دخت کسری ز نسل کیکاوس
درستی نام، نغز چون طاوس
دخت کسری ز نسل کیکاوس
درستی نام، نغز چون طاوس
دور ماند از سرای خویش و تبار
نسری ساخت بر سر کهسار
گرچه نامردمست آن ناکس
نشود سیر ازو دلم یرگس
دیوه هر چند کابرشم بکند
هرچه آن بیشتر به خویش تند
هر کرا راهبر زغن باشد
گذر او به مرغزن باشد
زرع و ذرع از بهار شد چو بهشت
زرع کشتست و ذرع گوشهٔ کشت
اشتر گرسنه کسیمه برد
کی شکوهد ز خار؟ چیره خورد
نیست فکری به غیر یار مرا
عشق شد در جهان فیار مرا
بدین آشکارت ببین آشکار
نهانیت را بر نهانی گمار
به چشم دلت دید باید جهان
که چشم سر تو نبیند نهان