به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

ما اجنبی ز قاعدهٔ کار عالمیم

بیهوده گرد کوچه و بازار عالمیم

دیوانه طینتیم زر و سنگ ما یکیست

اینیم اگر عزیز و گر خوار عالمیم

با مرکز و محیط نداریم هیچ کار

هست اینقدر که در خم پرگار عالمیم

ما مردمان خانه بدوشیم و خش نشین

نی زان گروه خانه نگهدار عالمیم

حک کردنی چو نقطهٔ سهویم بر ورق

ما خال عیب صفحه رخسار عالمیم

با سینه برهنه به شیران نهیم رو

انصاف نیست ورنه جگردار عالمیم

وحشی رسوم راحت و آزار با هم است

زین عادت بد است که آزار عالمیم

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 10:56 PM

نه من از تو مهر خواهم نه تو بگذری ز کین هم

نه تر است این مروت نه مراست چشم این هم

چه بهانه ساخت دیگر به هلاک بیگناهان

که تعرض است بر لب گرهیست بر جبین هم

به میان جنگ و صلحت من و دست و آن دعاها

که ز آستین بر آید نه رود به آستین هم

نه همین فلک خجل شد ز کف نیاز عشقم

که ز سجده‌های شوقم شده منفعل زمین هم

برسان ز خرمن خود مددی به بی نصیبان

که نه خرمن تو ماند نه هجوم خوشه چین هم

چه متاع رستگاری بودم ز سجدهٔ بت

که ذخیره‌ای نبردم ز نگاه واپسین هم

ز تو خوش نماست وحشی ره و رسم زهد و رندی

که دلیست حق شناس و نظری خدای بین هم

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 10:56 PM

آورده اقبالم دگر تا سجدهٔ این در کنم

شکرانهٔ هر سجده‌ای سد سجدهٔ دیگر کنم

کردم سراپا خویش را چشم از پی طی رهت

کز بهر سجده بر درت خود را تمامی سرکنم

گوگرد احمر کی کند کار غبار راه تو

این کیمیاگر باشدم خاک سیه را زر کنم

تو خوش به دولت خواب کن گر پاسبانی بایدت

من از دعای نیم شب گردون پر از لشکر کنم

خصمت که هست اندر قفس بگذار با آه منش

کو را اگریاقوت شد زین شعله خاکستر کنم

گر توتیایی افکنی در دیده ام از راه خود

از رشک چشم خود نمک در دیدهٔ اخترکنم

بر اوج تختت کاندر او سیمرغ شهپر گم کند

من پشه و از پشه کم کی عرض بال و پرکنم

وحشی چه پیش آرد که آن ایثار راهت را سزد

از مخزن فیضت مگر دامن پر از گوهر کنم

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 10:56 PM

کاری مکن که رخصت آه سحر دهم

وین تند باد را به چراغ تو سردهم

آبم ز جوی تیغ تغافل مده ، مباد

نخلی شوم که خنجر الماس بردهم

سیلی ز دیده خواهدم آمد دل شبی

اولیتر آنکه من همه کس را خبر دهم

کشتی نوح چیست چو توفان گریه شد

هرتخته زان سفینه به موجی دگر دهم

لرزد دلم که خانه حسنت کند سیاه

گر اندک اختیار به دود جگر دهم

افسردگی بس است که باد خزان شود

آه ار به بوستان جمال تو سر دهم

بیداد کیش من متنبه نمی‌شود

وحشی من این ندای عبث چند دردهم

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 10:56 PM

گو جان ستان از من که من تن در بلای او دهم

پیکر به خون اندر کشم جان خونبهای او دهم

بزم فراغ آراست دل کو بی محابا غمزه‌ای

کش من ز راه چشم خود سر در سرای او دهم

جانی به حسرت می‌کنم بهرعیادت گو میا

کی بهر حفظ جان خود تشویش پای او دهم

ماخولیا گر نیست این جویم چرا خونخواره‌ای

کو قصد جان من کند من جان برای او دهم

چون عشق خواهم دشمنی این جان ایمن خفته را

تا باز سد ره هر شبی تغییر جای او دهم

وحشی شکایت تا به کی از روزگار عافیت

ایام رشک عشق کو تا من سزای او دهم

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 10:56 PM

سد دشنه بر دل می‌خورم و ز خویش پنهان می‌کنم

جان گریه بر من می‌کند من خنده بر جان می‌کنم

خون قطره قطره می‌چکد تا اشک نومیدی شود

وز آه سرد اندر جگر آن قطره پیکان می‌کنم

دست غم اندر جیب جان پای نشاط اندر چمن

پیراهنم سد چاک و من گل در گریبان می‌کنم

گلخن فروز حسرتم گرد آورد خاشاک غم

بی درد پندارد که من گشت گلستان می‌کنم

غم هم به تنگ آمد ولی قفلست دایم بر درش

این خانهٔ تنگی که من او را به زندان می‌کنم

امروز یا فردا اجل دشواری غم می‌برد

وحشی دو روزی صبر کن کار تو آسان می‌کنم

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 10:56 PM

جانا چه واقعست بگو تا چه کرده‌ایم

با ما چه شد که بد شده‌ای ما چه کرده ایم

آیا چه شد که پهلوی ما جا نمی‌کنی

از ما چه کار سرزده بیجا چه کرده‌ایم

بندد کمر به کشتن ما هر که بنگریم

چون است ما به مردم دنیا چه کرده‌ایم

وحشی به پای دار چو ما را برند خلق

از بهر چیست اینهمه غوغا چه کرده‌ایم

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 10:56 PM

من که چون شمع از تف دل جانگدازی می‌کنم

گر سرم برداری از تن سرفرازی می‌کنم

با چنین تندی و بی باکی که آن عاشق کشست

آه اگر داند که با او عشقبازی می‌کنم

می‌کشد آنم که خنجر می‌زند وانگه به ناز

باز می پرسد که چون عاشق نوازی می‌کنم

ای عزیزان بار خواهم بست یار من کجاست

حاضرش سازید تا من کار سازی می‌کنم

همچو وحشی نیم بسمل در میان خاک و خون

می‌تپم و آن شوخ پندارد که بازی می‌کنم

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 10:56 PM

آتش به جگر زان رخ افروخته دارم

وین گریهٔ تلخ از جگرسوخته دارم

گفتی تو چه اندوخته‌ای ز آتش دوری

این داغ که بر جان غم اندوخته دارم

انداخته‌ام صید مراد از نظر خویش

یعنی صفت باز نظر دوخته دارم

در دام غمت تازه فتادم نگهم دار

من عادت مرغان نو آموخته دارم

وحشی به دل این آتش سوزنده‌چو فانوس

از پرتو آن شمع بر افروخته دارم

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 10:56 PM

چها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم

مگر دشمن کند اینها که من با جان خود کردم

طبیبم گفت درمانی ندارد درد مهجوری

غلط می‌گفت خود را کشتم و درمان خود کردم

مگو وقتی دل سد پاره‌ای بودت کجا بردی

کجا بردم ز راه دیده در دامان خود کردم

ز سر بگذشت آب دیده‌اش از سر گذشت من

به هر کس شرح آب دیدهٔ گریان خود کردم

ز حرف گرم وحشی آتشی در سینه افکندم

باو اظهار سوز سینهٔ سوزان خود کردم

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 10:56 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 242

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4367527
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث