به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

دم آخر که مررا عمر به سر می‌آید

گر تو آیی به سرم عمر دگر می‌آید

گر نگریم جگر از درد تو خون می‌بندد

ور بگریم ز درون خون جگر می‌آید

منم آن کوه غم و درد، که سیلاب سرشک

هر دم از دامن من تا به کمر می‌آید

چون کنم از تو فراموش؟ که روزی صد بار

جلوهٔ حسن تو در پیش نظر می‌آید

در فقای سپر سینه به جانست دلم

که چرا تیر تو اول به سپر می‌آید؟

سبزهٔ نورسته بود خوب ولی خوب‌ترست

سبزهٔ خط تو، هرچند که بر می‌آید

شب ز فریاد هلالی سگت افغان برداشت

کین چه غوغاست که شب تا به سحر می‌آید؟

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 3:01 PM

 

ای قامتت ز سرو سهی سرفرازتر

لعلت ز هرچه شرح دهم دل‌نوازتر

از بهر آن که با تو شبی آورم به روز

خواهم شبی ز روز قیامت درازتر

جان از تب فراق تو در یک نفس گداخت

هرگز تبی نبود ازین جان‌گدازتر

من در رهت نهاده به یاری سر نیاز

تو هر زمان ز یاری من بی‌نیازتر

در باختیم دنیی و عقبی به عشق پاک

در کوی عشق نیست ز ما پاک‌بازتر

دردا! که باز کار هلالی ز دست رفت

کارش بساز ای ز همه کارسازتر

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 3:01 PM

تا ز خط عنبرین، حسن تو شد بیش‌تر

عاشق روی توام، بیش‌تر از پیش‌تر

ای به تو میل دلم هرنفسی بیشتر

خوبی تو هر زمانی بیش‌تر از پیش‌تر

پرسش اگر می‌کنی عاشق درویش را

از همه عاشق‌ترم وز همه درویش‌تر

با غم ایوب نیست رنج مرا نسبتی

صبرم ازو کم‌ترست، دردم ازو بیش‌تر

عشق تو اندیشه را سوخت، که رسوا شدم

ور نه کس از من نبود عاقبت‌اندیش‌تر

کیش بتان کافری‌ست، مذهب ایشان ستم

و آن بت بد کیش من از همه بد کیش‌تر

غمزه‌زنان آمدی. سوی هلالی به ناز

سینهٔ او ریش بود، آه که شد ریش‌تر

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 3:01 PM

جان خواهم از خدا، نه یکی بلکه صد هزار

تا صد هزار بار بمیرم برای یار

من زارم و تو زار دلا یک نفس بیا

تا هر دو در فراق بنالیم زار زار

از بس که ریخت گریهٔ خون در کنار من

پر شد از این کنار، جهان، تا به آن کنار

در روزگار هجر تو روزم سیاه شد

بر روز من ببین که چه‌ها کرد روزگار

چون دل اسیر توست، ز کوی خودش مران

دل‌داریی کن و دل ما را نگاه دار

کام من از دهان تو یک حرف بیش نیست

بهر خدا که لب بگشا، کام من بر آر

چون خاک شد هلالی مسکین به راه تو

خاکش به گرد رفت و شد آن گرد هم غبار

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 3:01 PM

ای به خوبی از همه خوبان عالم خوب‌تر

شیوهٔ حسن و جمالت هر یک از هم خوب‌تر

آدمی، گر یوسف مصرست، مانند تو نیست

ای تو از مجموع فرزندان عالم خوب‌تر

رنگت از می حالتی دارد که از گل خوش‌ترست

و آن عرق بر عارض پاکت ز شبنم خوب‌تر

خوب‌تر شد روی گلگونت به دور خط سبز

آری، آری، باغ باشد سبز و خرم خوب‌تر

ملک جان تسلیم سلطان خیالش شد، که هست

کشور ما بر چنین شاهی مسلم خوب‌تر

تشنه لب بوسد هلالی خاک آن در، زان که هست

خاک پای پاک آن کو ز آب زمزم خوب‌تر

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 3:01 PM

 

وه! چه شورانگیزی ای شیرین پسر؟

هم نمک می‌ریزد از تو هم شکر

خاک پایت چون مرا فرق سرست

من چرا بردارم از پای تو سر؟

خاک گشتم لاله از خاکم دمید

هم‌چنان داغ تو دارم بر جگر

بی‌خبر بودن ز عالم آگهی‌ست

زاهد افسرده کی دارد خبر؟

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 3:01 PM

 

می‌نویسم سخنم از آتش دل بر کاغذ

جای آنست اگر شعله زند در کاغذ

چون قلک سوختی از آتش دل نامهٔ من

اگر از آب دو چشمم نشدی تر کاغذ

سخن لعل تو خواهیم که در زر گیریم

کاش سازند دگر از ورق زر کاغذ

خط مشکین ورق روی تو را زیبد و بس

قابل آیت رحمت نبود هر کاغذ

شرح بی‌مهری آن ماه بیابان نرسد

فی‌المثل گر شود افلاک سراسر کاغذ

مردم از غم که چرا نامه نوشتی به رقیب؟

نشدی کاش! درین شهر میسر کاغذ

تا هلالی صفت ماه جلال تو نوشت

گشت چون صفحهٔ خورشید، منور کاغذ

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 3:01 PM

غم نیست که ز داغ تو می‌سوزدم جگر

داری هزار سوخته، من هم یکی دگر

یا رب چه کم شود ز تو، ای پادشاه حسن

گر سوی من به گوشهٔ چشمی کنی نظر؟

در کوی تو سرآمد اهل وفا منم

از چشم التفات وفای مرا نگر

تا کی در آرزوی تو گردیم کو به کوی؟

تا کی به جستجوی تو گردیم در به در؟

جان می‌کنیم و یار ز ما بی‌خبر هنوز

خواهیم مردن از غم او تا شود خبر

در گوشهٔ غم است هلالی به صد نیاز

گاهی ز چشم لطف برین گوشه بر نگر

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 3:01 PM

من نمی‌خواهم که در کویش مرا بسمل کنید

حیف باشد کان چنان خاکی به خونم گل کنید

چون نخواهم زیست دور از کوی او، بهر خدا

تیغ بردارید و پیش او مرا بسمل کنید

بهر قتلم رنجه می‌دارد دست نازکش

هم به دست خود مرا قربان آن قاتل کنید

چون به عزم خاک بردارید تابوت مرا

هر قدم صد جا به گرد کوی او منزل کنید

تا رخش من بینم و جز من نبیند دیگری

پیش رویش پردهٔ چشم مرا حایل کنید

دل در آن کوی‌ست و من بیدل، خدا را بعد ازین

بگذرید از فکر دل، فکر من بیدل کنید

ای حریفان که جا در بزم آن مه کرده‌اید

تا هلالی هم درآید رخصتی حاصل کنید

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 3:01 PM

دوستان امشب دوای درد محزونم کنید

بر سرم افسانه‌ای خوانید و افسونم کنید

نیست اندوه مرا با درد مجنون نسبتی

می‌شوم دیوانه گر نسبت به مجنونم کنید

لاله‌گون شد خرقهٔ صد چاکم از خوناب اشک

شرح این صورت به شوخ جامه گلگونم کنید

شهسوار من به صحرا رفته و من مانده‌ام

زین گناه از شهر می‌خواهم که بیرونم کنید

وصف قدش را به میزان خرد سنجیده‌ام

آفرین بر اعتدال طبع موزونم کنید

چشم پرخونم ببینید و مپرسید از دلم

حالت دل را قیاس از چشم پرخونم کنید

چون هلالی دوش بر خاک درش جا کرده‌ام

شاید امروز جا بر اوج گردونم کنید

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 3:01 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 242

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4355929
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث