به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

شیشهٔ می دور از آن لب‌های می‌گون می‌گریست

تا دل خود را دمی خالی کند خون می‌گریست

دوش بر سوز دل من گریه‌ها می‌کرد شمع

چشم من آن گریه را می‌دید و افزون می‌گریست

آن نه شب بود در ایام لیلی هر صباح

آسمان شب تا سحر بر حال مجنون می‌گریست

سیل در هامون، صدا در کوه، می‌دانی چه بود؟

از غم من کوه می‌نالید و هامون می‌گریست

چیست دامان سپهر امروز پرخون از شفق؟

غالباً امشب ز درد عشق گردون می‌گریست

بر رخ زردم ببین خط‌های اشک سرخ را

این نشانی‌هاست که امشب چشم من خون می‌گریست

شب که می‌خواندی هلالی را و می‌راندی به ناز

در درون پیش تو می‌خندید و بیرون می‌گریست

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:33 PM

این تازه گل که می‌رسد از بوستان کیست؟

نخل کدام گلشن و سرو روان کیست؟

باز این نهال تازه که سر می‌کشد به ناز

سرو کشیده قامت نازک میان کیست؟

ای دل ز تیر ابروی پرفتنه‌اش منال

تو تیر را ببین و مگو کز کمان کیست؟

دشنام‌ها که از تو رساندند قاصدان

دانستم از ادای سخن کز زبان کیست

گر افگنند پیش سگت بعد کشتنم

داند ز بوی درد که این استخوان کیست

افسانه شد حدیث من آخر شبی بپرس

کین گفتگو که می‌گذرد داستان کیست؟

از آه گرم سوخت هلالی و کس نگفت

دودی که بر فلک شده از دودمان کیست؟

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:33 PM

 

گفتی بگو که در چه خیالی و حال چیست؟

ما را خیال توست تو را در خیال چیست؟

جانم به لب رسید چه پرسی ز حال من؟

چون قوت جواب ندارم سوال چیست؟

بی‌ذوق را ز لذت تیغت چه آگهی؟

از حلق تشنه پرس که آب زلال چیست؟

گفتم همیشه فکر وصال تو می‌کنم

در خنده شد که این همه فکر محال چیست؟

دردا که عمر در شب هجران گذشت و من

آگه نیم هنوز که روز وصال چیست؟

چون حل نمی‌شود به سخن مشکلات عشق

در حیرتم که فایدهٔ قیل و قال چیست؟

ای دم به دم به خون هلالی کشیده تیغ

مسکین چه کرد؟ موجب چندین ملال چیست؟

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:33 PM

برخیز تا نهیم سر خود به پای دوست

جان را فدا کنیم که صد جان فدای دوست

در دوستی ملاحظهٔ مرگ و زیست نیست

دشمن به از کسی، که نمی‌رد برای دوست

حاشا! که غیر دوست کند جا به چشم من

دیدن نمی‌توان دگری را به جای دوست

از دوست هر جفا که رسد جای منت‌ست

زیرا که نیست هیچ وفا چون جفای دوست

با دوست آشنا شده بیگانه‌ام ز خلق

تا آشنای من نشود آشنای دوست

در حلقهٔ سگان درش می‌روم، که باز

احباب صف زنند به گرد سرای دوست

دست دعا گشاد هلالی به درگهت

یعنی به دست نیست مرا جز دعای دوست

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:33 PM

به هر که قصهٔ دل گفتم دلش خون‌ست

تو هم مپرس ز من تا نگویمت چون‌ست

منم که درد من از هیچ بی‌دلی کم نیست

تویی که ناز تو از هرچه گویم افزون‌ست

مگو که خواب اجل بست چشم مردم را

که چشم‌بندی آن نرگس پرافسون‌ست

همای وصل تو پاینده باد بر سر من

که زیر سایهٔ او طالعم همایون‌ست

کنون که با توام ای کاش دشمنان مرا

خبر دهند که لیلی به کام مجنون‌ست

طبیب، گو به علاج مریض عشق مکوش

که کار او دگر و کار او دگرگون‌ست

هلالی از دهن و قامتش حکایت کن

که این علامت ادراک طبع موزون‌ست

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:33 PM

 

نخل بالای تو سر تا به قدم شیرین‌ست

این چه نخل‌ست که هم نازک و هم شیرین‌ست؟

بس که چون نی‌شکری نازک و شیرین و لطیف

بند بند تو ز سر تا به قدم شیرین‌ست

گر چه در عهد تو شیرین‌سخنان بسیارند

کس به شیرین‌سخنی مثل تو کم شیرین‌ست

دم صبح‌ست، بیا، تا قدح از کف ننهیم

که می تلخ درین یک دو سه دم شیرین‌ست

تا نوشت‌ست هلالی سخن لعل لبت

چون نی قند ساپای قلم شیرین‌ست

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:33 PM

این همه لاله که سر برزده از خاک من‌ست

پاره‌های جگر سوختهٔ چاک من‌ست

درد عشاق ز درمان کسی به نشود

خاصه دردی که نصیب دل غمناک من‌ست

استخوان‌های من از خاک درش بردارید

باغ فردوس چه جای خس و خاشاک من‌ست؟

همه کس را به جمالش نظری هست ولی

لایق چهرهٔ پاکش نظر پاک من‌ست

باغبان، چند کند پیش من آزادی سرو؟

سرو آزاد غلام بت چالاک من‌ست

دی شنیدم که یکی خون مسلمان می‌ریخت

اگر این‌ست، همان کافر بی‌باک من‌ست

دوستان گر سر درمان هلالی دارید

شربت زهر بیارید، که تریاک من‌ست

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:33 PM

این‌چنین بی‌رحم و سنگین‌دل که جانان من‌ست

کی دل او سوزد از داغی که بر جان من‌ست؟

ناصحا، بیهوده می‌گویی که دل بردار ازو

من به فرمان دلم کی دل به فرمان من‌ست؟

در علاج درد من کوشش مفرما، ای طبیب

زان‌که هر دردی که از عشقست درمان من‌ست

بی‌دلان را نیست غیر از جان سپردن مشکلی

آن‌چه ایشان راست مشکل، کار آسان من‌ست

من که باشم تا زنم لاف غلامی بر درش؟

بندهٔ آنم که دولت خواه سلطان من‌ست

آن که بر دامان چاکم طعنه می‌زد گو بزن

کین چنین صد چاک دیگر در گریبان من‌ست

هرچه می‌گوید هلالی در بیان زلف او

حسب حال تیرهٔ بخت پریشان من‌ست

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:33 PM

جان من الله الله این چه تن‌ست؟

نه تن توست بلکه جان من‌ست

این که گل در عرق نشست و گداخت

همه از انفعال آن بدن‌ست

صد سخن گفتمت بگو سخنی

کین همه از برای یک سخن‌ست

هست دشنام تلخ تو شیرین

چون نباشد، کزان لب و دهن‌ست

یک شب از در در آ که ماه رخت

شمع بزم و چراغ انجمن‌ست

پیش روی تو شمع در فانوس

هست آن مرده‌ای که در کفن‌ست

کشتی و سوختی هلالی را

هرچه کردی به جای خویشتن‌ست

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:33 PM

مرا ز عشق تو صد گونه محنت و الم‌ست

هزار محنت و با محنتی هزار غم‌ست

اگرچه با من مسکین بسی جفا کردی

زیاده ساز جفا را که این هنوز کم‌ست

تویی حیات من و من ز فرقتت بیمار

بیا که یک دو سه روزی حیات مغتنم‌ست

کرم نمودی و بر جان من جفا کردی

ز جانب تو هرچه مرا می‌رسد کرم‌ست

به زیر پای تو افتاد و خاک شد عاشق

اگرچه خاک شد اما هنوز در قدم‌ست

هلالی از سر کویت وداع کرد و برفت

تو زنده باش که او را عزیمت عدم‌ست

ادامه مطلب
یک شنبه 21 شهریور 1395  - 2:33 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 242

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4340084
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث