به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

ای چشم تو شوخ‌تر ز هر شوخ

چشم از تو ندیده شوخ‌تر شوخ

از نام دو چشم خود چه پرسی؟

این فتنه‌گر است و آن دگر شوخ

بالله که نزاد مادر دهر

مانند تو نازنین پسر شوخ

مسکین دل عاشقان شکستند

این سنگ‌دلان سیم‌بر شوخ

ترک سر خویش من هلالی

کین طایفه‌اند سر به سر شوخ

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:37 PM

 

خوشا کسی که درین عالم خراب‌آباد

اساس ظلم فگند و بنای داد نهاد

بیا بیا که از آن رفتگان به یاد آریم

که رفته‌اند و ازیشان کسی نیارد یاد

مکن اقامت و بنیاد خانمان مفگن

که دست حادثه خواهد فگندش از بنیاد

توانگری که در خیر بر فقیران بست

دری ز عالم بالا به روی او نگشاد

کسی که یافت بر احوال زیردستان دست

به ظلم اگر نستاند خدایش خیر دهاد

صنوبرا، تو چه دل بسته‌ای به هر شاخی؟

چو سرو باش که از بار دل شوی آزاد

چه خوش فتاد هلالی به بنده خانهٔ عشق

برو غلامی این خاندان مبارک باد!

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:37 PM

مشتاق درد را به مداوا چه احتیاج؟

بیمار عشق را به مسیحا چه احتیاج؟

چون جلوه‌گاه سبزخطان شد مقام دل

ما را به سبزه و صحرا چه احتیاج؟

تا کی به ناز رفتن و گفتن که جان بده؟

جان می‌دهم، بیا، به تقاضا چه احتیاج؟

چون ما فرح ز سایهٔ قصر تو یافتیم

ما را به فیض عالم بالا چه احتیاج؟

واعظ ملامت تو به بانگ بلند چیست؟

آهسته باش این همه غوغا چه احتیاج؟

تا چند بهر سود و زیان دردسر کشیم؟

داریم یک سر، این همه سودا چه احتیاج؟

دور از تو هلالی خو گرفته به کنج غم

او را به گشت باغ و تماشا چه احتیاج؟

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:37 PM

 

بدین هوس که دمی سر نهم به پای قدح

هزار بار فزون خوانده‌ام دعای قدح

منم که وقف خرابات کرده‌ام سر و زر

زر از برای شراب و سر از برای قدح

بریز خون من و خون‌بها شراب بیار

بگیر جوهر جانم، بده بهای قدح

رسید موسم گشت چمن، بیا ساقی

که تازه شد هوس باده و هوای قدح

به یاد لعل تو تا کی لب قدح بوسم؟

خوش آن که بوسه بر آن لب زنم به جای قدح

هلالی از قدح می چه جای پرهیزست؟

بیا ساقی که پیر مغان می‌زند صلای قدح

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:37 PM

چه غم گر در سرم شوری‌ست از سودای گیسویت؟

سر صد همچو من بادا فدای هر سر مویت

تن چون موی را خواهم به گیسوی تو پیوستن

بدین تقریب خود را خواهم افگندن به پهلویت

به روی خوبت از روزی که خط بندگی دادم

ز غم‌های جهان آزادم ای من بندهٔ رویت

به دور لاله و گل چون به گل‌گشت چمن رفتی

خجل شد آن یک از رنگ تو و آن دگر از بویت

از آن رو بر سر کویت قدم کردم ز فرق سر

که می‌خواهم نگردد پایمال من سر کویت

خدا را چون به پایت سر نهم رخ بر متاب از من

که میل سجده دارم پیش محراب دو ابرویت

نترسم گر به خون‌ریز هلالی تیغ برداری

ولی ترسم که آزاری رسد بر دست و بازویت

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:37 PM

خدا را تند سوی من مبین چون بنگرم سویت

تغافل کن زمانی تا ببینم یک زمان رویت

ز خاک کوی من گفتی برو یا خاک شو این‌جا

چو آخر خاک خواهم شد من و خاک سر کویت

تنم زارست و جان محزون، جگر پر درد و دل پر خون

ترحم کن که دیگر نیست تاب تندی از خویت

به صد تیغ ستم کشتی مرا عذر تو چون خواهم؟

کرم‌ها می‌کنی، صد آفرین بر دست و بازویت

پس از عمری اگر یک لحظه پهلوی تو بنشینم

رقیب اندر میان آید که دور افتم ز پهلویت

میانت یک سر موی‌ست و جان در اشتیاق او

بیا ای جان مشتاقان فدای هر سر مویت

هلالی را نگشتی گر سجود از دیدنت مانع

سرش در سجده بودی تا قیامت پیش ابرویت

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:37 PM

 

مرا به باده نه باغ و بهار شد باعث

بهار و باغ چه باشد؟ که یار شد باعث

رسیده بود گل، آن سرو هم به باغ آمد

بیار می، که یکی صد هزار شد باعث

نبود نالهٔ مرغ چمن ز جلوهٔ گل

لطافت رخ آن گل‌عذار شد باعث

اگر به می‌کده رفتیم عذر ما بپذیر

که باده خوردن ما را خمار شد باعث

اگر ز کوی تو رفتیم اختیار نبود

فغان و نالهٔ بی‌اختیار شد باعث

گر از تو یک دو سه روزی جدا شدیم مرنج

که گردش فلک و روزگار شد باعث

قرار در شکن زلف یار خواهم کرد

بدین قرار دل بی‌قرار شد باعث

به مجلس تو هلالی کشید طعن رقیب

گل وصال تو بر زخم خار شد باعث

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:37 PM

اگر از آمدنم رنجه نگردد خویت

هر دم از دیده قدم سازم و آیم سویت

گر بدانم که توان بر سر کویت بودن

تا توانم نروم جای دگر از کویت

سر من خاک رهت باد که شاید روزی

بر سر من سایه کند سرو قد دل‌جویت

یا مرا زار بکش یا مرو از پیش نظر

که ز کشتن بتر است این که نبینم رویت

می‌کشم هر نفس از خط و ز زلفت آهی

آه! بنگر که چه‌ها می‌کشم از هر مویت

بعد از این لطف کن و در دل تنگم بنشین

تا نشستن نتواند دگری پهلویت

ای به ابروی تو مایل همه کس چون مه عید

از هلالی چه عجب میل خم ابرویت؟

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:37 PM

در کوی تو آمد به سرم سنگ ملامت

مشکل که ازین کوی برم جان به سلامت

نتوان گله کرد از جور و جفایی که تو کردی

جور تو کرم بود و جفای تو کرامت

امروز مرا درین شهر حال غریبی‌ست

نی رای سفر کردن و نی روی اقامت

شد سیل سرشکم سبب طعنهٔ مردم

توفان بلا دارم و دریای ملامت

«قد قامت» و فریاد موذن نکند گوش

آن کس که به فریاد بود زان قد و قامت

ای دل که تو امروز گرفتار فراقی

امروز تو کم نیست و فردای قیامت

بی روی تو یک چند اگر زیست هلالی

جان می‌دهد اینک به صد اندوه و ندامت

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:37 PM

نا دیده می‌کنی چو فتد دیده بر منت

جانم فدای دیدن و نادیده کردنت

فردا که ریزه ریزه شود تن به زیر خاک

برخیزم و چو ذره در آیم ز روزنت

با آن که رفت روشنی چشمم از غمت

دارم هنوز دوست‌تر از چشم روشنت

گر می‌کشی نمی‌روم از صیدگاه تو

دست من‌ست و حلقهٔ فتراک توسنت

بر دامن تو بادهٔ گلگون چکیده است

یا خون ماست آن که گرفت‌ست دامنت؟

مستی و گردنی چو صراحی کشیده‌ای

خوش آن که دست خویش در آرم به گردنت

دیگر تو را چه باک هلالی ز دشمنان؟

کان ماه با تو دوست شد و مرد دشمنت

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:37 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 242

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4341430
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث