به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

آمد آن سنگین‌دل و صد رخنه در جان کرد و رفت

ملک جان را از سپاه غمزه ویران کرد و رفت

آن که در زلفش پریشان دل ما جمع بود

جمع ما را همچو زلف خود پریشان کرد و رفت

قالب فرسودهٔ ما خاک بودی کاشکی

بر زمین کان شهسوار شوخ جولان کرد و رفت

گر دل از دستم به غارت برد چندان باک نیست

غارت دل سهل باشد، غارت جان کرد و رفت

رفتی و دل بردی و جان من از غم سوختی

بازگرد آخر، که چندین ظلم نتوان کرد و رفت

دل به سویش رفت و در هجران مرا تنها گذاشت

کار بر من مشکل و بر خویش آسان کرد و رفت

در دم رفتن هلالی جان به دست دوست داد

نیم‌جانی داشت، آن هم صرف جانان کرد و رفت

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:37 PM

 

آب حیات حسنت گل برگ تر ندارد

طعم دهان تنگت تنگ شکر ندارد

ای دیده، تیز منگر در روی نازک او

کز غایت لطافت تاب نظر ندارد

در هر گذر که باشی، نتوان گذشتن از تو

آری چو جانی و کس از جان گذر ندارد

سگ را بخون آهو رخصت مده که مسکین

از رشک چشم مستت خون در جگر ندارد

در عشق تو هلالی از ترک سر به سر شد

دیوانه است و عاشق، پروای سر ندارد

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:37 PM

 

چو از داغ فراقت شعلهٔ حسرت به جان افتد

چنان آهی کشم از دل، که آتش در جهان افتد

سجود آستانت چون میسر نیست می‌خواهم

که آن‌جا کشته گردم تا سرم بر آستان افتد

نماند از سیل اشک من زمین را یک بنا محکم

کنون ترسم که نقصان در بنای آسمان افتد

به راهت چند زار و ناتوان افتم، خوش آن روزی

که از چشمت نگاهی سوی این ناتوان افتد

تن زار مرا هر دم رقیب آزرده می‌سازد

چنین باشد بلی چون چشم سگ بر استخوان افتد

هلالی آن چنان در عاشقی رسوای عالم شد

که پیش از هر سخن افسانهٔ او در میان افتد

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:37 PM

 

گر ز رخسار تو یک لمعه به دریا افتد

آب آتش شود و شعله به صحرا افتد

بس که از قد تو نالیم به آواز بلند

هر نفس غلغله در عالم بالا افتد

روز وصل‌ست، هم امروز فدای تو شوم

کار امروز نشاید که به فردا افتد

دارم امید که چون تیغ کشی در دم قتل

هر کجا پای تو باشد سرم آن‌جا افتد

رفتی از خانه به بازار به صد عشوه و ناز

آه ازین ناز! درین شهر چه غوغا افتد؟

آن که انداخت درین آتش سوزان ما را

دل ما بود، که آتش به دل ما افتد؟

دل مدهوش هلالی، که ز پا افتادست

کاش در جلوه‌گه آن بت رعنا افتد

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:37 PM

تو را گهی که نظر بر من خراب افتد

دلم بس که تپد در من اضطراب افتد

دلم به یاد لبت هر زمان شود بی‌خود

علی‌الخصوص زمانی که در شراب افتد

تو چون شراب‌خواری با رقیب خنده‌زنان

ز خندهٔ تو نمک در دل کباب افتد

ز بهر جلوه چو خورشید من رود بر بام

به خان‌ها همه از روزن آفتاب افتد

مگو: به دوزخ هجر افگنم هلالی را

روا مدار که بیچاره در عذاب افتد

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:37 PM

 

کارم از دست شد و دل ز غمت زار افتاد

فکر دل کن، که مرا دست و دل از کار افتاد

بهتر آنست که چون گل نشوی هم‌دم خار

چند روزی که گل حسن تو بی خار افتاد

می‌رود خون دل از دیده ولی دل چه کند؟

که مرا این همه از دیدهٔ خون‌بار افتاد

تا ابد پشت به دیوار سلامت ننهد

دردمندی که در آن سایهٔ دیوار افتاد

گر به راه غمت افتاد هلالی غم نیست

در ره عشق ازین واقعه بسیار افتاد

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:37 PM

سایه‌ای کز قد و بالای تو بر ما افتد

به ز نوری‌ست که از عالم بالا افتد

هر کجا دیده بر آن قامت رعنا افتد

رود از دست دل زار و همان‌جا افتد

هر که در کوی تو روزی به هوس پای نهاد

عاقبت هم به سر کوی تو از پا افتد

آن که افتد سر ما در گذر او همه روز

کاش روزی گذر او به سر ما افتد

افتد از گریه تن زار هلالی هر سو

همچو خاشاک ضعیفی که به دریا افتد

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:37 PM

دوش با صد عیش بودی، هرشبت جون دوش باد

گر چو خونم با حذیفان باده خوردی نوش باد

هر که جز کام تو جوید، باد یا رب تلخ‌کام

هر که جز نام تو گوید تا ابد خاموش باد

سرکشان را از رکابت باد طوق بندگی

حلقهٔ نعل سمندت چرخ را در گوش باد

می‌گذشتی با ناز و می‌گفتند خلق

این قبای حسن دایم زیور آن دوش باد

گه‌گهی شب‌ها در آغوش خودت می‌بینم به خواب

دست من روزی به بیداری در آن آغوش باد

تا هلالی لعل می‌گون تو دید از هوش رفت

زین شراب لعل تا روز ابد مدهوش باد

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:37 PM

بیا بیا که دل و جان من فدای تو باد

سری که بر تن من هست خاک پای تو باد

دلم به مهر تو صد پاره باد و هر پاره

هزار ذره و هر ذره در هوای تو باد

ز خانه تا به در آیی و پا نهی به سرم

سرم فتاده به خاک در سرای تو باد

تو را به بسمل من گر رضاست، بسم‌الله

بیا بیا که قضا تابع رضای تو باد

مقصرم ز دعا در جواب دشنامت

ملایک همه افلاک در دعای تو باد

مباد آن که رمد هرگز از بلای تو دل

درین جهان و در آن نیز مبتلای تو بود

به درد خوی گرفتم، دوا نمی‌خواهم

همیشه در دل من درد بی‌دوای تو باد

چه لطف بود رقیبا که رفتی از کویش؟

بدین ثواب که کردی بهشت جای تو باد

اگر هلالی بیچاره در هوای تو مرد

برای مردن او غم مخور، بقای تو باد

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:37 PM

ای چشم تو شوخ‌تر ز هر شوخ

چشم از تو ندیده شوخ‌تر شوخ

از نام دو چشم خود چه پرسی؟

این فتنه‌گر است و آن دگر شوخ

بالله که نزاد مادر دهر

مانند تو نازنین پسر شوخ

مسکین دل عاشقان شکستند

این سنگ‌دلان سیم‌بر شوخ

ترک سر خویش من هلالی

کین طایفه‌اند سر به سر شوخ

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:37 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 242

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4342635
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث