به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

مه من، به جلوه‌گاهی که تو را شنودم آن‌جا

جگرم ز غصه خون شد، که چرا نبودم آن‌جا؟

گه سجده خاک راهت به سرشک می‌کنم گل

غرض آن‌که دیر ماند اثر سجودم آن‌جا

من و خاک آستانت، که همیشه سرخ‌رویم

به همین قدر که روزی رخ زرد سودم آن‌جا

به طواف کویت آیم، همه شب، به یاد روزی

که نیازمندی خود به تو می‌نمودم آن‌جا

پس ازین جفای خوبان ز کسی وفا نجویم

که دگر کسی نمانده که نیازمودم آن‌جا

به سر رهش، هلالی، ز هلاک من که را غم؟

چو تفاوتی ندارد عدم و وجودم آن‌جا

ادامه مطلب
جمعه 19 شهریور 1395  - 8:20 PM

زان پیشتر که عقل شود رهنمون مرا

عشق تو ره نمود به کوی جنون مرا

هم سینه شد پر آتش و هم دیده شد پر آب

در آب و آتش است درون و برون مرا

شوخی که بود مردن من کام او کجاست؟

تا بر مراد خویش ببیند کنون مرا

خاک درت زقتل من اغشته شد به خون

آخر فگند عشق تو در خاک و خون مرا

چشمت، که صبر و همش هلالی به غمزه برد

خواهد فسانه ساختن از یک فسون مرا

ادامه مطلب
جمعه 19 شهریور 1395  - 8:20 PM

 

گفتگوی عقل در خاطر فرو ناید مرا

بندهٔ سلطان عشقم، تا چه فرماید مرا؟

بس که کردم گریه پیش مردم و سودی نداشت

بعد از این بر گریهٔ خود خنده می‌آید مرا

بستهٔ زلف پری‌رویان شدن از عقل نیست

لیک من دیوانه‌ام، زنجیر می‌باید مرا

وعدهٔ وصل تو داد اندکی تسکین دل

تا رخ خوبت نبینم دل نیاساید مرا

وه! که خواهد شد، هلالی خانهٔ عمرم خراب

جان غم‌فرسوده من چند از غم بفرساید مرا؟

ادامه مطلب
جمعه 19 شهریور 1395  - 8:20 PM

ای شهسوار حسن سرافراز کن مرا

ای من سگت، به سوی خود آواز کن مرا

تا با تو راز گویم و فارق شوم دمی

بهر خدا، که هم‌دم و همراز کن مرا

لطف تو معجزیست، که بر مرده جان دهد

لطفی کن و زنده ز اعجاز کن مرا

چون کاکل تو چند توان گشت بر سرت؟

تیغی بگیر و از سر خود باز کن مرا

ساقی، هلاکم از هوس پای‌بوس تو

در پای خویش مست سر انداز کن مرا

نازی بکن، که بی‌خبر افتم به خاک و خون

یهنی که: نیم‌کشتهٔ آن ناز کن مرا

جانا، به غمزه سوی هلالی نظر فکن

وز جان هلاک غمزهٔ غماز کن مرا

ادامه مطلب
جمعه 19 شهریور 1395  - 8:20 PM

بی تو، چندان که محنتست مرا

با تو چندان محبتست مرا

مردم و سوی من نمی‌نگری

بنگر کین چه حسرتست مرا

رخ نهفتی، ولی به دیدهٔ دل

در جمال تو حیرتست مرا

نسبه من چه می‌کنی بر رقیب؟

با رقیبان چه نسبتست مرا؟

خوار شد بر درت هلالی و گفت:

این نه خواریست، عزتست مرا

ادامه مطلب
جمعه 19 شهریور 1395  - 8:20 PM

شوق درون به سوی درون می‌کشد مرا

من خود نمی روم دگری می‌کشد مرا

با آن مدد که جذبهٔ عشق قوی کند

دیگر به جای پرخطری می‌کشد مرا

تهمت‌کش صلاحم و زین لعبتان مدام

خاطر به لعب عشوه‌گری می‌کشد مرا

صد میل آتشین به گناه نگاه گرم

در دیده تیزی نظر می‌کشد مرا

خاکم مگر به جانب خود می‌گشد؟ که دل

بیخود به خاک رهگذری می‌کشد مرا

من آن قدر که هست توان، پای می‌کشم

امداد دوست هم قدری می‌کشد مرا

از بار غم، چو یکشبه ماهی، به زیر کوه

شکل هلالی کمری می‌کشد مرا

ادامه مطلب
جمعه 19 شهریور 1395  - 8:20 PM

 

یار، چون در جام می‌بیند، رخ گل‌فام را

عکس رویش چشمهٔ خورشید سازد جام را

جام می بر دست من نه، نام نیک از من مجوی

نیک نامی خود چه کار آید من بد نام را؟

ساقیا، جام و قدح را صبح و شام از کف منه

کین چنین خورشید و ماهی نیست صبح و شام را

فتنه‌انگیز است دوران، جان می در گردش آر

تا نبینم فتنه‌های گردش ایام را

از خدا خواهد هلالی در به دم جام نشاط

کو حریفی، تا به ساقی گوید این پیغام را؟

ادامه مطلب
جمعه 19 شهریور 1395  - 8:20 PM

یک دو روزی می‌گذارد یار من تنها مرا

وه! که هجران می‌کشد امروز یا فردا مرا

شهر دلگیرست، تا آهنگ صحرا کرد یار

می‌روم، شاید که بگشاید دل از صحرا مرا

یار آن‌جا و کن این‌جا، وه! چه باشد گر فلک

یار را این‌جا رساند، یا برد آن‌جا مرا

ناله کمتر کن، دلا، پیش سگانش بعد از این

چند سازی در میان مردمان رسوا مرا؟

غیر بدنامی ندارم سودی از سودای عشق

مایهٔ بازار رسواییست این سودا مرا

می‌کشم، گفتی: هلالی را به استغنا و ناز

آری، آری، می‌کشد آن ناز و استغنا مرا

ادامه مطلب
جمعه 19 شهریور 1395  - 8:20 PM

من کیم بوسه زنم ساعد زیبایش را؟

گر مرا دست دهد بوسه زنم پایش را

چشم ناپاک بر آن چهره دریغ است، دریغ

دیدهٔ پاک من اولیست تماشایش را

ناز می‌بارد از آن سرو سهی سر تا پا

این چه ناز است؟ بنازم قد و بالایش را

خواهم از جامهٔ جان خلعت آن سرو روان

تا در آغوئش کشم قامت رعنایش را

جای او دیدهٔ خونبار شد، ای اشک، برو

هر دم از خون دل آغشته مکن جایش را

هیچ کس دل به خریداری یاری ندهد

که به هم بر نزند حسن تو سودایش را

زان دو لب هست تمنای هلالی سخنی

کاش، گویی که: برآرند تمنایش را

ادامه مطلب
جمعه 19 شهریور 1395  - 8:20 PM

 

آرزومند توام، بنمای روی خویش را

ور نه، از جانم برون کن ارزوی خویش را

جان در آن زلفست، کمتر شانه کن، تا نگسلی

هم رگ جان مرا، هم تار موی خویش را

خوب‌رو را خوی بد لایق نباشد، جان من

همچو روی خویش نیکو ساز خوی خویش را

چون به کویت خاک گشتم پایمالکم ساختی

پایه بر گردون رساندی خاک کوی خویش را

آن نه شبنم بود ریزان، وقت صبح، از روی گل

گل ز شرمت ریخت بر خاک آبروی خویش را

مرده‌ام، عیسی‌دمی خواهم، که یابم زندگی

همره باد صبا بفرست بوی خویش را

بارها گفتم: هلالی، ترک خوبان کن ولی

هیچ تأثیری ندیدم گفتگوی خویش را

ادامه مطلب
جمعه 19 شهریور 1395  - 8:20 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 242

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4340748
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث