به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

آنکه باشد مست زهد او عیب مستان چون کند

خود بت خود گشته منع بت‌پرستان چون کند

از چنین روئی مکن بیهوده منعم زاهدا

هر که دارد چشم با این گوش با آن چون کند

طاعت حق بهر کام خود کنی گوئی مرا

روز و شب گرد بتان گشتن مسلمان چون کند

قبله من گرچه اینانند مقصودم خداست

ور نه مرد ره دل اندر بند طفلان چون کند

تو خدا را میپرستی بهر شیر و انگبین

بندگی از بهر خوردن اهل ایمان چون کند

من خدا می بینم اندر روی شاهد خط گواه

زانکه نا پاینده نور خویش رخشان چون کند

تو خدا را بهر خود خواهی من اینان بهر او

زاهدا انصاف خواهم منع این آن چون کند

میکنم دعوی حق بینی ولی اثبات آن

شاهد نابالغ و خط پریشان چون کند

فیض بس کن گفتگو شعر تر مستانه گو

شاعر صوفی سخن با خشک مغزان چون کند

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 2:55 PM

 

ای خنک آن نیستی کو دعوی هستی کند

با کمال عجز اظهار زبردستی کند

چون در آید از ره معنی بر اوج معرفت

در حضیض جهل معنی افتد و پستی کند

هستی آن دارد که هستی‌بخش هر هستیست او

غیر او را کی رسد کو دعوی هستی کند

نیست هستی در حقیقت جز خدای فرد را

مستش ار دعوی کند هستی ز سر مستی کند

آن زیر دستست کو قوت نهد در دستها

آنکه زور از خود ندارد چون زبردستی کند

رفعت آن دارد که جز او جمله در فرمان اوست

هرکه فرمان بر بود ناچار او پستی کند

جاهلست آنمست غفلت کو کند دعوی هوش

دعوی هوش آن کند کز عشق او مستی کند

آن نفس هشیار میگردم که گردم هست او

مست حق در یکنفس هشیاری و مستی کند

مست مست حق بود هشیار هشیار خدا

غیر این دو گر کند دعوی بد مستی کند

می‌روم با پای دل تا دست در زلفش زنم

این دل من بهر من پایی کند دستی کند

غیر زلف دلبران کس دیده چیزی را که آن

مو بمو و تا بتا با دانگی سستی کند

در کف فیض آید ار آن مایهٔ هر عقل و هوش

از نشاط و خرمی ناخورده می مستی کند

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 2:55 PM

 

شوخ آهو چشم من چون روی در صحرا کند

بهر صید از تیر مژگان رخنه در دلها کند

تیر آن ابرو کمان هرگز نمی‌گردد خطا

هر کرا گردد دچار اندر دل او جا کند

افکند تیری ز مژگان جانب نظارگان

تا برای عشق خود در هر دلی جا وا کند

تا نبگریزد شکار از دام او، چون صید کرد

هر دلی را حلقهٔ از زلف خود بر پا کند

عکس صیادان که صید خویش را از پی روند

صیدش از پی میرود تا شایدش پروا کند

عشق چون در دل کند جا پادشاه دل شود

چون غلامان عقل را در پیش خود برپا کند

هر چه خواهد میکند در کشور دل شاه عشق

عقل را کو زهرهٔ تا حجتی القا کند

عشق صیادست و دلهای خلایق صید او

عقلهای ما اسیرش تا چها با ما کند

عشق معشوقست و معشوقست عشق ای عاشقان

کو کسی تا این سخن در خاطر او جا کند

فیض بس کن زین سخنها ترسم ارشوری کنی

شعر خامت در میان پختگان رسوا کند

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 2:55 PM

هر که حرفی ز کتاب دل ما گوش کند

هر چه از هر که شنیده است فراموش کند

تا ابد از دو جهان بیخبر افتد مدهوش

هر که یک جرعه می از ساغر ما نوش کند

لذت مستی بی‌باده ما هر که چشید

کی دگر یاد شراب و هوس هوش کند

هر که دید است رخ او ندهد گوش به پند

چشم خود وقف بر آن زلف و بناگوش کند

افسدوهاست شه عشق که در قریهٔ دل

هرچه یابد همه را بیخود و مدهوش کند

ز آسمان بهر نثارش طبق نور آید

سینهٔ خویش بر اسرار چو سرپوش کند

پخت دل ز آتش سودای غم بیهوده

فیض مگذار که این دیک دگر جوش کند

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 2:55 PM

عشق استفاده از قلم و لوح حق کند

در مکتب خدا رخ خوبان سبق کند

عز قبول و رفعت اخلاص عشق راست

کو هر چه می‌کند همه از بهر حق کند

هر کس که از حرارت عشقش عرق نریخت

در ورطه کشاکش دنیا عرق کند

افلاک و انجمند اسیر امیر عشق

گه روشنایی آرد و گاهی غسق کند

گاهی طلوع و گاه زوال و گهی غروب

گاهی سحر گهی فلق و گه شفق کند

آنکس که چار عنصر تن را بعشق سوخت

سلطان جانش حکم بر این نه طبق کند

از حکم آنکه ماه تواند شکافتن

گردن اگر کشد سر خورشید شق کند

علم از خدا چه کرد پی مکتب و کتاب

گه شرح ماسیاتی و گه ما سبق کند

در دفتر سیه نبود نور عشق فیض

با مولوی بگوی که ترک ورق کند

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 2:55 PM

 

