به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

زان دل به جانب سگ کوی تو می‌کشد

کو دامنم گرفته، به سوی تو می‌کشد

دانی چرا به دامنت آویخته دلم؟

خود را به این بهانه به کوی تو می‌کشد

صاحب‌دلی که یافت سررشتهٔ مراد

سررشته‌اش به حلقهٔ موی تو می‌کشد

فارغ ز بوی غالیه جعد سنبلم

خاطر به جعد غالیه بوی تو می‌کشد

ای ترک مست این همه سنگ جفا مزن

بر دل‌شکسته‌ای که سبوی تو می‌کشد

بر عاشقان بلاست جفای تو و دلم

چنیدین بلا ز تندی خوی تو می‌کشد

دور از رخت کشید هلالی هزار آه

آه! این چه‌هاست کز غم روی تو می‌کشد؟

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:47 PM

گر برون می‌آید، آن بی‌رحم زارم می‌کشد

ور نمی‌آید، به درد انتظارم می‌کشد

گر، معاذالله، نباشد دولت دیدار او

محنت هجران به اندک روزگارم می‌کشد

ای که گویی بر سر آن کوی خواهی کشته شد

راضیم، بالله، اگر دانم که یارم می‌کشد

هر گه امسالش عتاب‌آلوده می‌بینم به خود

یاد آن مسکین‌نوازی‌های پارم می‌کشد

چون برون آید، کله کج کرده، دامن بر زده

دیدن جولان آن چابک‌سوارم می‌کشد

ساقیا، امشب که مستم لطف کن خونم بریز

ور نه، چون فردا شود، رنج خمارم می‌کشد

زیر بار غم، هلالی، کار من جان کندن‌ست

وه! که آخر محنت این کار و بارم می‌کشد

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:47 PM

روز عمرم چند، یارب! چون شب غم بگذرد؟

عمر من کم باد تا روز چنین کم بگذرد

دولت وصلت گذشت و محنت هجران رسید

آن گذشت، امید می‌دارم که این هم بگذرد

نگذرد، گر سال‌ها باشم به راهش منتظر

ور دمی غایب شوم، آید همان دم بگذرد

چون ز درد هجر گریان بر سر راهش روم

گریهٔ من بیند و خندان و خرم بگذرد

مرهمی نه بر دل افگار من، بهر خدا

پیش ازان روزی که کار دل ز مرهم بگذرد

هر که از روی ارادت پا نهد در راه عشق

عالمی پیش آیدش کز هر دو عالم بگذرد

تا کنون عمر هلالی در غم رویت گذشت

عمر باقی مانده، یا رب! هم درین غم بگذرد

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:40 PM

از حال دل و دیده مپرسید که چون شد؟

خون شد دل و از رهگذر دیده برون شد

ما بی‌خبران، چون خبر از خویش نداریم

حال دل آواره چه دانیم که چون شد؟

دل خون شد و از دست هنوزش نگذاری

بگذار، خدا را، که دل از دست تو خون شد

تا باد صبا در شکن زلف تو ره یافت

بهر دل ما سلسله‌جنبان جنون شد

کردیم به امید وفا صبر ولیکن

هرچند که کردیم جفای تو فزون شد

هر قصر امیدی که بر افراخته بودیم

از سیل فراق تو به یک بار نگون شد

در عشق تو گویند بشد کار هلالی

کاری که مراد دل او بود کنون شد

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:40 PM

اگر سودای عشق این‌ست، من دیوانه خواهم شد

چه جای آشنا؟ کز خویش هم بیگانه خواهم شد

دمیدی یک فسون وز دست بردی صبر و هوش من

خدا را ترک افسون کن که من افسانه خواهم شد

غم عشق تو را چون گنج کرده‌ام پنهان

به این گنج نهانی ساکن ویرانه خواهم شد

شبی کز روی آتشناک مجلس را بر افروزی

تو شمع جمع خواهی گشت و من پروانه خواهم شد

مرا کنج صلاح و خرقهٔ تقوا نمی‌زیبد

گریبان چاک و رسوا جانی می‌خانه خواهم شد

به دور آن لب می‌گون مجو پیمان زهد از من

سر پیمان ندارم بر سر پیمانه خواهم شد

هلالی من نه آن رندم که از مستی شوم بیخود

اگر بیخود شوم، زان نرگس مستانه خواهم شد

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:40 PM

باز عشق آمد و کار دل ازو مشکل شد

هر چه تدبیر خرد بود همه باطل شد

خواستم عشق بتان کم شود افزون گردید

گفتم آسان شود این کار بسی مشکل شد

پای هر کس که به سرمنزل عشق تو رسید

آخرالامر سرش خاک همان منزل شد

اشک، چون راز دلم گفت، فتاد از نظرم

با وجودی که به صد خون جگر حاصل شد

آن سهی سرو که میل دل ما جانب اوست

یارب از بهر چه سوی دگران مایل شد؟

غم نبود آن: که مرا دی به تغافل می‌کشت

غم از آن‌ست که: امروز چرا غافل شد؟

شب وصل تو هلالی قدح از دست نداد

مگر از جام لبت بیخود و لایعقل شد؟

اهل عیش‌ند هلالی، همه رندان لیکن

زان میان گوشهٔ اندوه مرا منزل شد

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:40 PM

افروخت رنگت از می و دل‌ها کباب شد

روی تو ماه بود و کنون آفتاب شد

گفتم به دور عشق تو سازم سرای عیش

غم‌خانه‌ای که داشتم، آن هم خراب شد

این آه گرم بی‌سببی نیست دم به دم

یا سینه‌ سوخت، یا دل سوزان کباب شد

ناصح زبان گشاد که تسکین دهد مرا

نام تو برد و موجب صد اضطراب شد

خوناب دیده این همه دانی که از کجاست؟

خونی که بود در دل غم‌دیده آب شد

هر جا که هست روی تو در پیش چشم ماست

کس در میان ما نتواند حجاب شد

فارغ نشسته بود و هلالی به کوی زهد

ناگه لب تو دید و خراب شراب شد

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:40 PM

 

بر سر بالین طبیب از نالهٔ من زار شد

از برای صحت من آمد و بیمار شد

دوش در کنج غم از فریاد دل خوابم نبرد

بلکه از افغان من همسایه هم بیدار شد

صبر می‌کردم که درد عشق خوبان کم شود

لیک از داروی تلخ اندوه من بسیار شد

مدعی گویا برای کشتن ما بس نبود

کان مه نامهربان هم رفت و با او یار شد

هر که را سودای زلف آن پری دیوانه کرد

خانمان بر هم زد و رسوای هر بازار شد

من سگت، ای ترک آهو چشم، برقع باز کن

کز برای دیدن روی تو چشمم چار شد

بس که آمد بر سو کویت هلالی همچو اشک

از نظر افتاد و در چشم عزیزت خوار شد

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:40 PM

می خواهم و کنجی که به جز یار نباشد

من باشم و او باشد و اغیار نباشد

آن‌جا اثر رحمت جاوید توان یافت

کان‌جا ز رقیبان تو آثار نباشد

هر جا که حبیب‌ست به پهلوی رقیب‌ست

در باغ جهان یک گل بی‌خار نباشد

بر من که گرفتار توام، رحم مفرمای

رحم‌ست بر آن کس که گرفتار نباشد

ما خانه‌خرابیم و نداریم پناهی

ویرانهٔ ما را در و دیوار نباشد

تقصیر و فارسم رقیب‌ست، عجب نیست

هرگز سگ دیوانه وفادار نباشد

بی‌یار به عالم نتوان بود، هلالی

عالم به چه کار آید اگر یار نباشد؟

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:40 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 242

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4340393
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث