از بس که مرا دولت بیدار کمست
گفتن نتوان که تا چه مقدار کمست
رنجیست فراقت که کمش بسیارست
عیشیست وصال تو، که بسیار کمست
از بس که مرا دولت بیدار کمست
گفتن نتوان که تا چه مقدار کمست
رنجیست فراقت که کمش بسیارست
عیشیست وصال تو، که بسیار کمست
ای سیمذقن، این چه دهان و چه لبست؟
این خال چه خال و این چه زلف عجبست؟
روی تو در آن دو زلف مشکین چه عجب؟
هر روز که هست در میان دو شبست
گر دل برود من نروم از نظرت
ور جان بدهم، خاک شوم در گذرت
چون گرد شوم بر آستانت آیم
بنشینم و برنخیزم از خاک درت
شد ماه من آن شمع شبافروز امشب
گو چرخ و فلک ز رشک میسوز امشب
امشب نه شب وصل، شب قدر منست
بهتر ز هزار روز نوروز امشب
آیینهٔ نورست رخ یار امشب
ای مه، بنشین در پس دیوار امشب
ای مهر بپوش روی خود را در ابر
ای صبح، دم خویش نگه دار امشب
یاران کهن، که بنده بودم همه را
در بند جفای خود شنودم همه را
زنهار! از کس وفا مجویید که من
دیدم همه را و آزمودم همه را
به علم کوش هلالی که عاقبت چو هلال
بلند مرتبه گردی، فلک مقام شوی
نهفته از نظر خلق باش ماه به ماه
گرت هواست که منظور خاص و عام شوی
خمیده قامت و زار و نزار شو، یعنی
چو ماه نو، کم خود گیر، تا تمام شوی
ای سیهنامه، کز برای نجات
حرفی از باب رحمتی طلبی
سبقتم چیست؟ گفتهای زین باب
«سبقت رحمتی علی غضبی»
محمد عربی آبروی هر دو سراست
کسی که خاک درش نیست خاک بر سر او
شنیدهام که تکلم نمود همچو مسیح
بدین حدیث لب روحپرور او
که من مدینهٔ علمم، علی درست مرا
عجب خجسته حدیثیست! من سگ در او
دوش دیدم که به خواب من مدهوش آمد
مونس جان من آن دلبر خونینجگران
چون چراغ نظر افروختم از شمع رخش
گفتم ای چشم و چراغ همه صاحبنظران
چه سبب بود که با این همه بیداری من
دیده در خواب شد امشب به جمالت نگران
گفت این دولت بیدار از آنست که تو
بستهای چشم خود امشب ز خیال دگران