به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

آنکه هرگز یاد مشتاقان به مکتوبی نکرد

گر چه گستاخیست می‌گوییم پرخوبی نکرد

با وجود کاروان مصر کز هم نگسلد

یوسفی دارم که هرگز یاد یعقوبی نکرد

کشت ما را هجر و یاری بر در سلطان وصل

جامهٔ خون بستهٔ ما بر سر چوبی نکرد

دورم از مطلب همان با آنکه هرگز هیچکس

اینقدرها جهد در تحصیل مطلوبی نکرد

با بلایی چون بلای هجر عمری کرد صبر

آنچه وحشی کرد هرگز هیچ ایوبی نکرد

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 10:00 PM

دلی کز عشق گردد گرم، افسردن نمی‌داند

چراغی را که این آتش بود مردن نمی‌داند

دلی دارم که هر چندش بیازاری نیازارد

نه دل سنگست پنداری که آزردن نمی‌داند

خسک در زیر پا دارد مقیم کوی مشتاقی

عجب نبود که پای صبر افشردن نمی‌داند

عنان کمتر کش اینجا چون رسی کز ما وفاکیشان

کسی دست تظلم بر عنان بردن نمی‌داند

میی در کاسه دارم مایهٔ سد گونه بد مستی

هنوز او مستی خون جگر خوردن نمی‌داند

بخند، ای گل کز آب چشم وحشی پرورش داری

که هر گل کو به بار آورد پژمردن نمی‌داند

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 10:00 PM

کسی از دور تا کی چین ابروی کسی بیند

سراپا چشم حسرت گردد و سوی کسی بیند

ز روی خویشتن هم شرم می‌آید مرا تا کی

کسی بنشیند و از دور در روی کسی بیند

نه مغروری چنانم کشت کز دل چون کشد خنجر

سری پیش افکند در چاک پهلوی کسی بیند

فلک گو استخوان پیش سگ افکن ناتوانی را

که فرساید ز حسرت چون سگ کوی کسی بیند

کسی داند که وحشی را چه برق افتاد در خرمن

که داغی بر جگر از تندی خوی کسی بیند

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 10:00 PM

سرخیی کان ز نی تیر تو پیدا باشد

رنگ خونابهٔ خم جگر ما باشد

رازها دارم و زان بیم که بدنام شود

می‌کنم دوری از آن شوخ چو تنها باشد

چون دهم جان کفنم پینهٔ مرهم گردد

بسکه از تیغ توام زخم بر اعضا باشد

ای خوش آن ناز که چون بر سر غوغا باشی

اثر خنده ز لب های تو پیدا باشد

چون تو در دیده نشینی نرود اشک بلی

کی رود طفل زجایی که تماشا باشد

میرم از دغدغه چون غیر نباشد پیدا

که مبادا حرم وصل تواش جا باشد

گل گل از سنگ جنون گشت تن ما وحشی

آری آری گل دیوانگی اینها باشد

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 10:00 PM

می‌کشم زان تند خو گر صد تغافل می‌کند

دیگری باشد کجا چندین تحمل می‌کند

می‌کند فریاد بلبل از کمال شوق باد

غنچه گویا خنده‌ای در کار بلبل می‌کند

بر رخ چون زر سرشک همچو سیمم دید و گفت

این گدا را بین که اظهار تجمل می‌کند

زلف او دل برد و کاکل در پی جانست وای

کانچه با جانم نکرد آن زلف، کاکل می‌کند

می‌کند بی نوگلی خونابهٔ دل در کنار

در چمن وحشی چنین دامن پر از گل می‌کند

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 10:00 PM

هرگز به غرض عشق من آلوده نگردد

چشمم به کف پای کسی سوده نگردد

آلوده نیم چون دگران این هنرم هست

کز صحبت من هیچکس آلوده نگردد

پروانه‌ام و عادت من سوختن خویش

تا پاک نسوزم دلم آسوده نگردد

با بلهوس از پاکی دامان تو گفتم

تا باز به دنبال تو بیهوده نگردد

وحشی ز غمش جان تو فرسود عجب نیست

جانست نه سنگست که فرسوده نگردد

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 10:00 PM

دوش اندک شکوه‌ای از یار می‌بایست کرد

و ز پی آن گریه‌ای بسیار می‌بایست کرد

حال خود گر عرض می‌کردم به این سوز و گداز

چارهٔ کار منش ناچار می‌بایست کرد

بعد عمری کامدی یک لحظه می‌بایست‌بود

پرسش حال من بیمار می‌بایست کرد

امتحان ناکرده خواندی غیر را در بزم خاص

چند روزی چون منش آزار می‌بایست کرد

رفتن از مجلس بدین صورت چه معنی داشت دوش

رنجشی گر داشتی اظهار می‌بایست کرد

تا شود ظاهر که نام ما نرفت از یاد دوست

یاد ما در نامه‌ای یک بار می‌بایست کرد

کار خود بد کردم از عرض محبت پیش یار

خود غلط کردم چرا این کار می‌بایست کرد

شب که می‌بردند مست از بزم آن بدخو مرا

هر چه دل می‌خواست با اغیار می‌بایست کرد

اینکه وحشی را زدی بر دار کم لطفی نبود

اولش بسیار منت دار می‌بایست کرد

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 10:00 PM

هرکه یار ماست میل کشتن ما می‌کند

جرم یاران چیست دوران این تقاضا می‌کند

می‌کند افشای درد عشق داغ تازه‌ام

این سیه‌رو دردمندان را چه رسوا می‌کند

اشک هر دم پیش مردم آبرویم می‌برد

چون توان گفتن که طفلی با من اینها می‌کند

از جنون ما تماشای خوشی خواهد شدن

هر که می‌آید به کوی ما تماشا می‌کند

دم به دم از درد وحشی سنگ بر دل می‌زند

هر زمان درد دلی از سنگ پیدا می‌کند

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 9:59 PM

ما را به سوی خود خم موی تو می‌کشد

زنجیر کرده بر سر کوی تو می‌کشد

ای باغ خوش بخند که خلقی ز هر طرف

چون سبزه رخت بر لب جوی تو می‌کشد

ای سبزه، بخت سبز تو داری که لاله سان

هر سو کسی پیاله بر روی تو می‌کشد

ای بوستان شکفته شو اکنون که خلق را

دل همچو غنچه باز به سوی تو می‌کشد

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 9:59 PM

هیچکس چشم به سوی من بیمار نکرد

که به جان‌دادن من گریهٔ بسیار نکرد

که مرا در نظرآورد که از غایت ناز

چین برابر و نزد و روی به دیوار نکرد

هیچ سنگین دل بی‌رحم به غیر از تو نبود

که سرود غم من در دل او کار نکرد

روح آن کشتهٔ غم شاد که تا بود دمی

یار غم بود و شکایت ز غم یار نکرد

روز مردن ز تو وحشی گله‌ها داشت ولی

رفت از کار زبان وی و اظهار نکرد

ادامه مطلب
سه شنبه 16 شهریور 1395  - 9:59 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 242

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4388700
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث