به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

طرف گلزار گذشتی ز تو گل زار بماند

خار حسرت ز رخت در دل گلزار بماند

آنکه ره جانب او رفت دگر باز نگشت

هر که شد محرم دل در حرم یار بماند

زاهد بی‌خبر از سرزنشم دست نداشت

آنکه این کار ندانست در انکار بماند

یار بگذاشت مرا با من و بگذشت از من

راحت جان شد و اغیار دل آزار بماند

گشت بیمار که شاید بعیادت آئی

نگرفتی خبری از دل و بیمار بماند

هر که یک جرعه ز خمخانهٔ عشق تو چشید

دیده‌اش تا به ابد در کف خمار بماند

فیض بیچاره رهی جانب مقصود نبرد

در بیابان غم بیهده ناچار بماند

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 2:50 PM

 

زود از درم در آی که تابم دگر نماند

می در پیاله کن که شرابم دگر نماند

تا با خودم حجاب خودم از خودم بگیر

رفتم چو از میانه حجابم دگر نماند

عقلست پرده نظر اهل معرفت

عقل از سرم چو رفت نقاب دگر نماند

دور از تو با خیال تو میداشتم خطاب

دیدم چو آن جمال خطابم دگر نماند

چندی پی سراب بتان گام میزدم

بنمودی آب و روی سرابم دگر نماند

تا بود در برم جگر از دیده می‌چکید

در فرقتت گداخت سحابم دگر نماند

از دل زدود صیقل غم زنگ معصیت

کردم حساب خویش حسابم دگر نماند

تا بسته‌ام امید به تبدیل سیئات

گشتم همه ثواب عقابم دگر نماند

لوح معارف است ضمیر منیر من

زان ذوق درس و شوق کتابم دگر نماند

طی شد زمان نماند مکان سعی فیض را

ساعت رسید رنج شتابم دگر نماند

تا چند بار تن دهدم زحمت روان

صد شکر حاجت خورو خوابم دگر نماند

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 2:50 PM

 

چو من کسی که ره مستقیم میداند

صفای صوفی و قدر حکیم میداند

طریق اهل جدل جمله آفتست و علل

ره سلامت قلب سلیم می‌داند

ز چشم مست تو بر داشت نسخهٔ عارف

و لیک منتسخش را سقیم میداند

کسیکه حسن تو دیده است و عشق فهمیده است

مزاج طبع مرا مستقیم میداند

چو عشق مظهر حسنست قدر من دانی

از آنکه قدر گدا را کریم میداند

رموز سر محبت حبیب می‌فهمد

کنوز کنه سخن را کلیم میداند

بدوست دارد امید و ز خویش دارد بیم

کسی که معنی امید و بیم میداند

براه مرگ روانست جاهل غافل

مسافریست که خود را مقیم میداند

بسوی حق بود آهنگ عارف حق‌بین

نه حزن باشد او را نه بیم می‌داند

کسی که لذت دیدار دوست را یابد

نعیم هر دو جهان کی نعیم می‌داند

ندیده است جمال و شنیده است نوال

که ترک لذت دنیا عظیم می‌داند

میان خوف و رجا زاهد است سر گردان

دو دل شده دل خود را دو نیم میداند

بگریه رفت ز خود فیض و طفل اشگش را

حساب‌دان هم درّ یتیم میداند

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 2:50 PM

 

دوای درد ما را یار داند

بلی احوال دل دلدار داند

ز چشمش پرس احوال دل آری

غم بیمار را بیمار داند

و گر از چشم او خواهی ز دل پرس

که حال مست را هشیار داند

دوای درد عاشق درد باشد

که مرد عشق درمان عار داند

طبیب عاشقان هم عشق باشد

که رنج خستگان غمخوار داند

نوای راز ما بلبل شناسد

که حال زار را هم زار داند

نه هر دل عشق را در خورد باشد

نه هر کس شیوهٔ این کار داند

ز خود بگذشتهٔ چون فیض باید

که جز جانبازی اینجا عار داند

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 2:50 PM

دوشم آن دلبر غمخوار ببالین آمد

شاد و خندان بگشاد دل غمگین آمد

گفت برخیز زجا فیض سحر را در یاب

ملک از بام سموات به پائین آمد

بوی رحمان که در آفاق جهان مستترست

عطر آن روح فزای دل مسکین آمد

برهوا نفخهٔ از گلشن فردوس وزید

عطر پیمای گلستان و ریاحین آمد

با عروسان حقایق که نه جن دیده نه انس

موسم خطبه و گستردن کابین آمد

خیز از جای و سرنافهٔ اسرار گشای

که زصحرای قدس اهوی مشکین آمد

جامی از چشمه تسنیم بکش از کف حور

شادی آنکه دلت راز کش دین آمد

تا کی از غم بفغان آمده شادی طلبی

مژده بادت که بکام آن بشد و این آمد

از ره فقره بخواه آنچه ترا می باید

صدقات از همه جا بهر مساکین امد

مژدگانی بده ای غمزدهٔ باده طلب

که زمیخانههٔ معنی می رنگین آمد

سخن فیض تماشا کن و بنگر در او

دُرر بحر معانی بچه آئین آمد

این جواب غزل حافظ هشیار که گفت

سحرم دولت بیدار ببالین آمد

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 2:50 PM

 

بوئی از گلستان جان آمد

بتن مردگان روان آمد

مرهم داغ سینه افکار

صحبت جان ناتوان آمد

زنگ دلهای عاشقان بزدود

رنگ بر روی عاشقان آمد

بوی رحمانی از یمن بوزید

مصطفی را ز حق نشان آمد

خار غم در دل زمانه شکست

گل صحرای لا مکان آمد

رستخیز از زمین دل برخواست

اهل دل را بهار جان آمد

کشتگان فراق زنده شدند

موسم حشر کشتگان آمد

تن افسرده گرم و خرم شد

دی تن را تموز جان آمد

مهر جانرا بهار تازه رسید

دشمن جان مهر جان آمد

آب در نهر دهر جاری شد

رنگ بر روی آسمان آمد

در دل دوستان گل و گلزار

بر سر دشمنان سنان آمد

تیغ شد دست بولهب ببرید

بهر حماله ریسمان آمد

بهر فرعون گشت اژدرها

چوب تعلیمی شبان آمد

آب شد بهر سبطیان بیغش

خون شد از بهر قبطیان آمد

منکرانرا جحیم و آتش و دود

دل ما را نعیم جان آمد

وصف آن بو ز بس حلاوت داشت

فیض را آب در دهان آمد

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 2:50 PM

 

بوی رحمان از یمن آمد دل و جان تازه شد

دل چه و جان چه جهان از بوی رحمان تازه شد

آن شراب کهنه چون بر سر دوید از لطف آن

هم دماغ و هم دل و هم عقل و هم جان تازه شد

نفخهٔ بگذشت زان بو بر زمین و آسمان

هم زمین و هم زمان هم چرخ گردان تازه شد

زان نسیمی در چمن شد سرو از رفتار ماند

گل تجلی کرد و بانگ عندلیبان تازه شد

نفخهٔ زان رفت تا عقبی قیامت زان طپید

عالمی از نو بنا شد جان بجانان تازه شد

نفخهٔ زان در نعیمستان جنت اوفتاد

هم بهشت و هم حور و غلمان تازه شد

چون نقاب زلف از روی چو مه یکسو فکند

ظلمت کفر از میان برخواست ایمان تازه شد

فیض در طور حقیقت شعرهای تازه گفت

شاعرانرا هم ز نظمش طرز دیوان تازه شد

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 شهریور 1395  - 2:50 PM

گر خون دل از دیده روان شد شده باشد

رازی که نهان بود عیان شد شده باشد

گر پرده بر افتاد ز عشاق بر افتد

ور حسن تو مشهور جهان شد شده باشد

دین و دل و عقلم همه شد در سر کارت

جان نیز اگر بر سر آن شد شده باشد

از حسرت آن لب گر از این دیدهٔ خونبار

یاقوت ترو لعل روان شد شده باشد

بر یاد رخت دیده غمدیدهٔ عشاق

بر هر مه و مهر ار نگران شد شده باشد

هر کو گل رخسار تو یکبار به‌بیند

گر جامه در آن نعره‌زنان شد شده باشد

چون رخش تجلی بجهانی بجهان تو

عقل از سر نظار گیان شد شده باشد

در دیدهٔ عشاق عیانی تو چو خورشید

رویت گر از اغیار نهان شد شده باشد

آئی چو بر فیض نماند آنرا روئی

تو شاد بمان او ز میان شد شده باشد

ادامه مطلب
سه شنبه 2 شهریور 1395  - 5:16 PM

خویش را از دست دادم روی او بنموده شد

شد مرا نابوده بوده، بوده‌ام نابوده شد

هم تو راهی هم تو ره رو خویش را طی کن برس

آن رسد در حق که او از خویشتن آسوده شد

کام عمر آن یافت کاندر راه طاعت صرف کرد

وقت او خوش کو تنش در راه حق فرسوده شد

زاهد از انکار عشق افکند در کارم گره

دست عشقم بر سر آمد آن گره بگشوده شد

دور چون با عاشقان افتاد خود بر پای خواست

زان عنایت مستی بر مستیم افزوده شد

عشق را نازم کزو شد پاک هر آلودهٔ

گو سوی ما آهر آنکو از گنه آلوده شد

عشق میسازد مصفا سینه را از زنک شرک

زنک شرک سینه‌ام زین صیقلی بزدوده شد

جان روشن آن بود کاینهٔ جانان بود

عمر معمور آنکه در راه خدا پیموده شد

فیض را دیدم بسرعت می‌رود گفتم کجا؟

گفت نور حق ز واد ایمنم بنموده شد

گفت‌وگوی این سخنها سالها در پرده بود

چو نشدند اغیار از آن گر بر ملا بشنوده شد

ادامه مطلب
سه شنبه 2 شهریور 1395  - 5:16 PM

 

بجانی لطف پنهان میفروشد

جهانی جان بیکجان میفروشد

دهد بوسی عوض جانی ستاند

بخر والله ارزان میفروشد

دلم هر دو جهان با صد جهان جان

بیکدم وصل جانان میفروشد

نفهمیده است ذوق عشق و مستی

که هشیاری بمستان میفروشد

شراری گر بیابد ز آتش ما

جنان زاهد به نیران میفروشد

بیک مو زاهد از زلف دو تایش

دو صد خروار ایمان میفروشد

چو آرد در حدیث آن لعل شیرین

شکرها از نمک‌دان میفروشد

سبوئی محتسب در پرده دارد

عبث خشکی برندان میفروشد

بده جان در رهش ای فیض کان یار

وصال خویش ارزان می‌فروشد

ادامه مطلب
سه شنبه 2 شهریور 1395  - 5:16 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 242

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4458959
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث