به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

زبان او، که ندیدم ز تنگی دهنش

امید هست که بینم به کام خویشتنش

چه نازکی‌ست، تعالی‌الله! آن قد را؟

که از گل و سمن آزرده می‌شود بدنش

هزار تازه گل از بوستان دمید ولی

یکی ز روی لطافت نمی‌رسد به تنش

سزد که جامهٔ جان را قبا کند از شوق

هزار یوسف مصری به بوی پیرهنش

تبارک‌الله ازین سبزه‌ای که تازه دمید!

به دامن سمن و بر کنار یاسمنش

برادران به سگ کوی یار اگر برسید

تحیتی برسانید از زبان منش

هلالی از لب جانان عجب حدیثی گفت!

که تازه شد همه جان‌ها ز لذت سخنش

ادامه مطلب
دوشنبه 22 شهریور 1395  - 12:00 AM

نه رفیقی که بود در پی غم‌خواری دل

نه طبیبی که کند چارهٔ بیماری دل

دل بیمار مرا هر که گرفتار تو خواست

یارب آزاد نگردد ز گرفتاری دل!

طاقت زاری دل نیست دگر، بهر خدا

گوش کن گفت مرا، گوش مکن زاری دل

چند خواهی دگران را به شراب و به کباب؟

حال خون خوردن من بین و جگرخواری دل

جان به کوی تو شد و ناله‌کنان باز آمد

که در آن کوی نگنجید ز بسیاری دل

دل به راه غمت افتاد خدا را مددی

که درین راه ثواب‌ست مددگاری دل

در وفای تو چنانم که اگر خاک شوم

آید از تربت من بوی وفاداری دل

بر دل زار هلالی نکند غیر جفا

آه! تا جند توان کرد جفاگاری دل؟

ادامه مطلب
دوشنبه 22 شهریور 1395  - 12:00 AM

 

آمد بهار و خوشدلم از رنگ و بوی گل

آن به که می‌کشم دو سه روزی به روی گل

گل دیده‌ام، آرزوی کسی در دلم فتاد

کز دیدنش نکند کسی آرزوی گل

این دم که بوی دلکش گل می‌دهد نسیم

بس دلکش‌ست گشت گلستان به بوی گل

خوش آن که یار باشد و من در حریم باغ

من سوی او نظر فگنم، او به سوی گل

دید آن دوزخ هلالی و آسوده دل نشست

از جست و جوی لاله و از گفت و گوی گل

ادامه مطلب
دوشنبه 22 شهریور 1395  - 12:00 AM

 

ای تو سرو چمن حسن و گل باغ جمال

جلوهٔ حسن و جمالت همه در حد کمال

با چنین حسن تو را ماه فلک چون گویم؟

آفتابی، به تو یارب نرسد هیچ زوال!

کاتبان قلم صنع که مشکین رقمند

صفحهٔ روی تو آراسته‌اند از خط و خال

با تو خواهم که صبا حال مرا عرضه دهد

لیکن آن‌جا که تویی باد صبا را چه مجال؟

بی تو هر شب منم و گوشهٔ تنهایی خویش

پای در دامن غم، سر به گریبان ملال

وه! چه فرخنده شبی باشد و خرم روزی!

که فراق تو مبدل شده باشد به وصال

روی در روی تو آرم همه وقت از همه سو

چشم در چشم تو باشم، همه جا، در همه حال

با تو از هر طرفی صد سخن آرم به میان

هر جوابی که دهی باز درآیم به سوال

گفتگو چند؟ هلالی، دگر افسانه مخوان

تو کجا؟ وصل کجا؟ این چه خیال‌ست محال؟

ادامه مطلب
دوشنبه 22 شهریور 1395  - 12:00 AM

 

ظاهر نکنم پیش رقیبان الم دل

با مردم بی‌غم نتوان گفت غم دل

جا کن به دل و دیده که غیر از تو نشاید

سلطان سراپردهٔ چشم و حرم دل

ای صبر کجایی؟ که ز حد می‌گذرد باز

بر دل ستم آن مه و بر من ستم دل

پای دل افگار شد از خار ره عشق

ای کاش! درین ره نرسیدی قدم دل

در عشق تو رسوای جهان‌ست هلالی

گاه از غم بسیار و گاه از صبر کم دل

ادامه مطلب
دوشنبه 22 شهریور 1395  - 12:00 AM

نیست غم گر شد گریبان من از غم چاک چاک

سینه‌ام چاک‌ست از چاک گریبان خود چه باک؟

می‌کشی بر غیر تیغ و می‌کشی از غیرتم

از هلاک دیگران بگذر که خواهم شد هلاک

نیست جان را با تن پاک تو اصلاً نسبتی

این تن پاک تو صد ره پاک‌تر از جان پاک

خاک آدم را از آن گل کرد استاد ازل

تا چنین نازک نهالی بر دمد ز آن آب و خاک

ای که از ما فارقی گویا نمی‌دانی که ما

دردمندانیم و آه ما به غایت دردناک

می‌پرستان را ز می هر دم حیاتی دیگرست

آب حیوان ریخت گویا باغبان در جوی تاک

گر هلالی چند روزی در لباس زهد بود

باز در کوی خرابات‌ست مست و جامه چاک

ادامه مطلب
دوشنبه 22 شهریور 1395  - 12:00 AM

 

وه! که رفت آن شوخ و بر ما کرد بیداد از فراق

از فراق او به فریادیم، فریاد از فراق!

یار با اغیار و ما محروم، کی باشد روا؟

دشمنان شاد از وصال و دوست ناشاد از فراق

در فراقت حالم از هر مشکلی مشکل‌ترست

هیچ کس را این‌چنین مشکل نیفتاد از فراق

آن که روزم را سیه کرد از فراقت همچو شب

روز او چون روزگار من سیه باد از فراق!

در بهار از نگهت گل بوی وصلت یافتم

وه! که می‌آید خزان و می‌دهد یاد از فراق

داد و فریاد هلالی گفته‌ای: از دست کیست؟

این تغافل چیست؟ فریاد از تو و داد از فراق!

ادامه مطلب
دوشنبه 22 شهریور 1395  - 12:00 AM

 

مهوشان در نظر کج‌نظرانند، دریغ!

انجم انجمن بی‌بصرانند، دریغ!

از گرفتاری احباب ندارند خبر

خوب‌رویان جهان بی‌خبرانند، دریغ!

گلعذاران که نمودند رخ از پردهٔ ناز

چون صبا هم‌نفس پرده‌درانند، دریغ!

چشم ما پر دُر و لعل‌ست، ولی سیم‌بران

چشم بر لعل و دُر بدگهرانند، دریغ!

ما نخواهیم به جز خیل بتان یار دگر

نیک این طایفه یار دگرانند، دریغ!

همچو عمر از صف عشاق روان می‌گذری

عاشقان عمر چنین می‌گذرانند، دریغ!

تازه شد داغ هلالی ز غم لاله‌رخان

همه داغ دل خونین‌جگرانند، دریغ!

ادامه مطلب
دوشنبه 22 شهریور 1395  - 12:00 AM

خوبان اگر چه هر طرفی می‌کشند صف

تو در میان جان منی، جمله بر طرف

حالا به پای‌بوس خیالت مشرفم

گر دولت وصال تو یابم، زهی شرف!

دور از تو نوبهار جوانی به باد رفت

عمر چنان عزیز چرا شد چنین تلف؟

چشمت مرا نشانهٔ پیکان غمزه ساخت

وه! چون کنم؟ که تیر بلا را شدم هدف

از دیده طفل اشک جدا شد، دریغ ازو

آه! آن دُر یتیم کجا رفت ازین صدف؟

ره می‌زنند و عربده آهنگ می‌کنند

با ما ببین که در چه مقامند چنگ و دف؟

کوته مباد دست هلالی ز دامنت

کس دامن وصال تو را چون دهد ز کف؟

ادامه مطلب
دوشنبه 22 شهریور 1395  - 12:00 AM

 

ما که از سوز تو در گریهٔ زاریم چو شمع

خبر از سوختن خویش نداریم چو شمع

پیش تیغ تو سر از تن بگذاریم ولی

شعلهٔ شوق تو از سر نگذاریم چو شمع

تاب هنگامهٔ اغیار نداریم، که ما

کشته و سوختهٔ خلوت یاریم چو شمع

هست چون آتش ما بر همه عالم روشن

سوز خود را به زبان بهر چه آریم چو شمع؟

ای نسیم سحر، از صبح وصالش خبری

تا همه خنده‌زنان جان بسپاریم چو شمع

ما که داریم دل و دیده پر از آتش و آب

چون نسوزیم و چرا اشک نباریم چو شمع؟

سوخت صد بار، هلالی، جگر ما شب هجر

ما جگرسوختهٔ این شب تاریم چو شمع

ادامه مطلب
دوشنبه 22 شهریور 1395  - 12:00 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 242

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4341336
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث