داری مرا بدان که فراز آیم
زیر دو زلفکانت به نخچیزم
داری مرا بدان که فراز آیم
زیر دو زلفکانت به نخچیزم
گرفته روی دریا جمله کشتیهای بر تو
ز بهر مدح خواهانت زشروان تا به آبسکون
تلخی و شیرینیش آمیخته است
کس نخورد نوش و شکر با پیون
ای خریدار من ترا بدو چیز:
به تن و جان و مهر داده ربون
کیر آلوده بیاری و نهی در کس من
بوسه ای چند برو بر نهی و بر نس من
هرگز نکند سوی من خسته نگاهی
آرنگ نخواهد که شود شاد دل من
به آتش درون بر مثال سمندر
به آب اندرون بر مثال نهنگان
خود غم دندان به که توانم گفتن؟
زرین گشتم برون سیمین دندان
به نوبهاران بستای ابر گریان را
که از گریستن اوست این زمین خندان
از پی الفغده و روزی به جهد
جانورسوی سپنج خویش جویان و روان