا می‌کند

دعوی عرفان و عسق و حرف هجران و وصال

برتر است از حد من شعر این تقاضا می‌کند

هرچه دل کرد آرزو و جان از آن ذوقی گرفت

آرم آنرا در سخن شعر این تقاضا می‌کند

گه مجاز آرم حقیقت مطلبم باشد از آن

گرچه دارم هر دو فن شعر این تقاضا می‌کند

گاه قصدم زینت دنیاست از حسن بتان

کان بتست و راهزن شعر این تقاضا می‌کند

خط و خال و چشم و ابرو زلف و رخسار و دهان

هست رمزی از فتن شعر این تقاضا می‌کند

هست حق عقبای من حسن بتان دنیای من

گویم از هر دو سخن شعر این تقاضا می‌کند

نیست نیکو رد شعر فیض از صاحب‌دلان

گوید او گر ما و من شعر این تقاضا میکند

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 2:55 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 242

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4458669
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث