چون کشف انبوه غوغایی بدید
بانگ وژخ مردمان، خشم آورید
چون کشف انبوه غوغایی بدید
بانگ وژخ مردمان، خشم آورید
سرخی خفچه نگر از سرخ بید
معصفر گون، پوشش او خود سفید
زن چو این بشنیده شد خاموش بود
کفشگر کانا و مردی لوش بود
گفت دینی را که: این دینار بود
کین فراکن موش را پروار بود
نان آن مدخل ز بس زشتم نمود
از پی خوردن گوارشتم نبود
گر بزان شهر با من تاختند
من ندانستم چه تنبل ساختند؟
روز جستن تازیانی چون نوند
بیش باشد تا تو باشی سودمند
روز جستن تازیانی چون نوند
روز دن چون شست ساله سودمند
گنبدی نهمار بر برده، بلند
نه ستونش از برون، نه زیر بند
مرد دینی رفت و آوردش کنند
چون همی مهمان در من خواست کند