به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

تا سلسلهٔ زلف تو زنجیر جنون شد

وابستگی این دل دیوانه فزون شد

شرمنده شد از عکس جمالت مه و خورشید

وز عارض گل‌رنگ تو دل غنچهٔ خون شد

خون شد دل من دم به دم از فرقت دلبر

زان رو ز ره دیدهٔ خون‌بار برون شد

آنجا، که صبا را گذری نیست، که گوید

حال دل این خسته به دلدار، که چون شد؟

هرجند قدت راست هلالی چو الف بود

از بار غم دوست به یک بار چو نون شد

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:48 PM

 

رند لب‌تشنه چرا جام شرابی نزند؟

چون کسی بر جگر سوخته آبی نزند

هر که خواهد که دمی جام کشد همچو حباب

خیمهٔ عشق چرا بر سر آبی نزند؟

شهر ویران کنم از اشک خود گنج مراد

تا دم از عشق تو هر خانه‌خرابی نزند

با همه مشک‌فشانی نتواند سنبل

که خم زلف تو را بیند و تابی نزند

یار بدخوست، هلالی طمع خام مکن

با حذر باش، که شمشیر عتابی نزند

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:48 PM

چو ترک من هوس مجلس شراب کند

هزار عاشق دل‌خسته را کباب کند

خراب چون نشوم از کرشمه‌های کسی

که در کرشمهٔ اول جهان خراب کند؟

شدم ز حسرت او در نقاب خاک و هنوز

به خاک من چو رسد روی در نقاب کند

چه طالع‌ست که ناگاه بر سرم روزی

اگر فرشتهٔ رحمت رسد عذاب کند؟

تپیدن دل من روز هجر دانی چیست؟

برای دیدن روی تو اضطراب کند

ز خواب چشم گشایی و فتنه انگیزی

تو آفتی، نگذاری که فتنه خواب کند

نمود وعدهٔ دیدار و دیدمش در خواب

نگویمش، که مبادا به آن حساب کند

چو سایه روی هلالی به خاک یکسان باد

اگر ز سایهٔ تو رو به آفتاب کند

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:48 PM

 

هرگز آن شوخ به ما غیر نگاهی نکند

آن هم از ناز کند گاهی و گاهی نکند

می‌روم بر سر راهش به امید نظری

آه اگر بگذرد آن شوخ و نگاهی نکند

این همه ناله که من می‌کنم از درد فراق

هیچ ماتم‌زدهٔ خانه‌سیاهی نکند

حاصل عشق همین بس که اسیر غم او

دل به مالی ندهد، میل به جاهی نکند

زاهدا گر هوس باده و شاهد گنه‌ست

بنده هرگز نتواند که گناهی نکند

سوی هر کس که بدین شکل و شمایل گذری

کی تواند که تو را بیند و آهی نکند؟

چون هلالی شرفی یافتم از بندگیت

کس چرا بندگی همچو تو شاهی نکند؟

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:48 PM

بس که خلقی سخن عاشقی من کردند

دوست را با من دل‌سوخته دشمن کردند

سوختم ز آتش این چرب‌زبانان چو شمع

سوز پنهان مرا بر همه روشن کردند

بعد ازین دست من و دامن این سنگ‌دلان

که به آهنگ جفا سنگ به دامن کردند

به رضا کوش هلالی و ز قسمت مخروش

هر که را هرچه نصیب‌ست معین کردند

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:48 PM

عاشقان هرچند مشتاق جمال دلبرند

دلبران بر عاشقان از عاشقان عاشق‌ترند

عشق می‌نازد به حسن حسن می‌نازد به عشق

آری، آری، این دو معنی عاشق یکدیگرند

در گلستان گر به پای بلبلان خاری خلد

نو عروسان چمن، صد جامه بر تن می‌درند

جان شیرین با لبت آمیخت، گویا، در ازل

گوهر جان من و لعل تو از یک گوهرند

ای رقیب از منع ما بگذر که جانبازان عشق

از سر جان بگذرند، اما ز جانان نگذرند

مردم و رحمی ندیدم زین بتان سنگدل

من نمی‌دانم مسلمانند یا خود کافرند؟

با تن لاغر هلالی از غم خوبان منال

تن اگر بگداخت باکی نیست جان می‌پرورند

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:48 PM

دلم رفت و جان و حزین هم نماند

ز عمر اندکی ماند و این هم نماند

سرم خاک آن در شد و زود باشد

که گردش به روی زمین هم نماند

نشسته به خون مردم چشم، دانم

که در خانه مردم‌نشین هم نماند

چه هر دم به ناز افگنی چین بر ابرو؟

مناز، ای بت چین، که چین هم نماند

گر افتادهٔ خاکساری بمیرد

سهی‌قامت نازنین هم نماند

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:48 PM

پیش از روزی، که خاک قالبم گل ساختند

بهر سلطان خیالت کشور دل ساختند

صدهزاران آفرین بر کلک نقاشان صنع

کز گل و آب این‌چنین شکل و شمایل ساختند

خوب‌رویان را جفا دادند و استغنا و ناز

بر گرفتاران، به غایت، کار مشکل ساختند

کار ما این بود کز خوبان نگه داریم دل

عاقبت ما را ز کار خویش غافل ساختند

آه! ازین حسرت که هر جا خواستم بینم رخش

پیش چشم من هزاران پرده حایل ساختند

می‌تپم، نی مرده و نی زنده، بر خاک درش

همچو آن مرغی که او را نیم‌بسمل ساختند

منظر عیش هلالی از فلک بگذشته بود

خیل اندوه تو با خاکش مقابل ساختند

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:48 PM

عجب!که رسم وفا هرگز آن پری داند

پری کجا روش آدمی‌گری داند؟

دلم به عشوه ربود اول و ندانستم

که آخر این همه شوخی و دلبری داند

به عاشقان ستم دوست عین مصلحت‌ست

که شاه مصلحت کار لشکری داند

حدیث لعل خود از چشم درفشانم پرس

که قدر گوهر سیراب گوهری داند

به ناز گفت: هلالی کمینه بندهٔ ماست

زهی سعادت! اگر بنده‌پروری داند

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:48 PM

جهان و هر چه درو هست پایدار نماند

بیار باده که عالم به یک قرار نماند

غنیمتی شمر، ای گل، نوای عشرت بلبل

که برگ‌ریز خزان آید و بهار نماند

تو مست بادهٔ نازی، ولی مناز، که آخر

ز مستی‌یی که تو داری به جز خمار نماند

بسی نماند که خاکم زنند باد فراقت

روان بگردد و زان گرد و هم غبار نماند

به روز هجر، هلالی ز روزگار چه نالی؟

معین‌ست که این روز و روزگار نماند

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:48 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 242

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4339721
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث