نهاد روی به حضرت، چنان که روبه پیر
بتیم وا تگران آید از در تیماس
نهاد روی به حضرت، چنان که روبه پیر
بتیم وا تگران آید از در تیماس
حسودانت را داده بهرام نحس
ترا بهره کرده سعادت زواش
چون سپرم نه میان بزم به نوروز
در مه بهمن بتاز و جان عدو سوز
در عمل تا دیر بازی و درازی ممکنست
چون عمل بادا ترا عمر دراز و دیر باز
تازیان دوان همی آید
همچو اندر فسیله اسب نهاز
چون لطیف آید به گاه نوبهار
بانگ رود و بانگ کبک و بانگ تز
به حق آن خم زلف ، بسان منقار باز
به حق آن روی خوب، کز گرفتی براز
علم ابر و تندر بود کوس او
کمان آدنیده شود ژاله تیر
فاخته بر سرو شاهرود بر آورد
زخمه فرو هشت زندواف به طنبور
چنان بار برآورد به خویشتن
که من گویم: خوردست سوسمار