به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

به نام ایزد، میان مردمان آن تندخو با ما

چه خوش باشد که ما در گوشه‌ای باشیم و او با ما

ز بدخویی به ما جنگ و به اغیار آشتی دارد

چه دارد؟ یا رب! این بیگانه‌خوی جنگجو با ما؟

کنون خود از نکورویی چه با ما می‌کند هر دم؟

چه گویم تا چه خواهد کرد زان خوی نکو با ما؟

به کویت آمدیم و آرزوی ما نشد حاصل

ز کویت می‌رویم اینک، هزاران آرزو با ما

اگر پهلوی ما از طعنهٔ اغیار ننشینی

چنین جایی نشین، باری، که باشی رو به رو با ما

رقیبا، گفتگوی عشق را هم‌درد می‌باید

خدا را! چون تو بی‌دردی مکن این گفتگو با ما

هلالی، در ره عشقست از هر سو غم دیگر

عجب راهی که غم رو کرده است از چار سو با ما!

ادامه مطلب
جمعه 19 شهریور 1395  - 8:25 PM

چند نادیده کنی؟ آه! چه دیدی از ما؟

نشنوی زاری ما، وه! چه شنیدی از ما؟

آخر، ای آهوی مشکین، چه خطا رفت که تو

با همه انس گرفتی و رمیدی از ما؟

حیف باشد که چو گل بر کف هر خار نهی

دامنی را، که به صد ناز کشیدی از ما

کام جان راست به بازار غمت صد تلخی

که به یک عشوهٔ شیرین نخریدی از ما

بود مقصود تو آزردن ما، شکر خدا

که به مقصود دل خویش رسیدی از ما

اینک این جان ستم‌دیده که می‌خواست دلت

اینک آن دل که به جان می‌طلبیدی از ما

ما به مهرت، چو هلالی، دل و جان را بستیم

تو به شمشیر جفا مهر بریدی از ما

ادامه مطلب
جمعه 19 شهریور 1395  - 8:25 PM

دیدیم ز یاران وفادار بسی را

لیکن چو سگان تو ندیدیم کسی را

قطع هوس و ترک هوی کن، که درین راه

چندان اثری نیست هوی و هوسی را

فریاد که فریاد کشیدیم و ندیدیم

در بادیهٔ عشق تو فریادرسی را

تا از لب شیرین، مگسان کام گرفتند

گیرند به از خیل ملایک مگسی را

گر از نظر افتاد رقیبت عجبی نیست

در دیدهٔ خود ره نتوان داد خسی را

پیش سگش این آه و فقان چیست هلالی؟

از خود مکن آزرده چنین هم‌نفسی را

ادامه مطلب
جمعه 19 شهریور 1395  - 8:25 PM

بحمدالله که صحت داد ایزد پادشاهی را

بر آورد از سر نو بر سپهر حسن ماهی را

معاذالله! اگر می‌کاست یک جو خرمن حسنش

به باد نیستی می‌داد هر برگ گیاهی را

چو پا برداشتی، ای نرگس رعنا، به غمازی

قدم آهسته نه، دیگر مرنجان خاک راهی را

به شکر آن که شاه مسند حسنی، به صد عزت

مران از خاک راه خود به خواری دادخواهی را

چو بیمارند چشمان تو خون کم می‌توان کردن

چرا هر لحظه می‌ریزند خون بی‌گناهی را؟

سپهی سرو ریاض حسن چون سر سبز و خرم شد

چه نقصان گر خزان پژمرده می‌سازد گیاهی را؟

هلالی را فدای آن شه خوبان کن، ای گردون

چرا بی‌تاب می‌داری مه انجم سپاهی را؟

ادامه مطلب
جمعه 19 شهریور 1395  - 8:25 PM

گه نمک ریزد به خم، گه بشکند پیمانه را

محتسب تا چند در شور اورد می‌خانه را؟

هر کجا شب‌ها ز سوز خویش گفتم شمه‌ای

شمع را بگداختم، آتش زدم پروانه را

قصه پنهان ما افسانه شد، این هم خوشست

پیش او شاید رفیقی گوید این افسانه را

این همه بیگانگی با آشنایان بس نبود؟

کاشنای خویش کردی مردم بیگانه را

از هلالی دیگر ای ناصح، خردمندی مجوی

بیش از این تکلیف هشیاری مکن دیوانه را

ادامه مطلب
جمعه 19 شهریور 1395  - 8:25 PM

ای شوخ، مکش عاشق خونین‌جگری را

شوخی مکن، انگار که کشتی دگری را

خواهی که ز هر سو نظری سوی تو باشد

زنهار! مرنجان دل صاحب‌نظری را

زین پیر فلک هیچ کسی یاد ندارد

ای تازه جوان، همچو تو زیبا پسری را

روزی که در وصل به رویم بگشایی

از عالم بالا بگشایند دری را

سر خاک شده از سجدهٔ آن کافر بدکیش

تا چند پرستم ز خدا بی‌خبری را؟

از گوشهٔ میخانه برون آی، هلالی

شاید که ببینم بت جلوه‌گری را

ادامه مطلب
جمعه 19 شهریور 1395  - 8:25 PM

به چه نسبت کنم آن سرو قد دلجو را؟

هرچه گویم به از آن است، چه گویم او را؟

مشنو، از بهر خدا، در حق من قول رقیب

که نکو نیست شنیدن خبر بدگو را

آن که بد خوی مرا داد چنان روی نکو

کاشکی خوی نکو دهد آن بدخو را

تیغ بر من چه زنی، حیف که همچون تو کسی

بهر آزادی سگی رنجه کند بازو را

چشمت آهوست، نظر سوی رقیبان مفکن

پند بشنو، به سگان رام مکن آهو را

بس که دارم المی بر دل از ازردن او

شب همه شب به خس و خار نهم پهلو را

چون هلالی صفت روی نکو گویم و بس

که بسی معتقدم این صفت نیکو را

ادامه مطلب
جمعه 19 شهریور 1395  - 8:25 PM

به روز غم، سگش خواهم، که پرسد خاکساران را

که یاران در چنین روزی به کار آیند یاران را

عجب خاری خلید از نو‌گلی در سینهٔ ریشم!

که برد از خاطر من خار خار گل‌عذاران را

ز ناز امروز با اغیار خندان می‌رود آن گل

دریغا! تازه خواهد کرد داغ دل‌فگاران را

به صد امید عزم کوی او دارند مشتاقان

خداوندا، به امیدی رسان امیدواران را

تو، ای فارغ، که عزم باغ داری سوی ما بگذر

که در خون جگر چون لاله بینی داغ‌داران را

اگر من بابلم، اما تو آن گل‌برگ خندانی

که از باغ تو بویی بس بود چون من هزاران را

هلالی کیست، کان مه توسن برانگیزد به قتل او

به خون این‌چنین صیدی چه حاجت شهسواران را؟

ادامه مطلب
جمعه 19 شهریور 1395  - 8:25 PM

نهادی بر دلم فراق و سوختی جان را

به داغ و درد دوری چند سوزی دردمندان را؟

منه زین بیشتر چون لاله داغی بر دل خونین

که از دست تو آخر چاک خواهم زد گریبان را

شدم در جستجوی کعبهٔ وصلت، ندانستم

که همچون من بود سرگشته بسیار این بیابان را

اگر چشم خضر بر لعل جان‌بخش تو افتادی

به عمر خود نکردی یاد هرگز آب حیوان را

خوش آن باشد که در هنگام وصل او سپارم جان

معاذالله از آن ساعت که بینم روی هجران را

ادامه مطلب
جمعه 19 شهریور 1395  - 8:25 PM

ز سوز سینه، هر دم، چند پوشم داغ هجران را؟

دگر طاقت ندارم، چاک خواهم زد گریبان را

بزن یک خنجر و از درد جان کندن خلاصم کن

چرا دشوار باید کرد بر من کار آسان را؟

نمی‌خواهم که خط بالای آن لب سایه اندازد

که بی ظلمت صفای دیگرست اب حیوان را

به زلفت بسته شد دل‌های مشتاقان، بحمدالله

عجب جمعیتی روزی شد این جمع پریشان را!

کسی چون جان برد زین کافران سنگ‌دل، یارب؟

که در یک لحظه میریزند خون صد مسلمان را

طبیبا، تا به کی بر زخم پیکانش نهی مرهم؟

برو، مگذار دیگر مرهم و بگذار پیکان را

هلالی، دل منه بر شیوهٔ آن شوخ عاشق‌کش

سخن بشنو و گرنه بر سر دل می‌کنی جان را

ادامه مطلب
جمعه 19 شهریور 1395  - 8:25 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 242

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4339480
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث