از پی الفغده و روزی به جهد
جانورسوی سپنج خویش جویان و روان
از پی الفغده و روزی به جهد
جانورسوی سپنج خویش جویان و روان
خواسته تاراج گشته، سر نهاده بر زیان
لشکرت همواره یافه، چون رمهٔ رفته شبان
میلاو منی، ای فغ واستاد توام من
پیش آی و سه بوسه ده و میلاویه بستان
بسی خسرو نامور پیش ازین
شدستند زی ساری و ساریان
گر همه نعمت یک روز به ما بخشد
ننهد منت بر ما و پذیرد هن
گر کس بودی که زی توام بفگندی
خویشتن اندر نهادمی به فلاخن
یکی آلودهای باشد، که شهری را ببالاید
چو از گاوان یکی باشد، که گاوان را کند ریخن
بت پرستی گرفته ایم همه
این جهان چون بتست و ما شمنیم
کنه را در چراغ کرد سبک
پس درو کرد اندکی روغن
سرو بودیم چندگاه بلند
کوژ گشتیم و چون درونه شدیم