به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

من به کویت عاشق زار و دل غمگین و غریب

چون زید بیچاره عاشق؟ چون کند مسکین غریب؟

پرشس حال غریبان رسم و آیینست لیک

هست در شهر شما این رسم و این آیین غریب

وقت دشنامم به شکرخنده لب بگشا که هست

در میان تلخ گفتن خنده شیرین غریب

سر ز بالین غریبی بر ندارد تا به حشر

گر طبیبی چون تو یابد بر سر بالین غریب

بس که باشد شاد هر کس با رفیقان در وطن

رو به دیوار غم آرد خستهٔ غمگین غریب

بر سر کویت هلالی بس غریب و بی‌کسست

آخر ای شاه غریبان لزف کن بر این غریب

ادامه مطلب
جمعه 19 شهریور 1395  - 8:36 PM

ماه من عیدست و شهری را نظر بر روی توست

روی تو چون ماه عید و ماه نو ابروی توست

روشن آن چشمی که ماه عید بر روی تو دید

شادی آن کس که روز عید پهلوی توست

می‌رود هر کس به طوف عیدگاه از کوی تو

من ز کویت چون روم؟ چون عیدگاهم کوی توست

در صباح عید اگر مشغول تکبیرند خلق

بر زبانم از سحر تا شام گفت و گوی توست

گر بیندازی خدنگی از کمان ابرویت

بر دل و بر سینهٔ منّت ابروی توست

روز عید . مایل خوبان ز هر سو عالمی

میل من از جملهٔ خوبان عالم سوی توست

هر کسی هندوی خود را شاد سازد روز عید

شاد کن مسکین هلالی را که او هندوی توست

ادامه مطلب
جمعه 19 شهریور 1395  - 8:36 PM

دلم به سینهٔ سوزان مشوش افتادست

دل از کجا؟ که در این خانه آتش افتادست

خوشیم با غم عشقت، که وقت او خوش باد!

چه خوش غمی‌ست که ما را به او خوش افتادست

صفای باده و رخسار ساده هوشم برد

شراب و ساقی ما هر دو بی‌غش افتادست

به خط و خال آراستی و حیرانم

که این صحیفه به غایت منقّش افتادست

گهی که بر سر عشاق راند ابرش ناز

کدام سر، که نه در پای ابرش افتادست؟

به رسم تحفه کشم نقد عمر در پایش

ولی چه سود که آن سرو سرکش افتادست

گرفت نور تجلّی شب هلالی را

که روی خوب تو در جلوه مه‌وش افتادست

عشق‌بازی چه بلا فکر خطایی بودست!

عشق خود عشق نبودست، بلایی بودست

کاش ببینند خدا بی‌خبران حسن تو را

تا ببینند که ما را چه خدایی بودست

در دیاری که گل روی تو را پروردن

خوش بهاری و فرح‌بخش هوایی بودست

عهد کردی که وفا پیشه کنی جهد بکن

تا بدانم که درین عهد وفایی بودست

باغ فردوس زمین‌ست آن‌جا روزی

سرو گل‌پیرهنی، تنگ‌قبایی بودست

بعد مردن به سر تربت من بنویسید

کین عجب سوختهٔ بی‌سر و پایی بودست!

چارهٔ درد هلالی‌ست بلای غم عشق

عشق را درد مگویی که بلایی بودست

ادامه مطلب
جمعه 19 شهریور 1395  - 8:36 PM

راه وفا پیش‌گیر، کان ز جفا خوش‌ترست

گرچه جفایت خوش‌ست لیک وفا خوش‌ترست

روی چو گل‌برگ تو از همه گل‌ها فزون

کوی چو گلزار تو از همه جا خوش‌ترست

هجر بتان ناخوش‌ست! سرزنش خلق نیز

دیدن روی رقیب از همه ناخوش‌ترست

با رخش ای نقشبند، دعوی صورت مکن

صنعت خود را مبین، صنع خدا خوش‌ترست

کاش به راهت سرم سوده شود همچو خاک

زان که چو من عاشقی بی‌سر و پا خوش‌ترست

محتسب از نقل و می منع هلالی مکن

کز ورع و زهد تو شیوهٔ ما خوش‌ترست

ادامه مطلب
جمعه 19 شهریور 1395  - 8:36 PM

مه ز جور فلک دو تا شده است؟

یا ز مه پاره‌ای جدا شده است؟

دل ز دستم شد و نیامد باز

تا به دست که مبتلا شده است؟

زلف را بیش از این به باد مده

که بسی فتنه در هوا شده است

نیست گل در چمن که بی رخ تو

غنچه را پیرهن قبا شده است

با هلالی چه دشمنی‌ست تو را؟

شیوهٔ دوستی کجا شده است؟

ادامه مطلب
جمعه 19 شهریور 1395  - 8:36 PM

رفتست عزیز من و مکتوب نوشتست

یوسف خبر خویش به یعقوب نوشتست

شد نامهٔ محبوب خط بندگی من

من بندهٔ آن نامه که محبوب نوشتست

گفتست بخواند سگ آن کوی سلامم

بنگر که سلامی به چه اسلوب نوشتست

باز این خط خوب و رقم تازه بلایی‌ست

این تازه رقم را چه بلا خوب نوشتست

بر نامه سیاهی طلبد آیت رحمت

ما طالب آنیم که مطلوب نوشتست

بر صفحهٔ رخسار تو آن خط دلاویز

یا رب! قلم صنع چه مرغوب نوشتست!

یاری که به من نامه نوشتست، هلالی

عیسی‌ست، شفانامه به ایوب نوشتست

ادامه مطلب
جمعه 19 شهریور 1395  - 8:36 PM

دارم شبی که دوزخ از آن علامت‌ست

از روز من مپرس که آن خود قیامت‌ست

یا رب! ترحمی که ز سنگ جفای چرخ

ما دل‌شکسته‌ایم و ز هر سو ملامت‌ست

بر آستان عشق سر ما بلند شد

وین سربلندی از قد آن سروقامت‌ست

رفتن ز کوی او کرمی بود از رقیب

این هم که رفت و باز نیامد کرامت‌ست

ثابت‌قدم فتاده هلالی به راه عشق

او را درین طریق عجب استقامت‌ست!

ادامه مطلب
جمعه 19 شهریور 1395  - 8:36 PM

ز باغ عمر عجب سروقامتی برخاست

بگو که در همه عالم قیامتی برخاست

سمند عشق به هر منزلی که جولان کرد

غبار فتنه ز گرد ملامتی برخاست

مقیم کوی تو چون در حریم کعبه نشست

به آه حسرت و اشک ندامتی برخاست

دلم به راه ملامت افتاد و این عجب‌ست

عجب‌تر آن که ز کوی سلامتی برخاست

به راه عشق هلالی فتاده بود ز پا

سمند مقدم صاحب‌کرامتی برخاست

ادامه مطلب
جمعه 19 شهریور 1395  - 8:36 PM

هر آتشین گلی که بر اطراف خاک ماست

از آتش دل و جگر چاک چاک ماست

دامن‌کشان ز خاک شهیدان گذشته‌ای

گردی که دامن تئو گرفته‌ست خاک ماست

ساقی برو که بادهٔ گل‌رنگ بی لبش

گر آب زندگی‌ست زهر هلاک ماست

پاک‌ست همچو دامن گل چشم ما ولی

دامان یار پاک‌تر از چشم پاک ماست

درمان دل مجوی هلالی که درد عشق

خاص از برای جان و دل دردناک ماست

ادامه مطلب
جمعه 19 شهریور 1395  - 8:36 PM

عکس آن لب‌های میگون در شراب افتاده است

حیرتی دارم که چون آتش در آب افتاده است؟

ظاهرست از حلقه‌ای زلف و ماه عارضت

در میان سایه هر جا آفتاب افتاده است

چون طبیب عاشقانی گه گه این دل خسته را

پرسشی می‌کن که بیمار و خراب افتاده است

چون هلالی را به خاک آستانش دید گفت

این گدا را بین که بس عالیجناب افتاده است

ادامه مطلب
جمعه 19 شهریور 1395  - 8:36 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 242

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4344512
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث