به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

تو و هر روز و بزم عشرت خویش

من و شبها و کنج محنت خویش

منم با محنت روی زمین خوش

نگه دار آسمان گو راحت خویش

ز هجران مردم و بر سر ندیدم

کسی را غیر سنگ تربت خویش

مکش زحمت برای راندن ما

که ما خواهیم بردن زحمت خویش

به زیر تیغ او نالید وحشی

فتادش سربه پیش از خجلت خویش

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 10:26 PM

ریخت خونم را و برد از پیش آن بیداد کیش

خون چون من بیکسی آسان توان بردن ز پیش

هست بیش از طاقت من بار اندوه فراق

بیش ازین طاقت ندارم گفته‌ام سد بار بیش

ناوکت گفتم زدل بگذشت رنجیدی به جان

جان من گفتم خطایی مگذران از لطف خویش

از کدامین درد خود نالم که از دست غمت

سینه‌ام چون دل فکار است و درون چون سینه ریش

نوش عشرت نیست وحشی در جهان بی نیش غم

آرزوی نوش اگر داری منال از زخم نیش

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 10:26 PM

ما در مقام صبر فشردیم گام خویش

یک گام آن‌طرف ننهیم از مقام خویش

این مرغ تنگ حوصله را دانه‌ای بس است

صیاد ما به دانه چه آراست دام خویش

فارغ نشین که حسن به هر جا که جلوه کرد

مخصوص هیچکس نکند لطف عام خویش

دل شد کبوتر لب بامی که سد رهش

سازند دور و باز نشیند به بام خویش

وحشی رمیده‌ایست که رامش کسی نساخت

آهوی دشت را نتوان ساخت رام خویش

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 10:26 PM

در مانده‌ام به درد دل بی علاج خویش

و ز بد مزاجی دل کودک مزاج خویش

مهر خزانه یافت دل و جان و هر چه بود

جوید هنوز ازین ده ویران خراج خویش

جان را مگر به مشعلهٔ دل برون برم

زین روزهای تیره و شبهای داج خویش

فرهاد را که بگذرد از سر چه نسبت است

با آنکه مشکل است بر او ترک تاج خویش

عذب فرات گو دگری خور که ما خوشیم

با آب شور دیده و تلخ اجاج خویش

ای صاحب متاع صباحت تلطفی

کاورده عاجزی به درت احتیاج خویش

وحشی رواج نیست سخن را ، زبان به بند

تا چند دعوی از سخن بی رواج خویش

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 10:26 PM

بند دیگر دارم از عشقت به هر پیوند خویش

جذبه‌ای خواهم که از هم بگسلانم بند خویش

عشق خونخوار است با بیگانه و خویشش چه کار

خورد کم خونی مگر یعقوب از فرزند خویش

ایستادن نیست بر یک مطلبم در هیچ حال

بر نمی‌آیم به میل طبع ناخرسند خویش

اینچنین مستغنی از حال تهی دستان مباش

آخر ای منعم نگاهی کن به حاجتمند خویش

وحشی آمد از خمار زهد خشکم جان به لب

کو صلای جرعه‌ای تا بشکنم سوگند خویش

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 10:26 PM

کردیم نامزد به تو نابود و بود خویش

گشتیم هیچکارهٔ ملک وجود خویش

غماز در کمین گهرهای راز بود

قفلی زدیم بر در گفت و شنود خویش

من بودم و نمودی و باقی خیال تو

رفتم که پرده‌ای بکشم بر نمود خویش

یک وعده خواهم از تو که گردم در انتظار

حاکم تویی در آمدن دیر و زود خویش

از چشم من به خود نگر و منع کن مرا

بی اختیار اگر نشوی در سجود خویش

گو جان و سر برو، غرض ما رضای تست

حاشا که ما زیان تو خواهیم و سود خویش

بزم نشاط یار کجا وین فغان زار

وحشی نوای مجلس غم کن سرود خویش

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 10:26 PM

 

که جان برد اگر آن مست سرگران بدرآید

کلاه کج نهد و بر سر گذر بدر آید

رسید بار دگر بار حسن حکم چه باشد

دگر که از نظر افتد که باز در نظر آید

ز سوی مصر به کنعان عجب رهیست که باشد

هنوز قافله درمصر و نامه و خبر آید

کمینه خاصیت عشق جذبه‌ایست که کس را

ز هر دری که برانند بیش ، بیشتر آید

سبو به دوش و صراحی به دست و محتسب از پی

نعوذبالله اگر پای من به سنگ بر آید

مگو که وحشیم آمد ز پی اگر بروم من

چه مانع است نیاید چرا به چشم و سر آید

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 10:11 PM

تن اگر نبود ز نزدکان چو شد گو دور باش

دیده در وصل است پا از بزم گو مهجور باش

در نگاهی کان به هر ماهی کنی آنهم ز دور

سهل باشد گو عنایت گونه منظور باش

یک نگاه لطف از چشم تو ما را می‌رسد

گو کسی کاین نیز نتواند که بیند کور باش

بزم بدمستان عشق است این به حکمت باده نوش

ساقی مجلس شود هم مست و هم مخمور باش

لطف با اغیار و کین با ما تفاوت از کجاست

با همه هر نوع می‌باشی به یک دستور باش

سیل بی لطفی همین سر در بنای ما مده

خانهٔ ما یا همه ویرانه یا معمور باش

کار ما و کار وحشی پیش تیغت چون یکیست

گو دلت بی رحم و بازوی ستم پر زور باش

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 10:11 PM

ترک ما کردی برو همصحبت اغیار باش

یار ما چون نیستی با هر که خواهی یار باش

مست حسنی با رقیبان میل می خوردن مکن

بد حریفانند آنها گفتمت هشیار باش

آنکه ما را هیچ برخورداری از وصلش نبود

از نهال وصل او گو غیر برخوردار باش

گر چه می‌دانم که دشوار است صبر از روی دوست

چند روزی صبر خواهم کرد گو دشوار باش

صبر خواهم کرد وحشی در غم نادیدنش

من که خواهم مرد گو از حسرت دیدار باش

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 10:11 PM

ای دل به بند دوری او جاودانه باش

ای صبر پاسبان در بند خانه باش

ای سر به خاک تنگ فرو رو ، ترا که گفت

در بند کسر حرمت این آستانه باش

هرگز میان عاشق و معشوق بعد نیست

سد ساله راه فاصله گو در میانه باش

سد دوزخم زبانه کشد عشق خود یکیست

گو یک زبان بر سر آمد سد زبانه باش

وحشی نگفتمت که کمانش نمی‌کشی

حالا بیا خدنگ بلا را نشانه باش

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 10:11 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 242

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4367053
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث