به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

بی رخ جان پرور جانان مرا از جان چه حظ

از چنان جانی که باشد بی رخ جانان چه حظ

دیگر از شهرم چه خوشحالی چو آن مه پاره رفت

چون ز کنعان رفت یوسف دیگر از کنعان چه حظ

ناامید از خدمت او جان چه کار آید مرا

جان که صرف خدمت جانان نگردد زان چه حظ

جانب بستان چه می‌خوانی مرا ای باغبان

با من آن گلپیرهن چون نیست در بستان چه حظ

دل به تنگ آمد مرا وحشی نمی‌خواهم جهان

از جهان بی او مرا در گوشهٔ حرمان چه حظ

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 10:26 PM

نیستم یک دم ز درد و محنت هجران خلاص

کو اجل تا سازدم زین درد بی درمان خلاص

کار دشوار است برمن ، وقت کار است ای اجل

سعی کن باشد که گردانی مرا آسان خلاص

کشتی تابوت می‌خواهم که آب از سرگذشت

تا به آن کشتی کنم خود را ازین توفان خلاص

چند نالم بردرش ای همنشین زارم بکش

کو رهد از درد سر ، من گردم از افغان خلاص

بست وحشی با دل خرم ازین غمخانه رخت

چون گرفتاری که خود را یابد از زندان خلاص

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 10:26 PM

تکیه کردم بر وفای او غلط کردم ، غلط

باختم جان در هوای او غلط کردم، غلط

عمر کردم صرف او فعلی عبث کردم ، عبث

ساختم جان را فدای او غلط کردم ، غلط

دل به داغش مبتلا کردم خطا کردم ، خطا

سوختم خود را برای او غلط کردم ، غلط

اینکه دل بستم به مهر عارضش بد بود بد

جان که دادم در هوای او غلط کردم ، غلط

همچو وحشی رفت جانم درهوایش حیف ، حیف

خو گرفتم با جفای او غلط کردم ، غلط

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 10:26 PM

بر میان دامن زدن بینند و چابک رفتنش

تا چو من افتاده‌ای نا گه بگیرد دامنش

مرغ فارغ بال بودم در هوای عافیت

از کمین برخاست ناگه غمزهٔ صید افکنش

عشق لیلی سخت زنجیریست مجنون آزما

این کسی داند که زنجیری بود در گردنش

سر به قدر آرزو خواهم که چون راند به ناز

گرد آن سر گردم و ریزم به پای توسنش

این سر پرآرزو در انتظار عشوه ایست

گوشه چشمی بجنبان و بینداز از تنش

سود پیراهن بر آن اندام و ما را کشت رشک

تا قیامت دست ما و دامن پیراهنش

وحشیم حیران او از دور و جان نزدیک لب

کار من موقوف یک دیدن ز چشم پر فنش

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 10:26 PM

بست زبان شکوه ام لب به سخن گشادنش

عذر عتاب گفتن و وعدهٔ وصل دادنش

بود جهان جهان فریب از پی جان مضطرب

آمدن و گذشتن و رفتن و ایستادنش

ناز دماند از زمین، فتنه فشاند از هوا

طرز خرام کردن و پا به زمین نهادنش

جذب محبتش کشد، هست بهانه‌ای و بس

اینهمه تند گشتن و در پی من فتادنش

وحشی اگر چنین بود وضع زمانه بعد ازین

وای بر آن که باید از مادر دهر زادنش

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 10:26 PM

با جوانی چند در عین وفا می‌بینمش

باز با جمع غریبی آشنا می‌بینمش

باز تا امروز دارد با که میل اختلاط

زانکه از یاران دیروزی جدا می‌بینمش

ماه رخسارش که چون آیینه بودی در صفا

بی‌صفا گردید با من بی‌صفا می‌بینمش

آنکه هر دم در ره او می‌فکندم خویش را

راه می‌گردانم اکنون هر کجا می‌بینمش

مرغ دل وحشی که از دامی به چندین حیله جست

از سرنو باز جایی مبتلا می‌بینمش

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 10:26 PM

کوهکن بر یاد شیرین و لب جان پرورش

جان شیرین داد و غیر از تیشه نامد بر سرش

آنکه مشت استخوانی بود بگذر سوی او

تا ببینی ز آتش هجران کفن خاکسترش

جمله از خاک درش خیزند روز رستخیز

بسکه بیماران غم مردند بر خاک درش

دست برخنجر خرامان می‌رود آن ترک مست

مانده چشم حسرت خلقی به دست و خنجرش

فکر زلفت از سر وحشی سر مویی نرفت

گر چه مویی گشت از زلف تو جسم لاغرش

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 10:26 PM

مستحق کشتنم خود قائلم زارم بکش

بی گنه می‌کشتیم ، اکنون گنهکارم بکش

تیغ بیرحمی بکش اول زبانم را ببر

پس بیازار و پس از حرمان بسیارم بکش

جرم می‌آید زمن تا عفو می‌آید ز تو

رحم را حدیست ، از حد رفت ، این بارم بکش

وحشیم من کشتن من اینکه رویت بنگرم

روی خود بنما و از شادی دیدارم بکش

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 10:26 PM

 

الاهی از میان ناپسندان بر کران دارش

ز دام حیلهٔ مردم فریبان در امان دارش

صدای شهپر شاهینی از هر گوشه می‌آید

تذرو غافلی دارم مقیم آشیان دارش

خدایا با منش خوش سر گران داری و خرسندم

نه تنها با من و بس ، با همه کس سرگران دارش

پدید آرد هوس از عشق با مردم جفا کاری

نمی‌خواهم بر این باشد ، خداوندا برآن دارش

تغافل کیش و کین اندیش و دوری جوی و وحشی خوی

عجب وضعیست خوش یارب همیشه آنچنان دارش

زمان اول حسن است و هستش فتنه‌ها درپی

الاهی در امان از فتنهٔ آخر زمان دارش

خدایا فرصت یک حرف پند آمیز می‌خواهم

نمی‌گویم که با وحشی همیشه همزبان دارش

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 10:26 PM

تو و هر روز و بزم عشرت خویش

من و شبها و کنج محنت خویش

منم با محنت روی زمین خوش

نگه دار آسمان گو راحت خویش

ز هجران مردم و بر سر ندیدم

کسی را غیر سنگ تربت خویش

مکش زحمت برای راندن ما

که ما خواهیم بردن زحمت خویش

به زیر تیغ او نالید وحشی

فتادش سربه پیش از خجلت خویش

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 10:26 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 242

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4367267
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث