به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

یارب! غم ما را که به عرض تو رساند؟

کانجا که تویی باد رسیدن نتواند

خاکم چو برد باد پریشان شوم از غم

کز من به تو ناگاه غباری برساند

مشکل غم و دردی‌ست که درد و غم ما را

بی‌غم نکند باور و بی‌درد نداند

خونین‌جگری، کز غم هجران تو گرید

از دیده به هر چشم زدن خون بچکاند

عالم همه غم دان و غم او مخور ای دل

می خور، که تو را از غم عالم برهاند

مردم لب جو سرو نشانند و دل ما

خواهد که تو رت بیند و در دیده نشاند

من بنده‌ام، از بهر چه می‌رانی ازین در،

کس بندهٔ خود را ز در خویش نراند

خواهد که شود کشته به تیغ تو هلالی

نیکو هوسی دارد، اگر زنده بماند

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:48 PM

عارضت هست بهشتی، که عیان ساخته‌اند

قامتت آب حیاتی که روان ساخته‌اند

این چه گلزار جمال‌ست، که بر قامت تو

از سمن عارضش و از غنچه دهان ساخته‌اند؟

لبت، آیا چه شکر ریخت که گفتار تو را

همه شیرین‌سخنان ورد زبان ساخته‌اند؟

بر گل روی تو آن سبزهٔ تر دانی چیست؟

فتنه‌هایی که نهان بود عیان ساخته‌اند

بر گمانی دهنت ساخته‌اند اهل یقین

چون یقین نیست، ضرورت، به گمان ساخته‌اند

مکن، ای دل هوس گوشهٔ آن چشم، بترس

زان بلاها که در آن گوشه نهان ساخته‌اند

گر مرا نام و نشان نیست، هلالی چه عجب؟

عاشقان را همه بی‌نام و نشان ساخته‌اند

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:48 PM

جان من، بهر تو از جان بدنی ساخته‌اند

بر وی از رشتهٔ جان پیرهنی ساخته‌اند

بر گلت سبزهٔ عنبرشکنی ساخته‌اند

از گل و سبزه عجایب چمنی ساخته‌اند

تن سیمین تو نازک، دل سنگین تو سخت

بوالعجب سنگدل و سیم‌تنی ساخته‌اند

الله! الله! چه توان گفت رخ و زلف تو را؟

گوییا از گل و سنبل چمنی ساخته‌اند

خوش بخند ای گل بستان لطافت، که تو را

بر گل از غنچهٔ خندان دهنی ساخته‌اند

من که باشم که تو گویی سخن همچو منی؟

مردم از بهر دل من سخنی ساخته‌اند

می‌کَنم کوه غم از حسرت شیرین‌دهنان

از من، این سنگ‌دلان، کوه‌کنی ساخته‌اند

بعد از این راز هلالی نتوان داشت نهان

که بهر خلوت از آن انجمنی ساخته‌اند

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:48 PM

روز هجران تو، یا رب، از کجا پیش آمد؟

این چه روزی‌ست که پیش من درویش آمد؟

آن بلایی که ز اندیشهٔ آن می‌مردم

عاقبت پیش من عاقبت‌اندیش آمد

با قد همچو خدنگ از دل من بیرون آی

که مرا تیر بلا بر جگر ریش آمد

چشم بر هم مزن و هر طرف از ناز مبین

که به ریش دلم از هر مژه صد نیش آمد

حال خود را چو به حال دگران سنجیم

کمترین درد من از درد همه پیش آمد

روز بگذشت، هلالی، شب هجران برسید

وه! چه روسیهی‌ست این که مرا پیش آمد!

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:48 PM

 

دلم پیش لبت با جان شیرین در فغان آمد

خدا را چارهٔ دل کن که این مسکین به جان آمد

بیا ای سرو گلزار جوانی را غنیمت دان

که خواهد نوبهار حسن را روزی خزان آمد

به بزم دیگران، دامن‌کشان تا کی توان رفتن؟

به سوی عاشقان هم گاه گاهی می‌توان آمد

حیاتی یافتم از وعدهٔ قتلش، بحمدالله!

که ما را هرچه در دل بود او را بر زبان آمد

سر زلفت ز بالا بر زمین افتاد و خوشحالم

که بهر خاکساران آیتی از آسمان آمد

ملولم از غم دوران، سبک دوشی کن ای ساقی

ببر این کوه محنت را که بر دل‌ها گران آمد

کمند زلف لیلی می‌کشد از ذوق مجنون را

که از شهر عدم بی‌خود به صحرای جهان آمد

به امیدی که در پای سگانت جان برافشاند

هلالی، نقد جان در آستین بر آستان آمد

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:48 PM

نگسلد رشتهٔ جان من از آن سرو بلند

این چه نخلی‌ست که دارد برگ جان پیوند؟

آه! از آن چشم که چون سوی من افگند نگاه

چاک‌ها در دلم از خنجر مژگان افگند

گر دهم جان به وفایش نپسندد هرگز

آه! از آن شوخ جفاپیشهٔ دشوارپسند!

گر نگیرد ز سر لطف کرم دست مرا

دست کوتاه من و دامن آن سرو بلند

منم از چشم تو قانع به نگاهی گاهی

ور تمنای میانت به خیالی خرسند

صد رهم بینی و نادید کنی، آه از تو!

حال من دیدن و این گونه تغافل تا چند؟

مهر رخسار تو، چون ذره، پریشانم ساخت

شوق خال تو مرا سوخت بر آتش چو سپند

شب هجر تو، هلالی، ز خراش دل خویش

چاک زد سینه، به نوعی که دل از خود بر کند

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:48 PM

نیست عرق، که در رهت از حرکات می‌چکد

هر قدمی، که می‌نهی، آب حیات می‌چکد

چند بهر سیه‌دلی بادهٔ ناب می‌کشی؟

حیف که آب زندگی در ظلمات می‌چکد

بس که لب تو چاشنی ریخته در مذاق جان

گریهٔ تلخ گر کنم آب نبات می‌چکد

اشک هلالی از مژه، گرد حریم آن حرم

همچو سرشک عارفان، در عرفات می‌چکد

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:48 PM

آه و صد آه! که آن مه ز سفر دیر آمد

شمع خورشید جمالش به نظر دیر آمد

گفت سوی تو به قاصد بفرستم خبری

وه! که قاصد نفرستاد و خبر دیر آمد

نوبهار چمن عیش بدل شد به خزان

زانکه آن شاخ گل تازه و تر دیر آمد

مردم از شوق هم‌آغوشی آن سرو، دریغ!

کان نهال چمن حسن به بر دیر آمد

ای فلک پرتو خورشید جهان‌تاب کجاست؟

کامشب از غصه بمردیم و سحر دیر آمد

یار تا رفت، هلالی، من از این غم مردم

که چرا عمر من خسته به سر دیر آمد؟

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:48 PM

گل شکفت و شوق آن گل‌چهره از سر تازه شد

وای جان من! که بر دل داغ دیگر تازه شد

آمد از کویت نسیمی، غنچهٔ دل‌ها شکفت

گلشن جان زان نسیم روح‌پرور تازه شد

تا گذشتی همچو آب خضر بر طرف چمن

هر خس و خاشاک چون سرو و صنوبر تازه شد

توسنت بار دگر پا بر رخ زردم نهاد

دولت من بین! که بازم سکهٔ زر تازه شد

زخم‌های تیر مژگان سر به سر آورده بود

چون نمک پاشیدی از لب‌ها، سراسر تازه شد

تازه شد جان هلالی، تا به خون عاشقان

رسم خونریزی از آن شوخ ستمگر تازه شد

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:47 PM

غم بتان مخور ای دل که زار خواهی شد

اگر عزیز جهانی، تو خوار خواهی شد

اگر چو من هوس زلف یار خواهی کرد

ز عاشقان سیه روزگار خواهی شد

تو از طریقهٔ یاری همیشه فارغ و من

نشسته‌ام به امیدی که یار خواهی شد

چو در وفای توام بر دلم جفا مپسند

که پیش اهل وفا شرمسار خواهی شد

کنون به حسن تو کس نیست از هزار یکی

تو خود هنوز یکی از هزار خواهی شد

ز فکر کار جهان بار غم به سینه منه

وگر نه بر سر این کار و بار خواهی شد

هلالی، از پی آن شهسوار تند مرو

که نارسیده به گردش غبار خواهی شد

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:47 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 242

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4339030
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث