چرخ چنینست و بدین ره رود
لیک ز هر نیک و ز هر بد نوند
چرخ چنینست و بدین ره رود
لیک ز هر نیک و ز هر بد نوند
دل از دنیا بردار و به خانه بنشین پست
فرا بند در خانه به فلج و بپژاوند
هردم که مرا گرفته خاموش
پیچیده به عافیت چو فرغند
یافتی چون که مال غره مشو
چون تو بس دید و بیند این دیرند
ای جان همه عالم در جان تو پیوند
مکروه تو ما را منما یاد خداوند
رخ اعدات از تش نکبت
همچو قیر و شبه سیاه آمد
فاخته گون شد هوا ز گردش خورشید
جامهٔ خانه بتیک فاخته گون شد
گوسپندیم و جهان هست به کردار نغل
چون گه خواب بود سوی نغل باید شد
مرده نشود زنده، زنده بستودان شد
آیین جهان چونین تا گردون گردان شد
ایا بلایه، اگر کارت تو پنهان بود
کنون توانی، باری، خشوک پنهان کرد