به تو بازگردد غم عاشقی
نگارا، مکن این همه زشتیاد
به تو بازگردد غم عاشقی
نگارا، مکن این همه زشتیاد
مدخلان را رکاب زرآگین
پای آزادگان نیابد سر
با درفش کاویان و طاقدیس
زر مشت افشار و شاهانه کمر
اگر من زونجت نخوردم گهی
تو اکنون بیا و زونجم بخور
ماهی دیدی کجا کبودر گیرد؟
تیغت ماهیست، دشمنانت کبودر
ماغ در آبگیر گشته روان
راست چون کشتییست قیراندود
برو، ز تجربهٔ روزگار بهره بگیر
که بهر دفع حوادث ترا به کار آید
هر آن کریم که فرزند او بلاده بود
شگفت باشد کو از گناه ساده بود
ستاخی برآمد از بر شاخ درخت عود
ستاخی ز مشک و شاخ ز عنبر، درخت عود
بدان مرغک مانم که همی دوش
بزار از بر شاخک همی فنود