عاشقان محو یار میباشند

در غم عشق زار می‌باشند

از برون گر شکفته و خندان

در درون سوگوار می‌باشند

آنجماعت کز اهل معرفتند

در تماشای یار می‌باشند

منعمان در شمار روز شمار

پست و بی‌اعتبار می‌باشند

در دو کون اهل دانش و بینش

در شمار خیار می‌باشند

قوم دانا نمای اهل جدل

در جزا اهل نار می‌باشند

اهل نخوت بروز رستاخیز

زار و پامال و خوار می‌باشند

آنگروهی که اهل معصیتند

نزد حق شرمسار می‌باشند

اهل طاعت بقدر رتبه خود

هر یکی در شمار می‌باشند

فیض در گفت‌وگوی یارانش

همه در کار و بار می‌باشند

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 2:55 PM

 

عارفان از چمن قدس چو بوی تو کشند

خویش را بیخرد و مست بکوی تو کشند

چون بخورشید فتد چشم حقایق بینان

برقع چشمهٔ خورشید ز روی تو کشند

خستگانت بدرون ظلمات ار گذرند

هر طرف دست بیازند که موی تو کشند

عاشقان با جگر سوخته و چشم پر آب

تشنه آب حیاتی که ز جوی تو کشند

هرچه بینند جمال تو در آن می‌بینند

صورت و معنی هر چیز بسوی تو کشند

سرو را در نظر آرند بیاد قد تو

گرد گلزار بر آنند که بوی تو کشند

هر ثنا هر که کند در حق هر کس همه را

به له الملک وله الحمد بسوی تو کشند

روز ایشان بود آنگه که برویت نگرند

شب زمانی که در آن طرهٔ موی تو کشند

سخن هر که بهر سوی و بهر روی بود

همه را پخته و سنجیده بسوی تو کشند

لطف و قهر تو بکام دلشان یکسانست

مزهٔ نیشکر از تلخی خوی تو کشند

زاهدان درد کش جام هوا و هوس‌اند

عاشقان بادهٔ صافی ز سبوی تو کشند

هر کسی روی بسوئی بامیدی دارد

آخر الامر همه رخت بسوی تو کشند

کمر بندگیت بسته سراپای جهان

همه الوان نعم از سر کوی تو کشند

کبریای تو بسی سر بسجود اندازد

صوفیان چونکه بجان نعرهٔ هوی تو کشند

فیض فریادکنان بر اثر بانک رود

هر کجا ناله دلسوز ببوی تو کشند

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 2:55 PM

در روی چه خورشید تو دیدن نگذارند

گرد سر شمع تو پریدن نگذارند

از بدر جبین تو هلالی ننمایند

گل گل شکفد زان رخ و چیدن نگذارند

صد بار نظر افکنم آن سوی و مکرر

از شرم و حیای تو رسیدن نگذارند

لعل تو مگر خمر بهشتست که کس را

زان باده درین نشاه چشیدن نگذارند

با آب حیات است که جز خضر خط تو

کس را بحوالیش چریدن نگذارند

تا تیغ زدی جان طلبی قاعدهٔ کیست

بسمل شدگانرا بطپیدن نگذارند

در دام تو افتاد دل فیض و مر او را

زین سلسله تا حشر رهیدن نگذارند

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 2:55 PM

مرد آن باشد که چون او را رهی بنموده شد

در همان ساعت بیای همتش پیموده شد

مرد آن باشد که چشم و گوش و دست و پای او

جمله در راه خدا بهر خدا فرسوده شد

مرد آن باشد که دنیای دنی را چون شناخت

همت عالیش از لذات آن آسوده شد

مرد آن باشد که آتش در هوای نفس زد

پیش از آن کاندر لحد ارکان چشمش توده شد

مرد آن باشد که بهر جلوه انوار حق

کرد صیقل تا که مرآت دلش بزدوده شد

مرد آن باشد که او هرچند علم آموخت باز

کرد کوشش تا دگر بر دانشش افزوده شد

مرد آن باشد که کرد او غسل در اشک ندم

دست و پایش چون بلوث معصیت آلوده شد

عمر صرف گفتگو کردیم و کس فیضی نبرد

خود خجل گشتیم از خود سعی ما بیهوده شد

ای دریغا خلق را گوش پذیرفتن کرست

آنچه گفتی فیض در پند کسان نشنوده شد

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 2:50 PM

عاشقان از لب خوبان می مستانه زدند

بنظر زلف دلاویز بتان شانه زدند

هر که مجنون تو شد از همه قیدی وارست

عاقلان راه نبردند به افسانه زدند

عاشقان چاره دل دادن جان چون دیدند

جان نهاده بکف دل در جانانه زدند

در ازل باده کشان عهد بمستی بستند

پاس پیمان ازل داشته پیمانه زدند

راه ارباب خرد چون نتوانست زدن

بمی و مغبچه راه من دیوانه زدند

گفت حافظ چو کشید از سر اندیشه نقاب

غزلی را که ملایک در میخانه زدند

ما بصد خرمن پندار ز ره چون نرویم

چون ره آدم بیدار بیکدانه زدند

فیض خوش باش که ما را نتوان از ره برد

رهبران دل ما ساغر شکرانه زدند

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 2:50 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 242

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4458946
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث