به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

عمر رفت و از تو ما را صد پریشانی هنوز

وه! چه عمرست این؟ که حال ما نمی‌دانی هنوز

یک نظر دیدیم دیدارت و زان عمری گذشت

دیدها بر هم نمی‌آید ز حیرانی هنوز

چیست چندین التفات آشکارا با رقیب؟

جانب ما یک نظر ناکرده پنهانی هنوز

در صف طاعت نشستم، روی دل سوی بتان

کافری صد بار بهتر زین مسلمانی هنوز

پیش ازین، روزی هلالی ترک خوبان کرده بود

می‌کند خود را ملامت از پشیمانی هنوز

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 3:11 PM

برخیز طبیبا که دل‌آزرده‌ام امروز

بگذار مرا، کز غم او مرده‌ام امروز

چون برگ خزان چهرهٔ من زرد شد از غم

کو آن گل سیراب؟ که پژمرده‌ام امروز

چون گوشهٔ دامان من از خون شده رنگین

هر گوشه که دامان خود افشرده‌ام امروز

امروز مرا چون فلک آورد به افغان

من نیز فغان را به فلک برده‌ام امروز

ای قبلهٔ مقصود، ز من روی مگردان

کز هر دو جهان رو به تو آورده‌ام امروز

بگذار، هلالی، که به صد درد نالم

کز جور فلک تیر جفا خورده‌ام امروز

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 3:11 PM

یار من، وه! که مرا بار نداد هرگز

قدر یاران وفادار نداد هرگز

خوش طبیبی‌ست مسیحا دم و جان‌بخش ولی

چارهٔ عاشق و بیمار نداد هرگز

دردمندی، که چو من تلخی هجران نچشید

لذت شربت دیدار نداد هرگز

ما کجا قدر تو دانیم؟ که یک موی تو را

هیچ کس قیمت و مقدار نداد هرگز

تا رخت هست کسی طرف گل بیند؟

مگر آن کس که گل از خار نداند هرگز

درد خود با تو چه گویم؟ که دل نازک تو

حال دل‌های گرفتار نداند هرگز

از هلالی مطلب هوش، که آن مست خراب

شیوهٔ مردم هشیار نداند هرگز

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 3:11 PM

 

از آن چه سود که نوروز شد جهان افروز؟

که بی تو روز و شب ما برابرست امروز

اگر به قصد دلم سوی تیغ دست بری

به پای خویشتن آید، چو مرغ دست‌آموز

دلم به ذوق شکرخندهٔ تو پرخون شد

کجاست غمزهٔ خونریز و ناوک دل‌دوز؟

به دفع لشکر غم صد سپه برانگیزم

ولی چه سود؟ که بختم نمی‌شود پیروز

به گریه گفتمش: ای مه، به عاشقان می‌ساز

به خنده گفت: هلالی، به داغ ما می‌سوز

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 3:11 PM

قد تو عمر درازیت و سرو گلشن ناز

بیا و سایه فگن بر سرم چو عمر دراز

ز گریه، بی تو، مرا بسته بود راه نظر

تو آمدی و نظر می‌کنم به روی تو باز

چراغ عشرت من مرد و بر تو ظاهر نیست

بیا که پیش تو، روشن کنم به سوز و گداز

ز آسمان و زمین فارغیم در ره عشق

درین سفر چه تفاوت کند نشیب و فراز؟

به روی زرد هلالی ز روی ناز مبین

که از جهان به تو آورده است روی نیاز

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 3:11 PM

 

برو ای نرگس رعنا، تو به این چشم مناز

ناز را چشم سیه باید و مژگان دراز

از گل و لاله چه حاصل؟ من و آن سرو که هست

همه شوخی و کرشمه، همه حسن و همه ناز

آتشین روی من آرایش بزم‌ست امشب

برو، ای شمع، تو در گوشهٔ خجلت بگداز

ای خوش آن دم، که تو از ناز، سوی من آیی!

خیزم و بر کف پای تو نهم روی نیاز

ای که مهمان منی، ساغر و مطرب مطلب

هم به این سوز دل و نالهٔ جان‌سوز بساز

تو گل روی زمینی و مه اوج فلک

همه حیران جمالت ز نشیب و ز فراز

ای شه حسن، به احوال هلالی نظری

کخ منم بندهٔ مسکین، تو شه بنده‌نواز

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 3:11 PM

حاش لله! کز رخت چشم افکنم سوی دگر

خوش نمی‌آید به جز روی تو ام روی دگر

تازه گل‌های چمن خوش‌رنگ و خوش‌بویند، لیک

گل‌رخ ما رنگ دیگر دارد و بوی دگر

زینت آن روی نیکو خال بس، خط، گو مباش

حسن او را در نمی‌باید سر موی دگر

کشتن آمد خوی آن بی‌رحم وز آنم باک نیست

باک از آن دارم که گیرد غیر ازین خوی دگر

روز محشر کز جفای نیکوان نالند خلق

باشد آن بدخوی ما را هر سو دعاگوی دگر

هر که را خاک سر کوی تو دامن‌گیر شد

کی به دامانش رسد گرد سر کوی دگر؟

دی چو با آن زلف و رخ سوی هلالی آمدی

رفت آرام و قرارش هر یکی سوی دگر

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 3:11 PM

با رخ زرد آمدم سوی رخت ای سرو ناز

یعنی آوردم به خاک درگهت سوی نیاز

دولت حسن و جوانی یک دو روزی بیش نیست

در نیاز ما نگر، چندین به خسن خود مناز

عمر بگذشت و شب تاریک هجر آخر نشد

یا شبم کوتاه می‌بایست، یا عمرم دراز

تاب بیماری ندارم بیش از این‌ها، ای فلک

یا نسیم روح‌پرور، یا سموم جان‌گداز

مردم چشم هلالی پاک می‌بازد نظر

رو متاب، ای نازنین، از مردمان پاک‌باز

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 3:11 PM

وه! که بازم فلک انداخت به غوغای دگر

من به جای دگر افتادم و دل جای دگر

یک دو روز دگر از لطف به بالین من آی

که من امروز دگر دارم و فردای دگر

غالباً تلخی جان کندن من خواست طبیب

که به جز صبر نفرمود مداوای دگر

پا نهم پیش که نزدیک تو آیم لیکن

از نحیر نتوانم که نهم پای دگر

با من آن کرد به یک بار تماشای رخت

که مرا یاد نیاید ز تماشای دگر

اگر این‌ست پریشانی ذرات وجود

کاش! هر ذره شود خاک به صحرای دگر

پیش از این داشت هلالی سر سودای کسی

دید چون زلف تو، افتاد به سودای دگر

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 3:11 PM

هر روز در کویش روم، پیدا کنم یار دگر

او را بهانه سازم و آن‌جا روم بار دگر

کارم همین عشق‌ست و من حیران کار خویشتن

ای کاش، بودی هم مرا، جز عاشقی، کار دگر

من کیستم تا خوش زیم در سایهٔ دیوار او؟

بگذار کر غم جان دهم در زیر دیوار دگر

بیرون مرو، جولان مکن، وز ناز قصد جان مکن

انگار مرد از هر طرف صد عاشق زار دگر

در عشق مژگان صنم صحرانوردی‌ها کنم

دارم به پا خاری عجب، در پای دل خار دگر

گر داشت روزی بیش ازین بازار یوسف رونقی

دارد متاع حسن تو امروز بازار دگر

غیر از هلالی ماه من، داری وفادارن بسی

اما نداری همچو او، یار وفادار دگر

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 3:11 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 242

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4340430
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث