چون بگردد پای او از پایدان
خود شکوخیده بماند هم چنان
چون بگردد پای او از پایدان
خود شکوخیده بماند هم چنان
تاک رز بینی شده دینارگون
پرنیان سبز او زنگارگون
مار و غنده کربشه با کژدمان
خورد ایشان گوشت روی مردمان
زش ازو پاسخ دهم اندر نهان
زش به بیداری میان مردمان
پس شتابان آمد اینک پیرزن
روی یکسو، کاغه کرده خویشتن
کرد باید مر مرا و او را رون
شیر تا تیمار دارد خویشتن
مرد مزدور اندر آغازید کار
پیش او دوستان همی زد بی کیار
نزد آن شاه زمین کردش پیام
دارویی فرمود زامهران به نام
تا به خانه برد زن را با دلام
شادمانه زن نشست و شادکام
چون که زن را دید فغ، کرد اشتلم
همچو آهن گشت و نداد ایچ خم