وگر پهلوانی ندانی زبان
ورز رود را ماورالنهر دان
وگر پهلوانی ندانی زبان
ورز رود را ماورالنهر دان
که هرگه که تیره بگرددجهان
بسوزد چو دوزخ شود با دران
بداندیش دشمن برو ویل جو
که تا چون ستاند ازو چیز او
به دشت ار به شمشیر بگزاردم
ازان به که ماهی بیو باردم
اگر باشگونه بود پیرهن
بود حاجت برکشیدن زتن
جگر تشنگانند بیتوشگان
که بیچارگانند و بیزاوران
مکن خویشتن از ره راست گم
که خود را به دوزخ بری بافدم
دو جوی روان از دهانش زخلم
دو خرمن زده بر دو چشمش زخیم
بهارست همواره هر روزیم
به منکر فراوان، به معروف کم
فگندند بر لاد پر نیخ سنگ
نکردند در کار موبد درنگ